۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

سلسله ها


سال شروع حکومت - اولین حاکم - نام سلسله
708 قبل از میلاد - دیااکو - مادها
550 قبل از میلاد - کوروش - هخامنشیان
250 قبل از میلاد - اشک - اشکانیان
224 میلادی - اردشیر بابکان - ساسانیان
1 هجری شمسی - معاویه - امویان
92 هجری شمسی - السفاح - عباسیان
165 هجری شمسی - طاهر - طاهریان
219 هجری شمسی - یعقوب لیث - صفاریان
238 هجری شمسی - نصر - سامانیان
276 هجری شمسی - مرداویج - آل زیار
280 هجری شمسی - رکن الدوله (حسن) - آل بویه
358 هجری شمسی - کاکویه - دیالمه
311 هجری شمسی - سبکتکین - غزنویان
329 هجری شمسی - بغراخان - آل افراسیاب
345 هجری شمسی - ابوعلی مأمون - آل مأمون
389 هجری شمسی - طغرل - سلجوقیان
450 هجری شمسی - قطب الدین محمد - خوارزمشاهیان
503 هجری شمسی - محمد بن سوری - غوریان
589 هجری شمسی - اوکتای قاآن - ایلخانیان
676 هجری شمسی - امیر چوپان - چوپانیان
696 هجری شمسی - شیخ حسن - ایلخانیان
689 هجری شمسی - محمود شاه - آل اینجو
696 هجری شمسی - امیر مبارزالدین - مظفریان
612 هجری شمسی - امیر عزالدین عمر - ملکوک کرت
698 هجری شمسی - خواجه عبدالرزاق - سربداران
579 هجری شمسی - یراق حاجب - قراختائیان
550 هجری شمسی - رکن الدین رسام - اتابکان یزد
552 هجری شمسی - ابوطاهر - اتابکان لرستان
503 هجری شمسی - مظفرالدین سنقر - اتابکان فارس
441 هجری شمسی - عمادالدین زنگی - اتابکان شام و دیار بکر
491 هجری شمسی - اتابک ایلدگز - اتابکان آذربایجان و عراق
764 هجری شمسی - امیر تیمور - تیموریان
769 هجری شمسی - قرامحمد - قراقویونلو
769 هجری شمسی - قراعثمان - آق قویونلو
865 هجری شمسی - شاه اسمعیل - صفویه
1108 هجری شمسی - نادر - افشاریه
1123 هجری شمسی - کریم خان - زندیه
1160 هجری شمسی - آغامحمد خان - قاجاریه
1302 هجری شمسی - رضا خان - پهلوی

اسفندیار رویین تن در اوستا

اسفندیار رویین تن در اوستا

واژه اسفندیار و تحول آن
کلمه اسفندیار در اوستا به صورتهای "سپنتودات"(اوستا- spento-dato فروردین،یشت،بند103) و"سپنتوذات" (spento-dhata) آمده است.و در پهلوی "اسپند-یاد"( spand-yad بند هش،فصل دوازدهم،بند دوم،و بند یک فرگرد بیستم وندیداد پهلوی(،"سپندی-آد"( spendiadh)،"سپندی-آت"(spendi-at)،و یا "سپندی-دات"( (spandi-dat،"سپند-شِید"( spend-shed که در دینکرد هشت،بند 18 آمده است فرمی از spend-dad می داند.)آورده شده است و سپس در فارسی نو به شکل های،"اسپندار،اسپندیار"(برهان قاطع صفحه 99 ،فرهنگ جهانگیری جلد اول ص 1257)،"سپندار،سپندیار"(فرهنگ جهانگیری جلد اول ص 640)، "اسفندارواسفندیاد"(غیاث اللغات جلد اول ص 52)،و سر انجام "اسفندیار"* در آمده است.

*فرهنگ معین جلد پنجم ص 132 و لغت نامه دهخدا جلد ششم ص 2327.
یوستیjusti در نامناه ایرانی فرم اسپندیار(ispendiar)و فرم اسفندیار (isfendiar).
در تحول واژه اسفندیار از صورت اوستایی به پهلوی و سپس به فارسی نو تغییرات زیر به چشم می خورد:
الف-از اوستایی به فرم پهلوی:
1-مصوت پایانی جزء نخست کلمه حذف شده است:
Spentoàspent
2-همخوان بی واکt-جزء نخست،به همخوان واک دارd- تبدیل شده:
Spentàspend
3-مصوت پایانی جزء دوم حذف شده است:
Spenf-dataàspent-dat
و سپس صامت t-باردیگر به d-مبدل شده است:
Spend-dataàspend-dad
-4بین دو صامت d-در پایان جزءاول و در آغاز جزءدوم برای سهولت تلفظ،مصوت –iاضافه شده است:
Spend-dadàspend-i-dad
-5و سرانجام صامت d- درآغاز جزء دوم به تدریج حذف شده است:
Spend-i-dadàspendi-ad

ب-از پهلوی به فرم فارسی نو:
1-صامت پایانی d- به-r تبدیل شده است:
Spendi-adàspend-i-ar
-2قبل از خودشه sp- باری سهولت تلفظ مصوت -iاضافه شده است:
Spendi-aràispend-i-ar
-3صامت –pبه -f تبدیل شده است:
Spendi-aràisfend-i-ar
-4مصوت -e- میانی به مصوت –a – تبدیل شده است:
Isfend-i-aràisfand-i-ar

اجزای واژه اسفندیار
نام اسفندیار در اوستا از دو جزء "سپنتو" به معنای "مقدس" و صفت مفعولی "داته"از ریشه "دا" به معنای "آفریدن" ترکیب شده است که بر روی هم "آفریده پاک"؛معنا شده است.
بارتولومه و دوهارله واژه لاتین "سپنت" را با واژه "شنتاس"(لیتوانی)و "شوتو"(اسلاوکهن)و "سنکتوس" (لاتینی) به معنای "پاک ومقدس" هم ریشه می دانند.
علاوه برآن بارتولومه،واژه "سپنت"را به معنای "سود ،فایده و سلامت بخش"آورده است.
یوستی و هورن فرم پازند سپنت را به صورت "شپاننه"(cpananh`)از ریشه "شپن"(cpan) درمعنای "مقدس" و "فایده و افزونی"،آورده اند.
پور داود،سپنت را از ریشه آریایی "سوا"(sava) به معنای "سود و فایده و درمان بخش"که در سانسکریت به صورت "سونت"(savant) در آمده است،یکی می داند.(پورداود،یشت ها،جلد اول،ص 70)
معادا پهلوی واژه "سپنت"را "افزونیگ" به معنای "سود و فایده رسان" است که با بعضی معانی واژه سپنت برابری می کند.

اشتقاقات واژه اسفندیار
جزء نخست نام اسفندیار یعنی "سپنت" صفتی است که معمولا در اوستا و سپس در پهلوی مکررا چه به صورت ساده و چه به صورت صرف شده*،به کار رفته است.اما همین واژه ((سپنت)) با سایر واژه های اوستایی و یا پهلوی ترکیب شده و به صورت یک کلمه مرکب در آمده است.در اینجا به بعضی از این واژه های مرکب اشاره می شود،برای مثال:اسپنیشت (spenista آتش مقدس جهان مینوی)؛سپنت آرمئیتی**(ایزد بانوی زمین)،اسفند یا اسفندیار(آخرین ماه سال شمسی)امشاسپند(ایزدان مقرب اهورامزدا)،گئوسپنت یا گوسپند(شکل پهلوی)،مانترسنپد(کلام مقدس-در پهلوی به شکلهای "ماراسپند"و"مانسراسپند"آمده است.)،سپنت مئینیو،سپنتودات1 (نام کوهی مقدس در اوستا)،سپنتمدگات(شامل هاتهای 47 الی 50 گاهان است.)سپندنسک(از نسکهای گمشده اوستا) اسپند،سپند و یا اسفند2 (گیاه معروف)وهمچنین باقی مانده در نام آذرباد مهراسپندان.

*بعضی صورتهای صرف شده واژه ((سپنت))در اوستا برای نونه عبارتند از :spentahya،spenista،spanahvant جهت اطلاع بیشتر رجوع شود به فرهنگ نامه بارتولومه،صص 1620،1618،1612
**spenta-armaiti-گونه های نوشتاری دیگر این واژه:سپند ارمذ(پهلوی)و در فارسی نو:سپندارمذ،سپندارمد،اسپندارمد،اسپندارمز،اسفندارمز،سفندارمز،سپند-آرمذ
1- نخستین بار در زامیاد یشت،بند 26 و در بند سپندات،فصل دوازدهم،بند دوم و بیست و سوم از این کوه نام برده شده است که گویا در ناحیه ((ریوند))نیشابور بوده است.سپند کوه نیز در اشعار فارسی آمده است:
به خون نریمان کمر را ببند برو تازیان تا به کوه سپند
2-این واژه را در لاتین معادل(rauta) ودر فرانسوی (rue)و درآلمانی (raute) و در عربی حرمل(harmel) گویند.

اسفندیار در متون اوستایی
برای بررسی شخصیت اسفندیار در متون اوستایی نخست این متن را به دو بخش تقسیم می کنیم:
1- متونی که در ردیف قدیمی ترین متن های اوستایی قرار دارد به عبارت دیگر زمان سرودن یا نگارش این متون به پیش از تاریخ تدوین اوستا(عهد اشکانی و ساسانی)بر می گردد.
از جمله این متون می توان به فروردین یشت(یشت13)اشاره کرد که زمان نگارش این یشت را به زمان سرودن یا نگارش ((گات ها)) و یا در دورانی پیش از هخامنشی یا اوایل این دوره می رسانند.*
2- آن دسته متونی که ما به نام "اوستای متاخر"می شناسیم معمولا تاریخ نگارش آنها را به عهد ساسانی بر می گردانند.برای نمونه وندیداد فرگرد بیستم بند یک و خرده اوستا در "همازور فروردینگان" و "آفرین هفت امشاسپند" و دعای پتیت ایرانی که تنها متن زنده آن موجود است ولی عموما آن را جزء ضمائم خرده اوستا می دانند،به اسفندیار اشاره شده است.
یکی دیگر از متون اوستایی که در عهد ساسانی ساخته و نوشته شده است،یشت 24یعنی ویشتاسپ یشت است که در بند 25 آن،نام اسفندیار آورده شده است.

اسفندیار در متون اوستایی متقدم
در بخش دوم** فروردین یشت،فروشی دویست و پنجاه تن از پادشاهان نامداران و دلیران و پارسایان،از جمله اسفندیار ستوده شده است.
در بند 103 این یشت فروشی لسفندیار به همراه فروهر دلاورانی چون هوشیئوثن،پشی شی ئوثن،بستوری،کوارسمن،فرش اشتر،جاماسب و اوارشتری،ستوده شده است؛در این بند(103)اسفندیار با صفت تهم(=دلیر و شجاع) از سایر دلاوران دیگر متمایز می شود:
((فروهر پاکدامن هوشیئوثن را می ستاییم،فروهر پاکدین پشی شیئوثن را می ستاییم،فروهر پاکدین سپنتودات دلیر را می شتاییم،فروهر پاکدین بستوری را می ستاییم فروهر پاکدین کوارسمن را می ستاییم،فروهر پاکدین فرش اشتر{از خانواده}هُووَ را می ستاییم،فروهر پاکدین جاماسب {از خانواده}هُووَ را می ستاییم،فروهر پاکدین اواَراشتری را می ستاییم.))
*کریستن سن،رساله مزدا پرستی،ترجمه صفا(ذبیح الله)ص 122
**این یشت را معمولا به دو بخش تقسیم می کنند:بخش اول از بند 1-84 که به توضیحات کلی از ((فره وشی))اختصاص می یابد و در بخش بند از 85-158 فروشی دویست و پنجاه تن از نامداران ایرانی که از ((گی مرتن)) شروع و به (( سوشیانت)) ختم می شود،ستایش می گردد.نک:reichelt avesta reader p:115

اسفندیار در متون اوستایی متاخر
در وندیداد فرگرد بیستم بند یک,صحبت ازرویین تنی اسفندیار است :(( زرتشت از اهررا مزدا خواست درستکار ترین کسی که نخستین از مردم باشد که آسیب ناپذیر است بوسیله سحر،کسی که خوب می داند که چگونه بدنش را " چون سپند یاد " حفظ کند که شمشیر بر بدن او کارگر نشود.))
در سه بخش " همازور فروردینگان " دعای "پتیت ایرانیک " (توبه نامه ایرانی ) و آفرین هفت امشاسپند،از کتاب خرده اوستا بنام اسفند یار برمی خوریم.
همازور فروردینگان،کرده 120:
((فزون نیرومند باد،فروهر یل اسپندیار همه با فروهر همه رزمیان،پهلوانان دلاوران*))
دعای پتیت ایرانیک،بند یک**:
((و من بدین پاک و نیک مزدیسنا پایدارم به آن دینی پایدارم که خداوندگار هرمزد و امشاسپندان آن را به فروهر ستوده زرتشت سپنتمان آموختند و زرتشت آن را به گشتاسب شاه آموخت و گشتاسب شاه آن را به فرشوشتر و جاماسب و اسفندیار آموخت،ایشان آن را به نیک آموختند و پشت به پشت به آراینده دین راستین آذربارمهر اسپندان رسد کسی که آن را بیاراست و سرآن رستگار ماند.))
بند 22: ))به سه گفتار،و صد گفتار و هزار گفتار و به ده هزار گفتار و سوگند که من دین پاک و نیک مزدیسنان را باور دارم همانگونه که اهورامزدا و امشاسپندان را به فروهر مقدس زرتشت،پسر سپنتمان ،آموختند و زرتشت به کی ویشتاسب به فرشوشتر،جاماسب و اسفندیار یاد داد و آنها به همه نیکان جهان آموختند.))
آفرین هفت امشاسپند،بند14:
((خجسته باد روان سروران،دستوران،موبدان،هیربدان،مومنان،مبلغان ایمان و مریدانی که بر روی این جهان مادی مرده اند،خجسته باد روان،کیومرث،هوشنگ،تهمورث،جمشید،فریدون و منوچهر بامی،زاوپسر تهماسب و کی قباد و کی کاووس و کی سیاوش و کی خسرو و کی لهراسب و کی گشتاسب و بهمن و اسفندیار.))
یکی دیگری از متون اوستای متاخر همانگونه که قبلا اشاره شد،ویشتاسب یشت است.
وسترگارد(vestergaard) در اوستای خود این یشت را بیست و چهارمین یشت اوستا می داند.وست در مجلد 37(S.B.E) آورده است که هشت فرگرد این یشت در واقع بخش تحریف شده ای از نسک دهم اوستا یعنی ویشتاسپ ساستو (vistasp-sasto) بوده است.
متن اوستایی ویشتاسب یشت دارای 65 بند است که به هشت فرگرد تقسیم شده است.
در بند 25از اسفندیار با صفت تهم(=دلیر)نام برده شده است و همانند فروردین یشت(بند 103)فروهر اسفندیار ستوده شده است.

*خرده اوستا،ترجمه موبد اردشیر آذرگشب،ص160
**این دعا در جلد سوم اوستای اشپیگل ص 168،بند یک به آلمانی ترجمه و در جلد سوم اوستای دارمستر در بند دوم،آمده است.(ترجمه این بند از کتاب خرده اوستا گزارش پورداود،ص40 استفاده شده است.)

زبان ایرانی میانه

زبانهای میانه‚ فاصل بین زبانهای کهن و زبانهای کنونی ایران اند. دشوار است بگوئیم زبانهای میانه از چه تاریخی آغاز میشود. اگر در نظربیاوریم که سیر و تحول زبان از صورتی به صورتی دیگر تدریجی است‚ این نکته نیز به دست میآید که تصور حد قاطعی میان زبانهای کهن و میانه وکنونی همیشه ممکن نیست.میزان تشخیص زبانهای میانه اصولا یکی تفاوت آنها نسبت به صورت قدیمتراین زبانها عموما ساده تر بودن ‚ و دیگر متروک بودن آنهاست. اما ممکن است بعضی از زبانهای رایج در تحول محافظهکارتر از بعضی زبانهای متروک باشند . چنانکه پشتو و آسی از پارتی و فارسی میانه محافظه کارترند .از کتیبه های شاهان اخیر هخامنشی میتوان دریافت که زبان فارسی باستان از همان ایام رو به سادگی میرفته و اشتباهات دستوری این کتیبه ها ظاهراحاکی از این است که رعایت این قواعد از رواج افتاده بوده است. بنابراین میتوان مقدمه ظهور فارسی میانه را به اواخر دوره هخامنشی منسوب داشت حدود قرن چهارم پیش از میلاد .اطلاع ما از زبانهای ایرانی میانه با کشفیاتی که از اوایل این قرن درآسیای مرکزی و چین حاصل شد افزوده گردید و چند زبان میانه که قبلا ازآنها آگاه نبودیم به دست آمد. فعلا از زبانهای میانه‚ فارسی میانه پهلوی‚زبان ساسانیان و زبان پارتی زبان اشکانیان و زبان سغدی و زبان سکائی ختنی و زبان خوارزمی شناخته شده. قطعات کوچکی نیز به خطی مشتق از خط یونانی به دست افتاده که ظاهرا هپتالی و از زبانهای ایرانی است .از این گذشته کلمات بسیاری‚ از زبانهای پهلوی و پارتی که در دوره های ساسانی و اشکانی وارد زبان ارمنی شده از مآخذ عمده برای تحقیق زبانهای میانه ایران به شمار میرود.زبانهای ایرانی را معمولا میتوان برحسب شباهت صوتی و دستوری ولغوی آنها به دو دسته عمده تقسیم کرد: دسته غربی و دسته شرقی.زبانهای فارسی باستان و مادی و فارسی میانه پهلوی و پارتی و فارسی کنونی به دسته غربی تعلق دارند. زبانهای سغدی و سکائی و خوارزمی و آسی اوستی به دسته شرقی متعلق اند. زبان اوستائی از جهاتی به زبانهای دسته غربی و از جهاتی به زبانهای دسته شرقی شبیه است‚ ازاینرو منسوب داشتن آن به یکی از این دو دسته آسان نیست. از لحاظ موطن از زبانهای شرق ایران است .این تقسیم بندی در زبانها و لهجه های امروزی ایران نیز صادق است‚ چنانکه پارسی و کردی و لری و بلوچی و لهجه های سواحل جنوبی خزر و لهجه های مرکزی و جنوبی ایران همه به دسته غربی تعلق دارند ولی پشتو زبان محلی افغانستان و یغنوبی بازمانده سغدی و لهجه های ایرانی فلات پامیر و آسی که مردم آن از مشرق به قفقاز کوچیده اند به دسته شرقی متعلق اند. لهجههای کافری افغانستان دنباله زبانی هستند که شاید حد فاصل میان زبانهای هندی و ایرانی بوده است‚ و از این جهت با هر دو دسته وجوه مشترکی دارد .در زبانهای میانه به طور کلی میتوان گفت که دستور زبان ساده تر شده و تصریف اسامی و صفات و ضمائر اگر از میان نرفته مختصر گردیده ودستگاه مفصل افعال با وجوه و حالات و زمانهای متعدد به سادگی گرائیده و بهکار بردن حروف اضافه برای تعیین حالات مختلف اسم بیش از زبانهای کهن معمول گردیده و افعال مرکب رواج بیشتر یافته اند.در زبانهای میانه دسته غربی تطور به سوی سادگی بیشتر پیش رفته. درپهلوی و پارتی عملا اسامی صرف نمیشوند‚ تثنیه از میان رفته است‚ تشخیص مذکر و مونث و خنثی نیز عملا ناپدید شده در کتیبه های پهلوی بعضی اسامیبه y ختم میشوند که در پهلوی کتابی به صورت w درآمده.
در این دو زبان از ماده های اصلی فعل ماده مضارع که فعل امر و فعل التزامی نیز از آن ساخته میشود باقی مانده; ماضی و مشتقات آن‚ چنانکه درفارسی دری و غالب لهجه های کنونی ایران معمول است‚ از صفت مفعولی ساخته میشود‚ و این یکی از ممیزات مهم این زبان هاست. برای ادای معنی من گفتم در حقیقت عبارت گفته من با ضمیرملکی به کار میرود.
این طرزبنا کردن فعل ماضی یکی از موجباتی است که در نتیجه آن در غالب لهجه های غربی ایران‚ و از جمله فارسی‚ ضمایر و صیغه های حالت اضافه اهمیت وتسلط یافته و غالبا ضمایر فاعلی و سایر ضمایر را به کلی از صحنه زبان راندهاست. در فارسی من اصولا ضمیر ملکی است‚ که از منا در فارسی باستان نتیجه شده. ضمیر فاعلی در فارسی باستان برای متکلم آدم است که درفارسی اثری از آن به جا نمانده‚ ولی در لهجه های شرقی ایران عموما و دربعضی لهجه های غربی مانند پارتی و خلخالی و تاتی اثر آن بجاست.در مورد افعال لازم‚ صفت مفعولی با فعل معین‚ یعنی با زمان حاضر فعل ,ha = بودن ‚ برای ساختن ماضی به کار میرود. در سوم شخص صفت مفعولی به تنهائی کار فعل را انجام میدهد. در پارتی سوم شخص جمع گاه با فعل معین به کار میرود و گاه بدون آن.
زبانهای دسته شرقی یعنی سغدی و سکائی ختنی و خوارزمی و آسی و پشتو و عدهای از لهجههای فلات پامیر در لغات و تغییرات صوتی وقواعد دستوری مشترکاتی دارند که آنها را از دسته غربی متمایز میسازد.
از حیث مشترکات دستوری میتوان فقدان کسره اضافه یا نظیر آن را در زبانهای شرقی ذکر کرد . همچنین در ساختمان افعال میتوان مشترکاتی یافت‚ چنانکه در سغدی و خوارزمی صیغه ماضی را میتوان از ماده مضارع بنا کرد‚ به خلاف فارسی و پارتی که ماضی را همیشه از صفت مفعولی میگیرد و نیز این دو زبان کلمه کام را برای بنای فعل آینده و به عنوان معین فعل به کار میبرند .
زبان پارتی : زبان پارتی زبان قوم پارت از اقوام شمال شرقی ایران است وزبانی است که از جمله معمول اشکانیان بوده است. از این زبان دو دسته آثارموجود است: یکی آثاری که به خط پارتی‚ که خطی مقتبس از خط آرامی است‚نوشته شده و دیگر آثار مانوی است که به خط مانوی‚ که مقتبس از خطسریانی است‚ ضبط گردیده.قسمت عمده نوع اول کتیبه های شاهان متقدم ساسانی است که علاوه بر زبان فارسی میانه به زبان پارتی هم نوشته شده و گاه نیز به یونانی . قدیمترین این نوع آثار اسنادی است که در اورامان کردستان که به مهد ایران کهن مشهور است به دست آمده کتیبه کالجنگال نزدیک بیرجند به احتمال قوی متعلق به دوره ساسانی است . ازمهمترین این آثار روایت پارتی کتیبه شاپور اول بر دیوار کعبه زرتشت نقش رستم و کتیبه نرسی در پایکولی کردستان و کتیبه شاپور اول در حاجی آباد فارس است.در این کتیبه ها مانند کتیبه های پهلوی عده زیادی هزوارش آرامی به کاررفته که عموما با هزوارشهای پهلوی متفاوت است.اسناد سفالی که در اکتشافات اخیر نسا ‚ شهر قدیمی پارت که محتملا مقبره شاهان اشکانی در آن قرار داشته‚ به دست آمده‚ به خط آرامی نزدیک به خط نسخه اورامان است. هنوز کاملا مسلم نیست که زبان این اسناد پارتی است یا آرامی. اگر چنانکه محتمل است پارتی باشد میتوان این اسناد را که متعلق به قرن اول پیش از میلاد است قدیمترین سند زبان پارتی شمرد .آثار مانوی پارتی از جمله آثاری است که در اکتشافات اخیر آسیای مرکزی تورفان به دست آمد. این آثار همه به خطی که معمول مانویان بوده و مقتبس از سریانی است نوشته شده و به خلاف خط پارتی هزوارش ندارد ونیز به خلاف خط کتیبه ها که صورت تاریخی دارد‚ یعنی تلفظ قدیمتری از تلفظ زمان تحریر را می نمایاند‚ حاکی از تلفظ زمان تحریر است.این آثار را میتوان دو قسمت کرد: یکی آنهائی که در قرن سوم و چهارم میلادی نوشته شده و زبان پارتی اصیل است‚ دیگر آثاری که ازقرن ششم به بعد نوشته شده و محتملا پس از متروک شدن زبان پارتی برای رعایت سنت مذهبی به وجود آمده هنوز اثری که قطعا بتوان به فاصله میان قرن چهارم و ششم منسوب دانست به دست نیامده .نسخی که از آثار مانوی به دست آمده عموما متاخر از تاریخ تالیف و متعلق بهقرن هشتم و نهم میلادی است. در خط مانوی حرکات به صورت ناقص ادانموده شده است.گذشته از آثاری که یاد شد کلمات پارتی که در زبان ارمنی باقیمانده به خصوص از این جهت که با حرکات ضبط شده برای تحقیق این زبان اهمیت بسیار دارد.اگر آثار نسا را پارتی به شماریم‚ و همچنین با توجه به سند اورامان و پدیدآمدن خط پارتی در قرن اول میلادی به جای خط یونانی که از زمان سلوکیها رواج یافته بود میتوان گفت که زبان پارتی از اوایل قرن اول میلادی یا کمی قبل از آن قوت گرفته و زبان رسمی و درباری شاهنشاهان ایران بزرگ شده بود.انحطاط زبان پارتی را میتوان به بعد از قرن چهارم میلادی‚ یعنی پس ازجایگیر شدن سپاهیان ساسانی برای مقابله با حملات اقوام شمالی منسوب داشت.از لهجه های موجود ایران هیچ یک را نمیتوان دنباله مستقیم زبان پارتی شمرد‚ لهجه های امروزی خراسان عموما لهجه های زبان فارسی است وزبان اصلی این نواحی در برابر هجوم اقوام مختلف و نفوذ زبان رسمی دوره ساسانی از میان رفته است‚ ولی زبان پارتی در دوره حکومت اشکانیان به نوبه خود در زبان فارسی میانه پهلوی تاثیر زیادی کرده و این تاثیر را در زبان فارسی امروز نیز میتوان دید .
فارسی میانه : از این زبان که صورت میانه فارسی باستان و فارسی کنونی است و زبان رسمی ایران در دوره ساسانی بوده آثار مختلف به جامانده است که آنها را میتوان به چند دسته تقسیم کرد: کتیبه های دوره ساسانی که به خطی مقتبس از خط آرامی‚ ولی جدا از خط پارتی‚ نوشته شده. کتابهای پهلوی که بیشتر آنها آثار زرتشتی است و خط این آثار دنباله خط کتیبه های پهلوی و صورت تحریری آن است. عباراتی که بر سکه و مهر ونگین و ظروف و جز آنها به جا مانده است. آثار مانوی که به خط مانوی نوشته شده و همه از کشفیات اخیر آسیای مرکزی است. همچنین بایدکتیبه های منقوشی را که در کنیسه دورا یافت شده‚ و نیز مخطوطات پهلوی را که به خط تحریری شکسته بر روی پاپیروس به دست افتاده در شمار آورد. در همه این آثار به جز آثار مانوی هزوارشهای آرامی به کار رفته است. خط کتیبه ها و خط کتابها و همچنین خط سکه ها و مهرها و نگینها خطوط تاریخی است‚ یعنی حاکی از تلفظ قدیمتر زبان است‚ ولی خط مانوی تلفظ معمول زمانرا منعکس میسازد. آثار موجود زبان پهلوی مفصلترین جزء ادبیات پیش از اسلام است و ازاین میان سهم عمده خاص آثار زرتشتی است. بیشتر نزدیک به تمام آثارپهلوی کتابی آثار زرتشتی است که غالبا در حدود قرن سوم هجری تدوین شده‚ هر چند اصل بعضی از آنها به دوره ساسانی میرسد.مهمترین کتیبه زبان پهلوی کتیبه شاپور اول در کعبه زرتشت نقش رستم است. از کتیبه های دیگر میتوان کتیبه کرتیر موبد ساسانی را در نقش رجب و کعبه زرتشت و کتیبه نرسی را در پایکولی اطراف کردستان نام برد.از آثار پهلوی کتابی که خاص ادبیات زرتشتی است دینکرد و بندهشن ودادستان دینیک و مادیگان هزارداستان و ارداویرافنامه و مینوگ خرد ونامه های منوچهر و پندنامه آذرباد ماراسپندان و همچنین تفسیر پهلوی بعضی اجزاء اوستا را نام باید برد. از آثاری که جنبه دینی بر آنها غالب نیست یادگار زریران و کارنامه اردشیر بابکان و درخت آسوریگ و خسرو کواتان وریذک و مادیگان شترنگ درخور ذکر است.زبان فارسی کنونی دنباله زبان پهلوی است. اما‚ عده زیادی لغات پارتیاز زمان تسلط اشکانیان در فارسی میانه پهلوی و در نتیجه در فارسی کنونی راه یافته. از این قبیل است کلمات فرشته‚ جاوید‚ اندام‚ افراشتن‚خاستن ومرغ . همچنین پور در پهلوی پسر و مهر وچهر و شاهپور و فرزانه و پهلوان را باید طبق قواعد زبانشناسی از کلمات پارتی محسوب داشت.
زبان سغدی : این زبان در شهر سغد که سمرقند و بخارا از مراکز آن بودند رایج بوده است. سمرقند و بخار از مراکز مهم ایران بوده است که متاسفانه در روزگار قاجار به اشغال روس در آمد و امروزه نیز در تصرف کشوری ساختگی به نام ازبکستان قرار گرفته است . زمان سغدی زبان بین المللی آسیای مرکزی به شمارمیرفت و تا چین نیز نفوذ یافت. آثار سغدی همه از اکتشافات اخیر آسیای مرکزی و چین است.آثار سغدی را میتوان از چهار نوع شمرد: آثار بودائی‚ آثار مانوی‚ آثارمسیحی‚ آثار غیردینی. از این میان آثار بودائی مفصلتر است.خط سغدی خطی است مقتبس از خط آرامی و در آن هزوارش به کار میرود‚اما عده این هزوارشها اندک است. همه آثار بودائی و همچنین آثار غیردینی و کتیبه قربلگسون در مغولستان به خط چینی و اویغوری و سغدی‚ متعلق به قرن سوم هجری هم به این خط است. آثار مسیحی به خط سریانی و آثار مانوی به خط خاص مانویان نوشته شده.میان آثار بودائی و مسیحی و مانوی مختصر تفاوتی از حیث زبان دیده میشود که نتیجه تفاوت لهجه و تفاوت زمانی این آثار است. آثار سغدی مسیحی ظاهرا تلفظ تازه تری را نشان میدهد. خط اصلی سغدی که آثار بودائیبه آن نوشته شده مانند خط پهلوی خط تاریخی است و حاکی از تلفظ قدیمتری است.زبان سغدی در برابر نفوذ زبان پارسی و ترکی به تدریج از میان رفت. ظاهرا این زبان تا قرن ششم هجری نیز باقی بوده است. امروز تنها اثر زنده ای که از زبان سغدی به جا مانده لهجه مردم یغنوب است که در یکی از دره های رود زرفشان بدان سخن میگویند و بازمانده یکی از لهجات سغدی است.
زبان سکائی ختنی : این زبان‚ زبان یکی از اقوام سکائی مشرق است که یک زمان برختن در جنوب شرقی کاشغر استیلا یافتند و زبان خود را در آن سامان رایج ساختند اطلاق نام ختنی به این زبان ازاینروست .آثار زبان سکائی عموما متعلق به قرن هفتم تا دهم میلادی است و عبارت ازآثار بودائی‚ متون طبی‚ داستانها و قصص‚ نامه های بازرگانی ‚ اسناد رسمی و غیر اینهاست. قسمت عمده این آثار ترجمه از سانسکریت‚ ولی قسمتی نیزترجمه از زبان تبتی و یا انشاء اصیل است.در آثار موجود این زبان میتوان صورت قدیمتر و صورت تازه تری تشخیص داد. صورت قدیمتر این زبان از حیث دستور زبان به زبانهای ایرانی کهن شبیه است : اسم در هفت حالت صرف میشود و دستگاه افعال مفصل است‚ اما درصورت تازه تر سکائی صرف اسامی خیلی ساده تر شده. تلخیص فوق العاده اصوات سکائی تازه یکی از ممیزات آن به شمار میرود.
زبان خوارزمی : زبان خوارزمی معمول خوارزم بوده و ظاهرا تا حدود قرن هشتم هجری رواج داشته است و پس از آن جای به زبان فارسی و ترکی سپرده. ترکی زبان غیر ایرانی است که در آذربایجان ایران رواج یافته است و متاسفانه به مرور زبان آذری کهن ایران را ریشه ای پهلوی دارد را از میان برده است . کشف آثار زبان خوارزمی ‚ گذشته از کلماتی که ابوریحان بیرونی درآثارالباقیه ذکر کرده‚ به کلی تازه است . این آثار عبارت است از دو نسخه فقهی به زبان عربی که در آن عباراتی به زبان خوارزمی نقل شده‚ و نیز لغت نامهای که برای توضیح عبارات خوارزمی یکی از این نسخ نوشته شده‚ ولی مهمترین اثر زبان خوارزمی مقدمةادب زمخشری است مشتمل بر لغات عربی و ترجمه خوارزمی است .آثار خوارزمی همه به خط عربی نوشته شده ولی هنوز خواندن و تعبیر آنها پایان نیافته خواندن آثار مختصری که از زبان قدیم خوارزم به خطی مقتبس از خط آرامی به دست افتاده هنوز ممکن نگردیده است . اشکال عمده ای که درخواندن عبارات خوارزمی مقدمةادب وجود دارد این است که کلمات عموما اعراب ندارد و نقطه گذاری آنها نیز ناقص است.زبان خوارزمی با زبان اطراف یعنی زبان سغدی و سکائی و آسی نزدیک است.در زبان خوارزمی چنانکه از مقدمةادب ونسخ فقهی مذکور برمیآید عده ای لغات فارسی و عربی وارد شده که حاکی از تاثیر این دو زبان در خوارزمی است.گذشته از زبانهای میانه فوق الذکر که زبانهای عمده ای هستند که آثار آنها امروز به دست است‚ زبان دیگری که با زبان سکائی ختن رابطه نزدیک دارد در حوالی تمشق در شمال شرقی کاشغر معمول بوده که آثار مختصری از آن به دست افتاده‚ ولی هنوز کاملا روشن نیست.صورتی از زبان آسی میانه را میتوان در بعضی اسامی تاریخی و جغرافیائی وهمچنین در بعضی کلماتی که در زبان مجارستانی داخل شده بازیافت .

شکوه ای از استاد یارشاطر :
دکتر احسان یارشاطر نویسنده همین جستار ارزشمند , در یک مقاله ای بسیار تعجب برانگیز در شمارهء پانزدهم مجله میراث ایران که در امریکا به تیراز 15 هزار نسخه به چاپ رسید نام ایران را شایسته کشور ما ندانست !! با سوابقی که از این استاد گرانمایه در دست است این جستار ایشان همه سوابق ارزشمند وی را به زیر سوال می برد . ایشان نام کشور "فارس" را برازنده "ایران بزرگ" می داند . در حالی که فارس یا پارس تنها یک استان از کشور ایران بزرگ بوده است و ایران ما شامل همه اقوام آریایی ( کورد , آذری , فارس , لر , بلوچی , خوزی , ترکمن , ارمنی , تاجیک و . . . ) می باشد و ایران را پرشیا یا فارستان خواندن دروغی بزرگ بر همه هویت ملی و فرهنگی ایران زمین است . پرشیا یا پارس نامی است که کشورهای بیگانه بر ایران زمین نهادند همچون یهودیان در کتاب تورات , گزنوفون و هرودوت در یونان . تمامی اسناد سه الی چهار هزار ساله دینی زرتشتیان حکایت از آن دارد که سرزمین ما همان ارئینه وئیجه ( خواستگاه آریایی ها یا همان ایران کنونی ) بوده است . امیدواریم ایشان این جستار تفرقه انگیز خود را هرچه سریع تر اصلاح کنند .

زبان ایرانی کهن

از زبانهای ایرانی کهن به دو زبان فارسی باستان و اوستائی به وسیله مدارک کتبی آشنائی داریم:فارسی باستان : این زبان که فرس قدیم وفرس هخامنشی نیز خوانده شده ، زبان رسمی آریاییان دردورۀ هخامنشیان بود ، وآن با سنسکریت واوستایی خویشاوندی نزدیک دارد . مهمترین مدارکی که از زبان فارسی باستان در دست است ، کتیبه های شاهنشاهان هخامنشی است که قدیم ترین آنها متعلق به « اریارمنه » پدر جد داریوش بزرگ ( حدود 610 ـ 580 قبل از میلاد ) [ یعنی دوهزارو شش صدو هفده سال قبل از امروز ] و تازه ترین آنها از ارد شیر سوم ( 358 ـ 338 ق. م. ) است . مهمترین وبزرگترین اثر از زبان فارسی باستان کتیبۀ بغستان ( بیستون ) است که بامر داریوش برصخرۀ بیستون ( سرراه همدان بکرمانشاه ) کنده شده . این کتیبه ها بخط میخی نوشته شده وازمجموع آنها قریب 500 لغت بزبان فارسی باستان استخراج می شود .

زبان اوستائی: زبان یکی از نواحی شرقی ایران بوده است‚ ولی به درستی معلوم نیست کدام ناحیه‚ و نیز روشن نیست که این زبان در چه زمان از رواج افتاده. تنها اثری که از این زبان در دست است اوستا کتاب مقدس زرتشتیان است. سرودهای خود زرتشت گاثاها که کهنترین قسمت اوستاست حاکی ازلهجه قدیمتری از این زبان است. کمترین زمانی که برای پیدایش زرتشت میتوان قرار داد قرن ششم قبل از میلاد است. بنابراین زبان گاثاها تازه تر ازاین زمان نیست ولی میتواند بسیار قدیمتر باشد.اوستا به خطی نوشته شده که به خط اوستائی مشهور است و ظاهرا در اواخردوره ساسانی در حدود قرن ششم میلادی . به همین منظور از روی خط پهلوی اختراع گردیده و به خلاف خط پهلوی خطی روشن و ساده و وافی به مقصود است.اوستا کتاب دینی – تاریخی زرتشتیان در یک زمان نوشته نشده‚ بلکه چنانکه از چگونگی زبان و مضمون قسمتهای مختلفش پیداست در دورههای مختلف انشاء گردیده است . کتاب اوستا به مرور زمان توسط موبدان مختلف گردآوری و تهیه شده است و مرجع اصلی دینی زرتشتیان گاتها است . از زبانهای کهن دیگر اثر مستقلی هنوز به دست نیفتاده‚ ولی از وجودبعضی از آنها به وسیله کلماتی که در زبانهای دیگر به جا مانده و یا ذکری که مورخان کرده اند و یا به وسیله صورت میانه این زبانها‚ آگاهیم.از این جمله یکی زبان مادی کهن ایران است که زبان شاهان سلسله ماد و مردم مغرب و مرکز ایران بوده است. در کتیبه های شاهان آشور از مردم ماد نام برده شده. کلماتی از این زبان در زبانهای یونانی و لاتینی باقی مانده‚ ولی ماخذ عمده اطلاع ما از این زبان کلمات و عباراتی است که درکتیبه های شاهان هخامنشی که جانشین شاهان مادی بودند به جای مانده است. دیگر زبانهای سغدی و خوارزمی و سکائی و پارتی است که از صورت میانه آنها مدارک کتبی در دست است و همه به نواحی شرقی فلات ایران تعلق دارند . در کتیبه های داریوش بزرگ نام شهرهایی که این زبانها در آنهارایج بوده یاد شده: سغد‚ خوارزم ‚ سکا و پارت . همچنین از شهرهای دیگری چون هرات و رخج و بلخ نام برده شده که زبان جداگانه داشته اند. در مآخذ دیگر نیز به نام زبانهای بلخی و رخجی و هروی و مروزی و سگزی و کرمانی برمیخوریم که به تدریج از میان رفته اند.زبانهای ایرانی کهن با زبانهای کهن هندوستان به خصوص زبانی که درسرودهای ودا ‚ که قدیمترین اثر زبانهای آریائی است‚ به کاررفته نزدیکی و شباهت بسیار دارند. غالب افعال و پیشوندها و پسوندها ولغات اصولا یکی است‚ اما افعال و کلماتی نیز هست که مخصوص یکی از دودسته است‚ مانند گفتن و سال و برف که تنها درزبانهای ایرانی دیده میشود. برای دریافتن شباهت اساسی این زبانها میتوان به ده عدد اول زبان سانسکریت و اوستائی توجه نمود:در اصوات و قواعد صرفی نیز اصولا زبانهای کهن هند و ایرانی مشترک اند‚ولی چنانکه از مقایسه ده عدد اول نیز برمیآید بعض تفاوتهای اصلی دراصوات میان دو زبان وجود دارد که میتوان آنها را به عنوان میزان تشخیص به کار برد.

سرزمین ایرانی خوارزم و زبان اوستایی آن

سرزمین ایرانی خوارزم و زبان اوستایی آن
خوارزم سرزمین کهن ایرانی است که متاسفانه امروزه ( پس از دوره قاجار ) میان ازبکستان و ترکمنستان قرار گرفته است و زبانش رو به فراموشی سپرده شده است . خوراسمیا از استانهای شاهنشاهی هخامنشی که از آنجا سنگ کبود برای آراستن کاخ داریوش بزرگ در شوش آوردند در نبشته های دینی تنها در دوره های اخیر یادی در میان می آید . یشت 14/10
شماری از پژوهشگران این تاریکی ظاهری سرزمینی آباد و شکوفا را با گفتن خوراسمیا بخشی از میهن اصلی ایرانیان یعنی ایرنیم وئیجو اوستایی که بعدها ایرانویچ پهلوی شده است بجز نام چیزی باقی نمانده است . حتی بر سر نامش نیز حرفها و حدیثهایی بسیاری است . اما اگر بپذیریم بخش پایانی این نام به معنی زمین در فارسی است آنگاه خوراسمیا معنی روشنی خواهد داشت . ریشه کلمه فارسی خوار به زبان کردی پست و پایین می باشد و خوراسمیا به معنی سرزمین پست و پایین معنی میدهد . چنین نامی برای سرزمینهایی که در پیرامون و بخش پایین رودخانه آمودریا یعنی واحه کنونی خیوه و قزل قوم نهاده اند نام مناسبی می باشد . شاید گفتنی باشد که یکی از شهرهای پایین دست سیردریا ( سیحون ) را جغرافیا نویسان مسلمان به نام خواره می شناسند .
چون به سده های میانه دیرپای خوارزم می رسیم که از دولت جانشین هخامنشیان آغاز می شود و به ورود اعراب ( سده هشتم میلادی ) می رسد بر آگاهی ما چندان افزوده نمی شود . تاکنون باستان شناسانی از شوروی در چهار دهه اخیر سکه ها - نوشته های گلی - ظرف های باستانی و . . . از این منطقه کشف کرده اند ولی چیزی زیادی به بیرون درج نداده اند . دست کم روشن است که همگی این نوشته ها به زبانی همانند متون پارتی و سغدی که سرزمینهای همسایه خوراسمیا هستند و برگفته شده از خط آرامی هستند نوشته شده بوده است . خطی که در تمامی سرزمینهای ایران گسترش یافته بود . موضوع زبان مادری خوراسمیا در دوره جسارت داشته است :
1 ) در سده سوم میلادی درست پیش از فتح آنجا توسط اردشیر و شاپور ساسانی
2 ) در هنگام ورود تازیان
کتیبه های تدفینی بر حدود صد استوان سنگی مرمری یا گلی که در توق قلعه ( چهارده کیلومتری شمال غربی نوکوس ) پیدا شده است به این دوره اخیر تعلق دارد . این نوشته ها با اینکه از آسیب در امان نمانده است ولی مطالبشان تکراری است و میتوان به قطعیت همه آن را خواند . یک نمونه از این کتیه های چنین نوشته است :
در سال 706 ماه فرورتین - روز فرورتین این صندوق از آن روان اسرویوک پسر تیشیان است روانهای آنها در فردوس ابدی بیارمد
در پنج سده نخست دوره اسلامی سرزمین ایرانی خوارزم چندین دانشمند بزرگ را در دامان خود پرورش داد که از برجسته ترین آنها ریاضیدان نامدار محمد بن یوسف خوارزمی است که نام او در اصطلاح الگوریتم باقی مانده است و کتابش الجبر نام خود را به الجبرا داده است . بلند آوازه تر از وی ابوریحان بیرون است که در ریاضیات - جغرافیا و علوم طبیعی بزرگ عصر خود بوده است . نخستین نشانه های خوارزمی ار در فهرستهایی از تقویم و اصطلاحات شناسی که به زبان عربی و فارسی در کتاب آثار الباقیه ابوریحان بیرونی دانشمند بزرگ ایرانی ثبت شده مرهون او هستیم .
اما باید دو سده بگذرد که ما به بدنه زبان اصلی خوارزم برسیم . این بدنه تا اندازه ای کوچک است . روشن ترین دگرگونی های زبان خوارزمی که این زبان را با زبانهای دیگر ایرانی متمایز کرده است در تبدیل حروف آغاز ب - د - ج به بتا و گاما و حروف میانی است . برای یافتن ویژگی های دستوری مهم نخست باید نگاهی به فعل بیاندازیم . گفتنی است در این زمینه حفظ ر پایانی در همه زمانها در سوم شخص جمع است که در زبانهای ایرانی دیگر چنین پایانه هایی تنها در زبانهای اوستایی - سکایی و سغدی متاخر به خوبی یافت می شود . خوارزمی نیز در نگهداشتن و بسط دادن افزوده های قدیم به مثابه نشانه ای از زمان استمراری همانند زبان سغدی است . این نشانه به صورت موصت طولانی در ریشه فعل ظاهر می شود .
از زبان خوارزمی چه باقی مانده است ؟
ترجمه های و فرهنگهای واژه دشوار عبارات یا جملات کوتاه ( کمتر از 400 کلمه ) در کتب فقهی عربی عمده ترین آنها قنیه المینه ( حدود 660 قمری ) است نقل شده است . این نقل قولها بسیار اصطلاحی و گه گاه عامیانه و پر از جناس و ایهام است . چنانکه فهم معانی آن دشوار است مگر برای کسانی که به کلی با این زبان آشنایی دارند . این جملات از قوانین موضوعه بیرون می آیند . جملاتی هستند که عملا در زندگی روزمره به کار می رود بنابراین در دعوا ها اهمیت پیدا میکند . جملاتی مانند : من دخترم را در ازای صد دینار کابین به تو داده ام . یا جویده سخن مگوی - هر سوگندی میخواهی یاد کن و . . .
سخنان قابل تعقیب و کتیبه های استودانها به ترتیب در خوارزمی متاخر و میانه صرفا بقایای کوچک و ناچیزی از این زبان است و در خور آن نیست که بر آنها نام ادبیات گذاشته شود . یک حقیقت غیر قابل انکار است که نزدیکی واژه های خوارزمی و اوستایی مشهود است . اگر چه باید در باب ارزیابی گسترده انجام گیرد ولی ثابت کردن اینکه خوارزمی گویشی از اوستایی است بسیار دشوار است . اما اگر فرضیه هنینگ را در نظر داشته باشیم که گفته است :
گات ها کهن ترین بخش اوستا در مرو و هرات تصنیف شده است و گویش محلی دارد
پس میتوان پنداشت که خوارزمی نیز بخشی از زبان اوستایی است . سرزمینهای خوارزم و هرات و بلخ و بخار و مرو و سمرقند همگی بخشی از ایران هستند و ایرانی نژاد می باشند که متاسفانه با دخالتهای بیگانگان روس و انگلستان به اشغال دول نا مشروع در آمده است .
پژوهش و گردآوری از ارشام پارسی ( متون ایرانشناسی دانشگاه کمبریج ) برداشت این نوشتار با ذکر نام و آدرس پایگاه آزاد است

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه

رامگاه اشوزرتشت در کجا واقع شده است؟

تاریخ درگذشت اشوزرتشت روز خیرایزد و دی ماه برابر با پنجم ماه دی می باشد، زرتشتیان چون به بقای روح و فروهر نیاکان خود باور دارند، اصولا پس از مرگ، علاقه زیادی به اینکه به سر مزار درگذشته بروند و شیون و زاری كنند، را ندارند، بنابراين برای زرتشتيان، مهم نبوده که اشوزرتشت در کجا دفن شده و همواره روح او را در کنار خود احساس می کنند و از روح و فروهر پاک اشوزرتشت برای پیشرفت کارهایشان کمک می خواهند و به دنبال محل آرامگاه اشوزرتشت نیستند.

ولی بنا بر اثبات بيشتر دانشمندان، آرامگاه اشوزرتشت، دراستان بلخ افغانستان و درشهر مزار شریف می باشد. همان جايیکه بنا بر باور مذهب شیعه( بيشتر مردم شهر مزار شریف را شيعيان تشکیل می دهد)، آنجا مقبره حضرت علی می باشد، در حالیکه مقبره حضرت علی در عراق واقع است و از نظر تاریخی هرگز حضرت علی به افغانستان گذر نکرده است، و مزار شریف به خاطر این گفته اند که مردم می دانستند که یک مزار شریفی در شهرشان وجود دارد که برای حفظ آن بایستی یک نام مقدس و سپنتايي به آن بدهند.

نام قدیم شهر مزار شریف هم بلخ بوده و نام این استان هم اکنون هم بلخ است و در اوستا بسيار آمده که بلخ محل پادشاهی شاه گشتاسب بوده که اشوزرتشت دین خود را ارايه و تبلیغ می کرده است، و در این شهر به شهادت رسیده است.

از این نوع کارها د رایران زیاد است، مانند لقب تخت سلیمان که به مقبره کورش بزرگ داده اند یا نقش رستم یاتخت جمشید وغیره، که بتوانند این مكان ها را به خاطر احترام این افراد، از حمله دشمنان در امان دارند، که خوشبختانه موفق هم شده اند.

آيا حافظ در پايان عمر پيرو آيين مهر و ا وستا شده بود ؟

محمد گلندام كه از شاگردان و مريدان حافظ بوده است و تمامي غزليات وي را، او جمع آوري و نشر داده است ، در مقدمه غزليات از حافظ به عنوان شهيد ياد مي كند كه در پي فتواي فقها به قتل رسيده است!!!
در كتاب عرفات العاشقين ، نوشته ي اميرتقي الدين ، مي خوانيم:
آنگاه كه ماموران حكومت در پي فتواي فقها و حكم قوه ي قضاييه به خانه ي حافظ حمله نمودند تا وي را بازداشت نموده وبه قتل برسانند، بانوان خانه حافظ ، تمامي آثار و نوشته هاي وي را در چاه ريختند تا به دست ماموران نيفتد.
شمس الدين محمد حافظ شيرازي كه در كودكي قرآن را حفظ نموده بود ، لقب حافظ را مثل ده ها شخص دوران خود بدست آورد! حفظ تمامي قرآن عادتي شده بود كه كودكان در 8-10 ويا 12 سالگي آنرا وظيفه مي دانستند و در اين سن و سا ل تمامي قرآن را از بر مي خواندند و به ديگران آموزش مي دادند. حافظ در كودكي علاوه بر حفظ و آموزش قرآن ، در يك نانوا يي نيز كار مي كرد و به كار خمير گيري مشغول بود. حافظ از همان نوجواني به عنوان رند شيراز معروف شد و اين به خاطر زيركي و باهوشي وي بود. رند در لغت به معناي زيرك، هوشيار ، آگاه به اسرار و واقف به علوم بسيار ، مي باشد و نيز به كسي مي گويند كه درونش پاك تر از ظاهرش باشد.
چنانچه برخي از مورخين نوشته اند و از غزليات حافظ برداشت مي شود ،حافظ در نوجواني عاشق دختري به نام (( شاخ نبات )) مي شود كه دختر پيش نماز محل بوده است. و در همين هنگامه عاشقي ، ذوق و شوق حافظ به غزل سرايي رشد مي كند. ولي شوربختانه ملاي محل ، دختر خود را عروس مي كند. و حافظ در عشق نوجواني خود شكست مي خورد. از سويي ديگر استقبال مردم و خردمندان از غزليات حافظ در سراسر جهان پارس زبان آن دوران از هند تا ايران و عراق موجب بروز حسادت عليه حافظ مي شود. و آنها را به جايي مي كشاند تا از هر بيت و غزل ا و سندي بيابند براي محكوم كردن و تكفير رند شيراز.
از سويي ديگر حافظ نيز بيش از پيش به ناداني، تزوير و بي مايه بودن افكار فقها پي ميبرد و كم كم از آنها و انديشه هاي آنها جدا مي شود و در غزليات خود به افشاي آنها مي پرداخت:
دور شو از برم اي واعظ و بيهوده مگوي من نه آنم كه دگر گوش به تزوير كنم
حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي دام تزوير نكن چون دگران قرآن را
همانطور كه حافظ آرام آرام از افكار و عقايد فقها ي دوران خود جدا و دور مي شد ، به سوي يك انديشه ي جايگزين نيز نزديك ميشود ، و در سروده هاي خود اعتراف مي كند كه در ابتدا از حقايق آگاه نبوده است تا اينكه در پي آشنايي با انديشه هاي ديگر در معني بر او گشوده مي شود:
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود در مكتب غم تو چنين نكته دان شدم
آن روز بر دلم در معني گشوده شد كز ساكنان درگه (( پير مغان)) شدم
در پي توطئه ها بارها و بارها حافظ از شيراز رانده شد و او را تبعيد نمودند:
گر ازين منزل غربت بسوي خانه روم دگر آنجا كه روم عاقل و فرزانه روم
اما پس از بازگشت از تبعيد ، باز اعترافات رند شيراز در غزل هاي وي متبلور ميشود:
گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد واي اگراز پس امروز بود فردايي
(( مغ)) در لغت به انسان اوستايي ، و يا پيشواي آيين اوستا گفته مي شود و پير مغان به زرتشت نخستين و يا بزرگترين پيشواي آيين اوستا اطلاق مي شود. حافظ در هنگامه ي پاياني عمر خود، بسيار به اين مسئله كشيده مي شود و در غزليات بسياري وفاداري خود را به پير مغان و (( آيين مهر )) اعلام مي كند:
جام مي ، گيرم و از اهل ريا دور شوم يعني ازاهل جهان پاك دلي بگزينم
بر دلم گرد ستم هاست خدايا مپسند كه مكدر شود آيينه ي (( مهر آيينم))
در اين ابيات حافظ صريحا اعتراف مي كند كه آيين ودين ا و ميترايي يا همان آيين مهر است.
و اما اسناد ميترايي بودن رند شيراز و پيرو (( آيين اوستا = پير مغان )) بودن وي در لابه لاي غزليات او با صراحتي ويژه به چشم مي خورد:
بنده ي پير خراباتم كه لطفش دائم است ورنه لطف شيخ و زاهد گاه هست گاه نيست
چل سال پيش رفت كه من لاف مي زنم كز چاكران پير مغان كمترين منم
منم كه گوشه ميخانه خانقاه من است دعاي پيرمغان ورد صبحگاه من است
حافظ جناب پير مغان جاي دولت ست من ترك خاكبوسي اين در نميكنم
گرمدد خواستم از پيرمغان عيب مكن شيخ ما گفت كه در صومعه همت نبود
مريد پيرمغانم زمن مرنج اي شيخ چرا كه وعده توكردي واو بجا آورد
و در جايي ديگر مي گويد:
در خرابات مغان نور خدا مي بينم اين عجب بين كه چه نوري ز كجا ميبينم
از آن به دير مغانم عزيز مي دارند كه آتشي كه نميرد هميشه در دل ماست
هرچند آيين اوستا يكي از چهار ديني ست كه قرآن مجبور به پذيرش آن گشته و پيروان اين چهار آيين در ممالك اسلامي مي بايست امنيت مي داشتند ، اما بخشي از فقها و روحانيون همواره در طول تاريخ ، انسانهاي آزاده و فرهيخته ي بسياري را به جرم كفر و الحاد و ارتداد به قتل رسانده اند. حتي حافظ را كه طبق آيين اوستا خداپرست بوده است ، نيز شامل اين اتهامات شده و چون بسياري ديگر مانند سهروردي ، ابن مقفع ، حلاج و...

آریو برزن سردار بزرگ ایران زمین

آریو برزن يكي از سرداران بزرگ تاريخ ايران است كه در برابر يورش اسكندر مقدونی به ايران زمين دليرانه از سرزمين خود پاسداری كرد و در اين راه جان باخت و حماسه «دربند پارس» را از خود در تاريخ به يادگار گذاشت برخی او را از اجداد لرها يا كردها می دانند.
اسكندر مقدوني در سال 331 پيش از ميلاد، پس از پيروزی در سومين جنگ خود با ايرانيان ( جنگ آربل يا گوگامل) و شكست پايانی ايران،بربابل و شوش و استخر چيرگی يافت و برای دست يافتن به پارسه، روانه اين شهر گرديد. اسكندر برای فتح پارسه سپاهيان خود را به دو پاره بخش كرد : بخشي به فرماندهی «پارمن يونوس» از راه جلگه رامهرمز و بهبهان به سوی پارسه روان شد؛ و خود اسكندر با سپاهان سبك اسلحه راه كوهستان كهگيلويه را در پيش گرفت و در تنگه هاي دربند پارس با مقاومت ايرانيان روبرو شد.در جنگ دربند پارس، آخرين پاسداران ايران با شماری اندك به فرماندهی آريو برزن در برابر سپاهيان پرشمار اسكندر دلاورانه دفاع و سپاهيان مقدونی را ناچار به عقب نشينی کردند.
با وجود آريو برزن و پاسداران تنگه های پارس، گذشتن سپاهيان اسكندر از اين تنگه هاي كوهستاني امكان پذير نبود. از اين رو، اسكندر به نقشه جنگي ايرانيان در جنگ ترموپيل متوسل شد؛ و با کمک یکی از اسیران از بيراهه گذشت و با گذر از راههاي سخت كوهستاني خود را به پشت نگهبانان ايراني رساند و آنان را در محاصره گرفت.آريو برزن، با چهل سوار و پنج هزار پياده و وارد كردن تلفات سنگين به دشمن ، خط محاصره را شكست و براي ياري به پایتخت به سوي پارسه شتافت؛ ولي سپاهياني كه به دستور اسكندر از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پيش از رسيدن او به پايتخت، به پارسه دست يافته بودند.
آريو برزن، با وجود واژگوني پايتخت و در حالي كه سخت در تعقيب سپاهيان دشمن بود، حاضر به تسليم نشد؛ و آن قدر در پیكار با دشمن پا فشرد که گذشته از خود او همه يارانش از پاي در افتادند و جنگ هنگامي به پايان رسيد كه آخرين سرباز پارسي زير فرمان آريو برزن به خاك افتاده بود.

مروري بر زندگي‌نامه روزبه پارسي

مروري بر زندگي‌نامه روزبه پارسي
روزبه پارسي پسر دادويه معروف به عبدالله بن مقفع كه يكي از مترجمان برجسته و دانشمندان بنام ايران در قرن دوم هجري است ، در فيروزآباد پارس به‌دنيا آمد . او در بصره به‌عنوان مولب در خاندان « آل هاشم » پرورش يافت و در اثر آميزش با تازيان زبان عربي را به‌خوبي فراگرفت و در آن به‌مرحله استادي رسيد و از فصحا و عربي‌نويسان دهگانه درجه اول دوران خود شد . وي زبان پهلوي را به‌خوبي مي‌دانست .
پدرش زردشتي و از نژاد اصيل ليراني بود . روزبه اگرچه ظاهرا مسلمان شد اما تا پايان عمر زرتشتي باقي ماند . شرح زير دليلي بر آن‌است كه روزبه پارسي كيش اجداد و نياكان خود را هرگز ترك نكرد :
« ابن‌المقفع نزد عيسيي بن علي شد و گفت مسلماني در دل من راه كرد و خواهم به‌دست تو مسلماني گرفتن . عيسي گفت اسلام آوردن تو فردا به محضر ؟ و وجوه مردمان سزاوارتر است و چون شام بگستردند ابن‌مقفع برخوان هم به‌رسم مجوسان زمزمه گفت بانيت مسلماني نيز زمزمه آري ! گفت آري ! نخواهم شبي را بي اين بروز كردن » . ( به‌نقل از هيثم بن عدي )
روزبه چون عربي را به شيوايي به‌زبان مي‌آورد و مي‌نوشت شغل نويسندگي را به او دادند و وي دير زماني منشي افرادي سرشناس مانند مروان بن محمد آخرين خليفه اموي و عيسي بن علي بود .
ابن مقفع در 36 سالگي مورد غضب منصور واقع شد و به‌دست يكي از عمال پليد او يعني سفيان والي بصره به‌طرزي فجيع به‌قتل رسيد . گويند تنوري برتافتند و ابن مقفع را زنده زنده مثله كردند . اعضاي تن او را يك‌يك در آتش تنور انداختند تا اين‌كه تمام جسدش طعمه آتش گرديد .
اخلاق روزبه
روزبه از نظر ويژگي‌هاي اخلاقي نمونه بزرگواري ، گذشت ، دليري و انسان دوستي بود . « قدر دوستي را نيك مي‌دانست و نقش خود ر ا خوب تربيت مي‌كرد به حال زيردستان و زحمت‌كشان توجه كامل داشت . حال زبردستان و مالكين را هم اصلاح مي‌نمود . از نظر نيك‌خويي و رفتار اجتماعي بهترين ويژگي‌ها را داشت و با نرمي و خوش‌رويي و آداب دوستي رفتار مي‌كرد . و در خانه او باز و خوان او هميشه گسترده و خوراك او به‌همه كس مي‌رسيد . هر كس به او نياز داشت بي‌اندازه كمك و ياري مي‌ديد . از پيشكاري و انشا داوود بن عمر ثروتي نصيبش شده بود كه با آن گروهي از اهالي بصره و كوفه را اداره مي‌كرد و به‌هر يك ماهانه پانصد الي دو هزار درهم مي‌داد .او با عبدالحميد كاتب دوست بود و روزي با هم نشسته بودند كه تني چند مامور كشتن عبدالحميد وارد شدند . آنها او را نمي‌شناختند از آن دو يار پرسيدند كدام يك عبدالحميد است ؟ هر يك از آنها گفت من هستم .
عبدالحميد ترسيد ابن مقفع را جاي او بكشند . گفت : شتاب مكنيد . چند نفر از شما نزد ما بمانيد و چند تن ديگر برويد علائم و نشانه‌هاي مرا بپرسيد مبادا دوست من به‌جاي من كشته شود و آنها چنين كردند .
آثار او
الادب الصغير
الادب الكبير
رساله الصباحه
كليله و دمنه كه اين كتاب را از پهلوي ترجمه كرده است كه در اصل از يك كتاب هندي به‌نام Panchatantra به‌پهلوي ترجمه گشته ، و در اين كتاب ابن‌مقفع وسيله‌اي براي انتقاد از بدرفتاري‌هاي حكام و نابساماني اوضاع روز و محيط فاسد خود پيدا كرده و از زبان حيوانات آن‌چه را كه به‌طريق عادي غير قابل اظهار بود بيان داشته است .
روزبه كتاب‌هاي زير را نيز از پهلوي ترجمه كرده است :
كتاب التاج در سيرت انوشيروان
كتاب خداي‌نامه درباره واقع تاريخي ايران .
كتاب مُزدك دربتره تعاليم مزدك .
به‌علاوه روزبه در ميان مسلمانان نخستين كسي بود كه فن منطق را به عربي ترجمه كرده و مسايل برهاني را در اختيار مسلمان گذاشته است . كسي كه آثار او را بخواند يقين حاصل مي‌كند كه هر يك شخص تربيت شده ، ادب ، علم آموخته است و تهذيب پارسي را با ادب عربي مقرون كرده و براي ملت خود يك تعصب قوي و احساس داشته است . ضمنا ناگفته نماند كه پسرش روزبه « حفين » نيز مانند پدرش مردي فاضل و دانشمند بود . و يكي از كتاب‌هاي معروف ارسطو Nichomacean Ethics را به‌عربي ترجمه كرد .
منبع :
كتاب فلسفه شرق اثر مهرداد مهرين ، چاپ ششم ، 1361