نام ماههای تقویم خورشیدی بارها تغییر کرده. در دوران هخامنشی، نامهایی استفاده می شد که بعد از دوران هخامنشی به فراموشی سپرده شد. نام ماهها در دوران ساسانی بر مبنای نشانه های زرتشتی وضع شد که تقویم ماهانه ساسانی که فاقد هفته است و در آن هرروز ماه یک نام دارد، بهترین اثر باقی مانده از آن است. در بیشتر دوران اسلامی، اسامی بابلی/آرامی ماههای مانند «تموز» و «نیسان» مورد استفاده بود، اما با برقراری تقویم جلالی به عنوان تقویم رسمی ایران در اوایل قرن جاری خورشیدی، اسامی ساسانی نیز دوباره برقرار شدند که متاسفانه تلفظ آنها در مواردی تغییر کرد. در زیر تلفظ پارسی میانه این اسامی و اصل اوستایی آنها در پرانتز آورده می شود.Fravartin (Frawashi)فره وشی، ارواح گذشتگان:Ardiwehisht (asha-wahishta) بهترین بهتر (از اصول زرتشتی):Khordad (Hauwartat) سلامتیTeer (Tishtria) خدای بارانAmordad (Amartaat) نامیرایی، نامرگی:Shahrivar (khshathrawara) پادشاهی خواسته شده:Mihr (Mithra) خدای مهر و قراردادهای اجتماعی:Aban (Apan) آبها (لقب آناهیتا):Adhar (Atar) آتش:Dey (Dawya): خداWahman (wahu-mana) بهمن، تفکر برتر:Spandaarmadh (Spanta-armaiti) آرماییتی مقدس (مادینه خدای طبیعت):
۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه
دانش پزشکی در ایران باستان(۱)
یکی دانشهایی که ایرانزمین در آن نقش مهمی را ایفا کرده دانش پزشکی است। دانش پزشکی در ایران پیش از دوره اوستایی و ظهور اشوزرتشت وجود داشته। زمانی که زرتشت که خود نیز یکی از پزشکان برجسته عهد باستان ایران می باشد پا به عرصه وجود می گذارد، قرنها یا هزاران سال بوده که این دانش در ایران زمین رواج داشته است. اوستا که مجموع کاملی از تاریخ و فرهنگ ایرانیان پیش از ظهور زرتشت تا به دوره او می باشد، اشارههای بسیاری به دانش پزشکی و پزشکان ایرانی دارد. همچنین در دیگر کتابهای پهلوی و پارسی مانند شاهنامه بدان اشاره ها برمی خوریم.
در متون کهن آمده:
جمشید( چهارمین پادشاه پیشدادی) نخستین کسی بود که استحمام آب گرم و سرد را مرسوم کرد. در دوره پادشاهی او هفتصد سال نه گیاهی خشکید و نه جانداری بیمار شد.
تخصصهای مختلف دانش پزشکی در ایران باستان
دانش پزشکی در اوستا پنج بخش می باشد:
۱- اشو پزشک(بهداشت)
۲- داد پزشک(پزشک قانونی)
۳- کارد پزشک(جراح)
۴- گیاه پزشک(دارو عطاری)
۵- مانتره پزشک(روان پزشک)
جمشید( چهارمین پادشاه پیشدادی) نخستین کسی بود که استحمام آب گرم و سرد را مرسوم کرد. در دوره پادشاهی او هفتصد سال نه گیاهی خشکید و نه جانداری بیمار شد.
تخصصهای مختلف دانش پزشکی در ایران باستان
دانش پزشکی در اوستا پنج بخش می باشد:
۱- اشو پزشک(بهداشت)
۲- داد پزشک(پزشک قانونی)
۳- کارد پزشک(جراح)
۴- گیاه پزشک(دارو عطاری)
۵- مانتره پزشک(روان پزشک)
۱- اشو پزشک(بهداشت):
اشو(اشا) بچشم پاکی و راستی می باشد. اشو هم پاکی تن و محیط را شامل می شود و هم شامل پاکی درون(روح و روان و اندیشه) می باشد. یک اشو پزشک بایستی دارای هر دو پاکی(تن و روان) باشد تا بتواند دیگران را درمان نماید. اشو پزشک پزشکی است که به بهداشت و پاک نگداشتن محیط زندگی و شهر و پاکی تن سفارش میکند و به امور بهداشتی رسیدگی می نماید. مانند سازمان بهداری و بهزیستی که هم اکنون نیز در شهرها و روستاها به آموزش بهداشت و نگهداری محیط مشغولند و مردم را آموزش بهیاری می دهند(مانند واکسن زدن ،پرستاری ،کمکهای اولیه و ….) دور نگهداشتن بیماران از جمع و قرنطینه کردن بیماران که دارای بیماریهای خطرناک بودند، پاک نگهداشتن چهار آخشیج مقدس(آب ،باد ،خاک ،آتش) از پلیدی و نیالودن آنها. پاکی محیط خانه کوی و محله و دیگر وظایف در این اندازه از کارهای اشو پزشک بوده. همچنین هر خانواده ایرانی موظف به اجرای این امر بوده اند. ایرانیان هیچگاه چهار آخشیج را به ناپاکی آلوده نمی کردند ، بدین جهت در آب روان خود را نمی شستند و از شستن اشیا آلوده در آب روان پرهیز می کردند. همچنین ادار کردن و آب دهان انداختن را در آب گناهی بزرگ می شمردند. آتش را آلوده به مواد سوختنی دودزا و بدبو نمی کردند و همواره جایگاه آتش را پاک نگه می داشتند، خاک و زمین را به ناپاکی و پلیدی آلوده نمی کردند.همواره در خانه ها و محله ها اسپند و کندر دود می کردند تا هوا همواره هم پاک و خوشبو شود و هم حشرات (خرفستران) و میکروبها کشته شوند. این سنت و آداب هنوز در بین ایرانیان و دیگر اقوام و ملتها مرسوم می باشد.
۲- داد پزشک (پزشک قانونی):
این پزشکان بیشتر با علوم پزشکی کار می کردند. کالبد شکافی پس از مرگ جهت تشخیص بیماری و پیدا کردن را درمان برای آیندگان از جمله وظایف آنان بوده ، پزشکان قانونی درگذشتگان را معاینه میکردند و پس از اطمینان حاصل کردن از درگذشته برای آن جواز کفن و دفن صادر می نمودند. اگر مرده نیاز به کالبدشکافی داشت آن را کالبد شکافی می کردند.همچنین امور مومیایی مردگان به دست اینگونه پزشکان بود که این عمل بیشتر در مصر باستان معمول بوده.
۳- کارد پزشک(جراح):
اشو(اشا) بچشم پاکی و راستی می باشد. اشو هم پاکی تن و محیط را شامل می شود و هم شامل پاکی درون(روح و روان و اندیشه) می باشد. یک اشو پزشک بایستی دارای هر دو پاکی(تن و روان) باشد تا بتواند دیگران را درمان نماید. اشو پزشک پزشکی است که به بهداشت و پاک نگداشتن محیط زندگی و شهر و پاکی تن سفارش میکند و به امور بهداشتی رسیدگی می نماید. مانند سازمان بهداری و بهزیستی که هم اکنون نیز در شهرها و روستاها به آموزش بهداشت و نگهداری محیط مشغولند و مردم را آموزش بهیاری می دهند(مانند واکسن زدن ،پرستاری ،کمکهای اولیه و ….) دور نگهداشتن بیماران از جمع و قرنطینه کردن بیماران که دارای بیماریهای خطرناک بودند، پاک نگهداشتن چهار آخشیج مقدس(آب ،باد ،خاک ،آتش) از پلیدی و نیالودن آنها. پاکی محیط خانه کوی و محله و دیگر وظایف در این اندازه از کارهای اشو پزشک بوده. همچنین هر خانواده ایرانی موظف به اجرای این امر بوده اند. ایرانیان هیچگاه چهار آخشیج را به ناپاکی آلوده نمی کردند ، بدین جهت در آب روان خود را نمی شستند و از شستن اشیا آلوده در آب روان پرهیز می کردند. همچنین ادار کردن و آب دهان انداختن را در آب گناهی بزرگ می شمردند. آتش را آلوده به مواد سوختنی دودزا و بدبو نمی کردند و همواره جایگاه آتش را پاک نگه می داشتند، خاک و زمین را به ناپاکی و پلیدی آلوده نمی کردند.همواره در خانه ها و محله ها اسپند و کندر دود می کردند تا هوا همواره هم پاک و خوشبو شود و هم حشرات (خرفستران) و میکروبها کشته شوند. این سنت و آداب هنوز در بین ایرانیان و دیگر اقوام و ملتها مرسوم می باشد.
۲- داد پزشک (پزشک قانونی):
این پزشکان بیشتر با علوم پزشکی کار می کردند. کالبد شکافی پس از مرگ جهت تشخیص بیماری و پیدا کردن را درمان برای آیندگان از جمله وظایف آنان بوده ، پزشکان قانونی درگذشتگان را معاینه میکردند و پس از اطمینان حاصل کردن از درگذشته برای آن جواز کفن و دفن صادر می نمودند. اگر مرده نیاز به کالبدشکافی داشت آن را کالبد شکافی می کردند.همچنین امور مومیایی مردگان به دست اینگونه پزشکان بود که این عمل بیشتر در مصر باستان معمول بوده.
۳- کارد پزشک(جراح):
همانگونه که از نام اینگونه پزشکی پیداست نوع بیمار و درمان بخشیدن بیماران توسط این پزشکان، جراحی بوده است।
در وندیداد فرگرد هفتم بند ۳۹ در مورد کارد پزشکی چنین آمده:
کسی که میخواهد پزشک(کارد پزشک) شود یک دِوپرست را جراحی کند و بیمار خوب شود او دوپرست دوم را جراحی کند و بیمار خوب شود او دوپرست سوم را جراحی کند و بیمار خوب شود پس آموزده است و همیشه می تواند کارد پزشکی کند.
همانگونه که در بند بالا اشاره شد یک کارد پزشک بایستی چندین مرتبه این عمل را انجام دهد و پس از پیروز شدن در آزمایش می توانست در این رشته پزشکی فعال باشد.
درباره کارد پزشکی که یک عمل رستمینه(سزارین) زایمان را در ایران باستان نشان می دهد در شاهنامه در خصوص زایش رستم چنین آمده:
پیامـد یکـی موبـد چیـره دست/همان ماهرخ را به می کرد مسـت
شکافیـد بی رنـج پهلـوی مـاه/بـتـابـیـــد مـر بـچه را سـر بـه راه
چنان بی گزندش برون آورید/که کس در جهان این شگفتی ندید
پزشکی که جراحی زایمان را بدین گونه بر روی مادر رستم ،رودابه انجام می دهد، سیمرغ در شاهنامه (سئنا در اوستا) یکی از پزشکان ایران باستان می باشد. سیمرغ که نام وی سئنا می باشد یکی از پزشکان و مغان می باشد وی در کوه(ظاهرا دماوند) می زیسته و شاگردانش نیز در آنجا (دماوند) برای فراگیری دانش می رفته اند و او را ،سئنا مرغ نامیدند به دلیل جایگاه بلندش(بروی کوه). زال پسر سام که پدرش او را از کودکی به نزد سئنا می سپارد تا آموزشهای مورد نیاز را بیاموزد و دانش فراگرد از شاگردان مورد توجه سئنا می شود. بدین سبب زال در برخی گرفتاریهای خود از او کمک می گرفته که زایمان همسرش رودابه در هنگام زایش رستم نیز به دست سئنا علاج می گردد. برای آنکه بهتر به دانش کارد پزشکی در ایران پی ببریم نیاز است آورده شود که در باستانشناسی در شهر سوخته در استان سیستان جمجمه هایی کشف گردید که بروی آنها عمل جراحی انجام گرفته بود.
۴- گیاه پزشک(اورو پزشک) :
پیشینه گیاه پزشکی با آغاز پیدایش کشاورزی و گیاه پروری در ایران همراه می باشد. نخستین اقوامی که توانستند به خواص گیاهان دارویی پی ببرند و گیاه درمانی نمایند و از گیاهان به عنوان آرام بخش و تیمار بیماران بهره برند ایرانیان بودند. گیاه پزشکی پس از گذشت هزاران سال در ایران و دیگر نقاط جهان همچنان مرسوم است و یکی از موثرترین درمانها به شمار می آید. گیاه پزشکی در روزگارهای کهن از ایران به دیگر کشورها راه یافت از جمله هند ، چین ،میان رودان ، مصر و غیره که هنوز در آن کشورها به ویژه پاکستان و هند رایج است.
در مورد گیاه پزشکی در وندیداد فرگرد ۲۰ بند ۶ آمده:
در وندیداد فرگرد هفتم بند ۳۹ در مورد کارد پزشکی چنین آمده:
کسی که میخواهد پزشک(کارد پزشک) شود یک دِوپرست را جراحی کند و بیمار خوب شود او دوپرست دوم را جراحی کند و بیمار خوب شود او دوپرست سوم را جراحی کند و بیمار خوب شود پس آموزده است و همیشه می تواند کارد پزشکی کند.
همانگونه که در بند بالا اشاره شد یک کارد پزشک بایستی چندین مرتبه این عمل را انجام دهد و پس از پیروز شدن در آزمایش می توانست در این رشته پزشکی فعال باشد.
درباره کارد پزشکی که یک عمل رستمینه(سزارین) زایمان را در ایران باستان نشان می دهد در شاهنامه در خصوص زایش رستم چنین آمده:
پیامـد یکـی موبـد چیـره دست/همان ماهرخ را به می کرد مسـت
شکافیـد بی رنـج پهلـوی مـاه/بـتـابـیـــد مـر بـچه را سـر بـه راه
چنان بی گزندش برون آورید/که کس در جهان این شگفتی ندید
پزشکی که جراحی زایمان را بدین گونه بر روی مادر رستم ،رودابه انجام می دهد، سیمرغ در شاهنامه (سئنا در اوستا) یکی از پزشکان ایران باستان می باشد. سیمرغ که نام وی سئنا می باشد یکی از پزشکان و مغان می باشد وی در کوه(ظاهرا دماوند) می زیسته و شاگردانش نیز در آنجا (دماوند) برای فراگیری دانش می رفته اند و او را ،سئنا مرغ نامیدند به دلیل جایگاه بلندش(بروی کوه). زال پسر سام که پدرش او را از کودکی به نزد سئنا می سپارد تا آموزشهای مورد نیاز را بیاموزد و دانش فراگرد از شاگردان مورد توجه سئنا می شود. بدین سبب زال در برخی گرفتاریهای خود از او کمک می گرفته که زایمان همسرش رودابه در هنگام زایش رستم نیز به دست سئنا علاج می گردد. برای آنکه بهتر به دانش کارد پزشکی در ایران پی ببریم نیاز است آورده شود که در باستانشناسی در شهر سوخته در استان سیستان جمجمه هایی کشف گردید که بروی آنها عمل جراحی انجام گرفته بود.
۴- گیاه پزشک(اورو پزشک) :
پیشینه گیاه پزشکی با آغاز پیدایش کشاورزی و گیاه پروری در ایران همراه می باشد. نخستین اقوامی که توانستند به خواص گیاهان دارویی پی ببرند و گیاه درمانی نمایند و از گیاهان به عنوان آرام بخش و تیمار بیماران بهره برند ایرانیان بودند. گیاه پزشکی پس از گذشت هزاران سال در ایران و دیگر نقاط جهان همچنان مرسوم است و یکی از موثرترین درمانها به شمار می آید. گیاه پزشکی در روزگارهای کهن از ایران به دیگر کشورها راه یافت از جمله هند ، چین ،میان رودان ، مصر و غیره که هنوز در آن کشورها به ویژه پاکستان و هند رایج است.
در مورد گیاه پزشکی در وندیداد فرگرد ۲۰ بند ۶ آمده:
تمام گیاهان دارویی را ستایش می کنیم و می خواهیم و تعظیم می کنیم। برای مقابله با سردرد؛ برای مقابله با مرگ؛ برای مقابله با سوختن؛ برای مقابله با تب؛ برای مقابله با تب لرزه؛ برای مقابله با مرض ازانه؛ برای مقابله با مرض واژهوه؛ برای مقابله با بیماری پلید جزام؛ برای مقابله با مار گزیدن؛ برای مقابله با مرض دورکه؛ برای مقابله با مرض ساری و برای مقابله با نظر بد و گندیگی و پلیدی که اهرمن در تن مردم آورد
از متن بالا بر می آید که گیاه پزشکی برای عمده بیماریها به کار می رفته و بیشترین دردها را درمان بخش بوده در یسنا ۹ بند ۳ و ۴ و دیگر بخشهای اوستا به گیاه هوم اشاره شده( در آغاز سخن آورده شد). از گزارش وندیداد ،یسنا و یشتها چنین نتیجه می شود که بسیاری از امراض و ناخوشیها در دانش پزشکی ایران مشخص و پیدا شده بوده و برای مقابله با آنها داروهای مورد نیاز را نیز به دست آورده بودند.
غیر از گیاه هوم نیز گیاهان دیگری در ایران باستان برای پزشکی مورد بهره بوده اند مانند؛ بَرسم کُندر؛ اسپند؛. همچنین عصاره (فشرده) گیاهانی مانند نعنا؛ بیدمشک و عرق چهل گیاه و غیره در گذشته و حال نیز در پزشکی و درمان بیماران مورد بهره قرار می گرفته و میگیرد. برخی گیاهان دارویی علاوه بر جنبه درمانبخشی در مراسم دینی و جشنها از آنها استفاده می شده مانند هوم؛ برسم و اسپند.
۵- مانتره پزشک(روان پزشک):
منظور از کلام مانتره سخنی است که با آن بیمار را آرامش می دهند و درمان می کنند، همچنین سخن پاک و مقدس هم معنی می دهد.
آنگاه که روان و روح آدمی همچنان بهم ریخته و پریشان است بهترین درمان و آرامبخش گفتار نیک و امید بخش خواندن کتاب مقدس(گاتها اوستا) شعر و یا گوش دادن به موسیقی می باشد.
وندیداد فرگرد ۷ بند ۴۴ آمده:
ای زرتشت ،اگر پزشکانی گوناگون درمان بخش یکی با کارد درمان بخش ، یکی با دارو ، یکی با سخن ایزدی درمان کننده، آن کس که با سخن ایزدی(مانتره) درمان کند درمان بخش ترین درمان کنندگان است.
از متن بالا بر می آید که گیاه پزشکی برای عمده بیماریها به کار می رفته و بیشترین دردها را درمان بخش بوده در یسنا ۹ بند ۳ و ۴ و دیگر بخشهای اوستا به گیاه هوم اشاره شده( در آغاز سخن آورده شد). از گزارش وندیداد ،یسنا و یشتها چنین نتیجه می شود که بسیاری از امراض و ناخوشیها در دانش پزشکی ایران مشخص و پیدا شده بوده و برای مقابله با آنها داروهای مورد نیاز را نیز به دست آورده بودند.
غیر از گیاه هوم نیز گیاهان دیگری در ایران باستان برای پزشکی مورد بهره بوده اند مانند؛ بَرسم کُندر؛ اسپند؛. همچنین عصاره (فشرده) گیاهانی مانند نعنا؛ بیدمشک و عرق چهل گیاه و غیره در گذشته و حال نیز در پزشکی و درمان بیماران مورد بهره قرار می گرفته و میگیرد. برخی گیاهان دارویی علاوه بر جنبه درمانبخشی در مراسم دینی و جشنها از آنها استفاده می شده مانند هوم؛ برسم و اسپند.
۵- مانتره پزشک(روان پزشک):
منظور از کلام مانتره سخنی است که با آن بیمار را آرامش می دهند و درمان می کنند، همچنین سخن پاک و مقدس هم معنی می دهد.
آنگاه که روان و روح آدمی همچنان بهم ریخته و پریشان است بهترین درمان و آرامبخش گفتار نیک و امید بخش خواندن کتاب مقدس(گاتها اوستا) شعر و یا گوش دادن به موسیقی می باشد.
وندیداد فرگرد ۷ بند ۴۴ آمده:
ای زرتشت ،اگر پزشکانی گوناگون درمان بخش یکی با کارد درمان بخش ، یکی با دارو ، یکی با سخن ایزدی درمان کننده، آن کس که با سخن ایزدی(مانتره) درمان کند درمان بخش ترین درمان کنندگان است.
: آذرگان، جشن احترام به آتش
ماه نهم سال و روز نهم ماه ایرانیان به نام آذر و به معنی «آتش» نامیده میشود. پاسبانی این ماه و این روز به ایزد آذر واگذار شده است. روز آذر از ماه آذر به دلیل همزمان شدن روز و ماه جشنی در ایران برگزار میشد، موسوم به «آذرگان» یا «آذرجشن». به روایت ابوریحان بیرونی، در این روز مردم به زیارت آتشکدهها میرفتند.امروزه این جشن هنوز هم در میان زرتشتیان در روز نهم آذر تقویم زرتشتی که برابر با سوم آذر تقویم رسمی کشور است، برگزار میشود و البته به جشن مختصری همراه با اوستاخوانی، بویژه خواندن «آتش نیایش» محدود شده است. امسال به دلیل تغییراتی در هیئت رییسه انجمن زرتشتیان و جابهجاییهایی که در حال انجام است و نیز به دلیل درگذشت شادروان موبد جهانگیر اوشیدری این جشن برگزار نمیشود.«آتش نیایش»، نماز مخصوص آتش، بخشی است از یسنای 62، بند 9 که با این کلمات آغاز میشود: «نماز به تو ای آتش، ای بزرگترین آفریده اهورامزدا و سزاوار ستایش.»وجود نیایشی برای آتش اهمیت این عنصر را نزد ایرانیان آشکار میسازد. ایرانیان شاخهای از هند و اروپاییانی که قرنها پیش از میلاد، از سرزمینهای سرد شمالی در جستوجوی یافتن سرزمینهای گرم، سرانجام در این سرزمینی که بعدها «ایران» خوانده شد، سکنی یافتند، ارزش گرما و نور و آتش را بسیار بیشتر از دیگر مردمان درک میکردند. آتش برای آنان نشان هر نوری است، نور خورشید و ماه (آتش آسمانی) یا شعله آتش سوزان و امروزه نور چراغ فروزان.اهمیت این عنصر آنچنان بوده است که در اساطیر ایران، ایزدی برای آن درنظر گرفتهاند. آذر/ آتش/ آتُر و یا آتَر ایزدی است که او را پسر اورمزد به شمار آوردهاند و آتش روشن نشانه مرئی حضور اورمزد است. تقدس و گرامی بودن آتش ریشه کهن دارد. همه اقوام روی زمین به شکل و عنوانی آتش را ستوده و گرامی داشتهاند. پیشرفتهای بشری نیز مرهون این عنصر است که موجد و مولد و محرک بخار و الکتریسیته و گاز و کشتی و راهآهن و کارخانه و همه صنایع بوده و هست. امروز در روی زمین ملتی که مواد سوختنی چون نفت و زغالسنگ در خاک او فراوان باشد، ثروتمند و مورد توجه همه دنیاست. آتش ظلمت شب را برمیچیند، در سرمای سخت، گرمای رهاییبخش خود را نثار آدمیان میکند. کانون خانواده را گرمی میبخشد و پخت غذا را تامین میکند. ایرانیان جشنهای متعددی در گرامیداشت آتش داشتهاند که مهمترین و باشکوهترین آنها جشن سده (دهم بهمن) است. «آذرگان» دومین آذر جشنی است که در روایات ذکر میشود و طبق روایت بیرونی در اواخر زمستان برگزار میشده است. آذر جشن اولی مصادف با چهارم شهریور به نام شهریورگان در اوایل زمستان بوده است. ظاهرا از زمانی که روایت بیرونی را شامل میشده تا امروز یک جابهجایی تقویمی رخ داده است. چون امروزه آذرگان در فصل پاییز و تقریبا اوایل فصل سرما واقع شده است. بیرونی در مورد این جشن مینویسد: «رسم است که در این روز خود را با آتش گرم کنند، زیرا این ماه آخرین ماه زمستان است و سرما در پایان فصل سختتر و حادتر میشود. این جشن آتش است و به نام فرشته موکل بر همه آتشها چنین خوانده شده است و زرتشت فرمان داده است که در این روز به آتشکدهها بروند و در آن جا قربانیها کنند و در کارهای جهان به مشورت بپردازند.»البته منظور از قربانی مراسم یزش زرتشتیان است، چون میدانیم که زرتشت با قربانی خونین مخالف بود.قرینه هندی ایزد آتش، اَگنی است که در اسطورههای هندی رابط میان خدا و آدمیان است. در میان رومیان و یونانیان هم آتش مقدس بوده است. هستیا (Hestia) خدای آتش یونان و وستا (Vesta) خدای آتش رومیان بود. وستا معبدی داشت که دوشیزگان خدمتگزار آن باید در پاکدامنی به سر میبردند و نمیگذاشتند آتش مقدس که پشتیبان دولت روم تصور میشد، خاموش شود.در برگزاری آیینهای زرتشتی آتش مرکزیت دارد. در این دین، سه گروه آتش مقدس آیینی وجود دارد، به نامهای آتش بهرام، آتش آدِران و آتش دادگاه. آتش بهرام قداست خاصی دارد؛ زیرا با تشریفاتی طولانی آماده میشود. شانزده آتش را از منابع مختلف جمعآوری میکنند و آنگاه ۱۱۲۸ بار آن را تطهیر میکنند، یعنی هیزم را روی آتش میگیرند؛ وقتی با گرمای آتش، این هیزم شعلهور شد، یک مرحله تطهیر انجام گرفته است. این جریان یک سال به درازا میکشد. تعداد آتشهای بهرام محدود است و به مراقبت خاص نیاز دارد. آتش آدران از چهار نوع آتش تهیه میشود و این آتش را هم با آن که اهمیت کمتری از آتش بهرام دارد، روحانیان پاسداری میکنند. اما از آتش دادگاه حتی یک غیرروحانی نیز میتواند نگهداری کند.علاوه بر آتشهای آیینی، تقسیمبندی دیگری از آتش در اوستا آمده است. بنابر یسنای 17، بند 11، در جهان پنج گونه آتش مینوی هست:1. آتش برزیسوه (Barzisavah) که در برابر اورمزد میسوزد.2. آتش وهوفریانه (Vohufrayana) که در تن مردمان و جانوران جای دارد (به عبارتی: غریزه)3. آتش اوروازیشته (Urvazishta) که در گیاهان است.4. آتش وازیشته (Vazishta) که در ابرهاست (به عبارتی: آذرخش).در اسطوره تیشتر، ایزد باران، او به هنگام نبرد با دیواپوش (دیو خشکسالی)، گرز خود را بر همین آتش میکوبد و از شراره این آتش است که دیو سپنجروش، همکار دیواپوش، از وحشت خروشی برمیآورد و هلاک میشود (نماد رعد و برق پیش از باران تند).5. آتش سپنیشته (Spanishta) که در کانونهای خانوادگی جای دارد.به جز این دو گونه تقسیمبندی، سه آتش یا آتشکده بزرگ اساطیری نیز وجود داشته که عبارت بودند از: آذر فَرَنْبَغ (آتش موبدان)، آذر گُشْنَسْبْ (آتش ارتشتاران) و آذر بُرزین مهر (آتش کشاورزان). این سه آتشکده را سه قهرمان زمینی، به ترتیب جمشید در فارس، کیخسرو در آذربایجان و کیگشتاسب در خراسان تاسیس کردند. در دوره ساسانی آتشکدههایی با این نامها وجود داشته است که در روایتها اصل آنها را از این آتشهای اساطیری دانستهاند. برای شخصیت مینوی آتش در اوستا اسطورههایی نقل شده است که زیباترین آن، داستان ستیز این ایزد با ضحاک (اژی دهاک) سه سر، شش چشم و سه پوزه بد آیین است بر سر فرّه ایزدی. هنگامی که جمشید، پادشاه آرمانی اساطیری ایران مرتکب گناه شده و غرور بر او چیره میشود، فرّه ایزدی (نیروی آسمانی که در وجود او به ودیعه نهاده شده بود) از او میگریزد. این فرّه در سه نوبت و در سه بخش به شکل مرغی به پرواز درمیآید. بخش اول را مهر دریافت میکند که بر همه سرزمینهای اهورایی سلطه مییابد. دومین بخش نصیب فریدون میشود که بر اژی دهاک پیروز میشود. سومین بخش را گرشاسب دلاور که اژدهای شاخدار و زیانبخشان دیگر را نابود میکند، نصیب میبرد. پیش از آن که فریدون بر فرّه دست یابد، اژی دهاک (ضحاک) ویرانگر برای دستیابی به فره ایزدی میتازد و آتش سعی در نجات آن دارد. ستیزی میان این دو درمیگیرد و همچون دو پهلوان به رجزخوانی با یکدیگر میپردازند. اژی دهاک تهدید میکند که هرگز نخواهد گذاشت آتش روی زمین بدرخشد و آتش تهدید میکند که اگر اژی دهاک بر فره دست یابد، چنان بر پشت و دهان او آتش خواهد افروخت که تاب راه رفتن نداشته باشد و آنچنان اژی دهاک را وحشتزده میکند که او دست پس میکشد. به این ترتیب، فرّه نجات مییابد و به دریای فراخکرد (دریای بیانتهای کیهانی در اساطیر ایران که در کنار البرز است و یک سوم زمین را دربرمیگیرد) میرود تا سرانجام فریدون بر آن دست مییابد.هنگامی که زرتشت میخواهد گشتاسب را به دین خود فراخواند، با بیست و یک نسک اوستا و سَرو همیشه سبز و آتش همیشه روشن به دربار گشتاسب میرود و معجزات خود را به او عرضه میکند. سرانجام برای ثبات بخشیدن به ایمان گشتاسب که هنوز تردیدی در خاطرش هست، بهمن و اردیبهشت امشاسپند و ایزد آتش خود را به او مینمایند و تردید را از اندیشه او میزدایند.به این ترتیب، ایزد آتش در اشاعه دین زرتشت نیز نقش مهمی داشته است. در اساطیر ایران، خداوند در شش نوبت پیش نمونههای شش پدیده اصلی آفرینش را میآفریند که عبارتند از: آسمان، آب، زمین، گیاه، جانور و انسان. اما این اعتقاد نیز وجود داشته که آفریده هفتمی هم هست و آن «آتش» است. هر چند وجود آتش پیدا و محسوس است، اما چون «در همه چیز پراکنده است» (گزیدههای زادسپرم)، بنابراین در شش آفرینش دیگر نیز ساری و جاری است. نه تنها تخم و بذر همه جانداران (گیاهان و حیوانات) از آتش اشتقاق یافته، بلکه آتش در رگ و ریشه زمین نیز وجود دارد. اگر ریشه گیاهان در زمستان از سرما خشک نمیشود و آب چشمهها در زمستان گرم است به این سبب است. آتش در آسمان نیز هست. زیرا برقی که میزند، آتش است. خود خورشید طبیعتی آتشین دارد که میتواند گرما و نور بدهد. این آتش فروزان از روشنایی بیکرانه که جایگاه اهورامزداست و در بالا لبه آسمان قرار دارد، میآید (بند هشن).در دعای «آتش نیایش»، آتش را باشنده خانه مردمان (نمانا ناهو مَشیا کَنام) میدانند. به آن آتش بایستی «هیزمی که هست خشک و در روشنایی نگریسته شده» و بوی شایسته (بویده) و خوراک شایسته (فِتوَه) رساند.«آتش چشم دوخته است به دستهای همه گذرکنندگان. چه چیز میآورد دوست برای دوست؟ دوست گذرکننده برای دوست یکجانشین. کاش دوست برای دوست بیاورد هیزم از راه اَشویی بریده شده، یا بَرسَم از راه اَشویی گسترده شده یا چوب انار از برای او. پس آفرین کند آتش اهورامزدا داده» (آتش نیایش، بند 14).اتاقی که آتش مقدس در آن میسوزد، چهارگوش است و به سه طرف (غرب، شمال و شرق) پنجره دارد تا غیرروحانیان بتوانند آیین نیایش را دنبال کنند و پرستش خودشان را به جا آورند. مردم از ورودی غربی وارد میشوند. (ردّ پای بنای آتشکدهها را در معماری ایران پس از اسلام در ساختمان بسیاری از مسجدها میتوانیم ببینیم، از این جمله است مسجد جامع فَهرَج یزد).در وسط آتشکده، روی یک میز سنگی، ظرفی فلزی وجود دارد که آتش در آن نگهداری میشود (آتشگاه) و همچون شاهی مورد احترام قرار میگیرد.همچون سایر عناصر آفریده خداوند (آب و باد و خاک)، آتش نیز باید به دور از ناپاکیها باشد. از این رو، زرتشتیان هیچ گاه آتش را به کثافات نمیآلایند. جسد و لاشه را در آتش نمیسوزانند و حتی مراقبند که بخار دهان و نفس به آتش نرسد. به همین جهت سیگار و قلیان کشیدن نزد زرتشتیان نارواست.از این گذشته، در نمازهای پنجگانه که زرتشتیان هر روزه به جا میآورند، قبله آنان روشنایی و نور است به هر شکلی که تجلی نماید.احترام گذاشتن به آتش و رو به سوی نور نماز خواندن باعث شده عدهای که از فلسفه این دین اطلاع نداشتند، زرتشتیان را «آتش پرست» بخوانند. خود کلمه «آتش پرست» یعنی «کسی که از آتش پرستاری و نگهداری میکند» و اصلا در مفهوم جایگزین کردن آتش با خدای یکتا نیست، اما به غلط چنین مفهومی از آن استنباط شده است. حال آن که میدانیم خدای یگانه نزد زرتشتیان با نام «اهورامزدا» خوانده میشود و اگر آنان تجلی خداوند را در نور میدانند، مشابه این امر را در ادیان دیگر نیز مییابیم. در قرآن مجید، سوره نور، آیه 35 آمده است: «اللّهُ نور السموات و الارض» (خداوند نور آسمانها و زمین است). در انجیل، رساله اول یوحنا، باب اول، آیه 5 میخوانیم: «این پیغامی است که ما از او شنیدهایم و اینک به شما بازگو میکنیم که خداوند نور محض است و ظلمت و تیرگی در او بکلی وجود ندارد.» در تورات، سفر خروج، باب سوم، آیههای 1_5 مینویسد: «اما موسی گله پدرزن خود، یَترون (Yatrun)، کاهن مدیان را شبانی میکرد و گله را بدان طرف صحرا راند و به حوریب که جبل الله باشد، آمد. فرشته خدا در شعله آتش از میان بوتهای ظاهر شد و چون او نگریست اینک آن بوته به آتش مشتعل است، اما سوخته نمیشود و موسی گفت اکنون بدان طرف شوم و این امر غریب را ببینم که بوته چرا سوخته نمیشود. چون خداوند دید که برای دیدن مایل بدان سو میشود، از میان بوته ندا در داد و گفت: «ای موسی ای موسی. گفت: لبیک. گفت: بدینجا نزدیک مشو و نعلین خود را از پاهایت بیرون کن زیرا مکانی که در آن ایستادهای زمین مقدس است و من خدای تو هستم.»همین موضوع در قرآن، سوره طه، آیات 10_13 نیز آمده است. در آیات 11 و 12 این سوره میخوانیم: «چون موسی به آن آتش نزدیک شد، ندا شد که ای موسی، من پروردگار توام، تو نعلین از خود به دور کن که اکنون در وادی مقدس قدم نهادی.»زرتشت نیز در یسنا، کرده 32، بند 2 میگوید: «به آنان اهورامزدا، پروردگاری که با پاکمنشی پیوسته و با نور یکسان است، با خشترا (شهریاری) پاسخ دهد.»از تمام این آیات آسمانی چنین برمیآید که همه پیامبران بزرگ خداوند یکتا را نورالانوار و فروغ بی پایان یا شعله فروزان میدانند.در تمام ادیان نیز برای پرستش خدای یکتا قبله معین شده است تا تمام پیروان مذهب که در محلی اجتماع کردهاند، یکنواخت به یک سو رو کنند و یکدل و یکزبان به پرستش بپردازند و با تمرکز به سویی معین بر خیالات نفسانی و تمایلات شیطانی خود غلبه کنند و به این ترتیب، راز و نیاز خود را به خالق کل بهتر برسانند. قبله مسلمانان کعبه است. ساختمان کلیسای مسیحیان طوری است که محراب آن همیشه رو به مغرب است و در نتیجه مسیحیان هنگام نماز رو به سوی مشرق میکنند. یهودیان هنگام نماز رو به سوی بیتالمقدس دارند. قبله زرتشتیان هم نور است.پروفسور طاهر رضوی، از دانشمندان مسلمان هندی و استاد دانشگاه کلکته نیز در کتاب خود به نام «پارسیان اهل کتاباند» به مقایسه دین زرتشت با سایر دینهای آسمانی میپردازد و توضیح میدهد که در قرآن و تورات هم بارها از آتش و فروغ ستایش شده است. او همچنین در قیاس مناسک زرتشتی در احترام به آتش و مراسم حج در میان مسلمانان، میگوید: «کسانی که خارج از دایره اسلاماند، چون میبینند که حجاج بیتالله الحرام در زمان زیارت کعبه مقدسه، حجرالاسود را از روی شوق و شعف بوسیده و قبله خود ساخته و موافق آداب مخصوص زیارت، پارهای آیات و ادعیه عربی تلاوت میکنند، ما را هم سنگپرست گمان میکنند. لیکن شبهه نیست که ما این سنگ را پرستش نمیکنیم، بلکه در موقع زیارت مکه آن را مقدس شمرده و به آن فقط احترام میگذاریم. پارسیان (زرتشتیان ساکن هند را میگویند) را حال بدین منوال است. آنها هم هرگز آتش را پرستش نمیکنند، بلکه آن را احترام میگذارند.»منابع:آذر گشسب، موبد اردشیر؛ «خُرده اوستا»، تهران: چاپ راستی، 1354.آموزگار، ژاله؛ «تاریخ اساطیری ایران»، تهران: سمت، 1380.بویس، مری؛ «تاریخ کیش زرتشت»، ترجمه همایون صنعتیزاده، تهران: توس، 1374.پورداود، ابراهیم؛ «یشتها»، ج 1، تهران: طهوری، 1347کریستن سن، آرتور؛ «نمونههای نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانهای ایرانیان»، ترجمه و تحقیق: ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران: نشر چشمه، 1377.ویدن گرن، گئو؛ «دینهای ایران»، ترجمه منوچهر فرهنگ، ویراسته آرزو رسولی، تهران: آگاهان ایده
عصر اسکندر مقدونی
( در قرن سوم پیش از میلاد ) و سه قرن پس از وی که به عصر یا دوران هلنی مشهور است درخشانترین عصر هنری فرهنگی یونان است . یونان مهد هنر می گردد و هنرش به شرق راه می یابد . البته این تاثیر دو جانبه بوده است . هنر برای اولین بار خصلت جهانی می یابد . دوران هلنی از لشکرکشی های اسکندر به شرق آغاز می شود و از فتوحات او تا استقرار سلطه روم تا آسیای صغیر و مصر به طول می انجامد ( از قرن سوم قبل از میلاد تا اول میلادی ) . با درآمیختگی تمدن شرق و غرب ( یونان و خاور میانه ) این دوران هر روز شکوفاتر می گردد . اسکندر مقدونی که خود اهل علم و دانش بود موانع سیاسی را که از تقابل فرهنگی جلوگیری می کرد از میان برداشت . او به هر سرزمینی که پا می گذاشت پس از فتح آن آنجا را مرکز آداب و رسوم و فرهنگ یونانی ها قرار می داد . زبان و ادبیات – معماری – ورزش و سایر دستاوردها و رسوم یونانی را با خود به آنجا می برد و در جهت بسط و گسترش آ« می کوشید . او برای اولین بار حکومت یونان را که قبلا به صورت ایالتی اداره می شد به شکل مستقل و واحدی درآورد .در این دوره فرد گرائی در تمام زمینه ها ظاهر می شود . سنتهای کهنه و دست و پاگیر که مانع رقابت آزاد می شود – منسوخ می گردد و انجمنهای تحقیقاتی – کتابخانه ها و موزه ها تشکیل و گرد آوری آثار هنری به شکل منظم و طبق برنامه آغاز می گردد . هنرمندان با رهایی از قید و بند موطن خویش در مراکز فرهنگی بزرگ و بین المللی گرد می آیند . در فرهنگ و هنر این عصر همبستگی جهانی بین دانشمندان و هنرمندان صورت می گیرد . سبک های باروک روکوکو و کلاسیک عصر هلنی به ترتیب ظاهر گشت .
در عصر هلنی – تئاتر ها و ورزشگاه ها از دوران کلاسیک بسیار بزرگتر بودند . تئاتر های این عصر دهها هزار تماشاچی را درون خود جای می داد . در بسیاری از شهرها بناهای عمومی تازه ای برپا می گشت . این گسترش مدنیت هلنی با تغییرات کیفی همراه بود و ضمنا میراث فرهنگی شرق را نیز در بر داشت . رشته هایی که در فرهنگ کلاسیک یونان از موقعیت پایین تری برخوردار بودند اهمیت اساسی یافتند . مانند فنون – علوم دقیقه – علوم طبیعی – طب – جراحی و کشاورزی به سطح بی سابقه ای می رسند و در مقابل علوم اجتماعی – فلسفه – ادبیات و تا اندازه ای هنر به انحطاط کشیده می شوند . این انحطاط با کاهش فعالیت های اجتماعی و سیاسی توده ها قابل بیان است . پیدایش شهرها در گستره ای وسیع – رشد بازرگانی – دریایی و گسترش جنگها میان قدرت های دریایی و زمینی – تکمیل تکنیک را ایجاب می کند . تکنیک هلنی نمونه های شگفت انگیزی ارائه داد . کشتی ها می توانستند هزاران نفر را با خود حمل کنند . در اتاقها و سالن های روی عرشه برای مسافران عالیرتبه وسایل راحتی و تفریح فراهم بود .در عصر اسکندر مقدونی دگرگونی بسیار چشمگیری در موقعیت هنرمندان ایجاد گردید . با ورود اموزش های فلسفی و ادبی به محافل هنر مندان – مجزا ساختن آنان از صنعت گران معمولی آغاز شد . از این پس به آنان مانند صنعت گران ساده که از ارزش معنوی بی بهره بودند نگریسته نمی شد بلکه به عنوان هنرمند مقام والائی کسب کردند و مورد قدر شناسی مردم قرار گرفتند . سیر تکاملی هنر یونان را می توان چنین جمع بندی کرد : در قرن ششم پیش از میلاد استقلال هنر کشف گردید و در قرن پنجم پیش از میلاد ( عصر کلاسیک ) به کار گرفته شد . در قرن چهارم قبل از میلاد هنر به زیبایی گرایی روی آورد و در قرن پیش از میلاد ( عصر هلنی ) و از آن به بعد ( قرن دوم و اول قبل از میلاد ) به اوج خود رسید و پیوندی جهانی یافت
در عصر هلنی – تئاتر ها و ورزشگاه ها از دوران کلاسیک بسیار بزرگتر بودند . تئاتر های این عصر دهها هزار تماشاچی را درون خود جای می داد . در بسیاری از شهرها بناهای عمومی تازه ای برپا می گشت . این گسترش مدنیت هلنی با تغییرات کیفی همراه بود و ضمنا میراث فرهنگی شرق را نیز در بر داشت . رشته هایی که در فرهنگ کلاسیک یونان از موقعیت پایین تری برخوردار بودند اهمیت اساسی یافتند . مانند فنون – علوم دقیقه – علوم طبیعی – طب – جراحی و کشاورزی به سطح بی سابقه ای می رسند و در مقابل علوم اجتماعی – فلسفه – ادبیات و تا اندازه ای هنر به انحطاط کشیده می شوند . این انحطاط با کاهش فعالیت های اجتماعی و سیاسی توده ها قابل بیان است . پیدایش شهرها در گستره ای وسیع – رشد بازرگانی – دریایی و گسترش جنگها میان قدرت های دریایی و زمینی – تکمیل تکنیک را ایجاب می کند . تکنیک هلنی نمونه های شگفت انگیزی ارائه داد . کشتی ها می توانستند هزاران نفر را با خود حمل کنند . در اتاقها و سالن های روی عرشه برای مسافران عالیرتبه وسایل راحتی و تفریح فراهم بود .در عصر اسکندر مقدونی دگرگونی بسیار چشمگیری در موقعیت هنرمندان ایجاد گردید . با ورود اموزش های فلسفی و ادبی به محافل هنر مندان – مجزا ساختن آنان از صنعت گران معمولی آغاز شد . از این پس به آنان مانند صنعت گران ساده که از ارزش معنوی بی بهره بودند نگریسته نمی شد بلکه به عنوان هنرمند مقام والائی کسب کردند و مورد قدر شناسی مردم قرار گرفتند . سیر تکاملی هنر یونان را می توان چنین جمع بندی کرد : در قرن ششم پیش از میلاد استقلال هنر کشف گردید و در قرن پنجم پیش از میلاد ( عصر کلاسیک ) به کار گرفته شد . در قرن چهارم قبل از میلاد هنر به زیبایی گرایی روی آورد و در قرن پیش از میلاد ( عصر هلنی ) و از آن به بعد ( قرن دوم و اول قبل از میلاد ) به اوج خود رسید و پیوندی جهانی یافت
ستون های تخت جمشید
مهندسان هخامنشی راز استفاده از عدد پی (۱۴/۳ ) را دو هزار و ۵۰۰ سال پیش کشف کرده بودند. آنها در ساخت سازه های سنگی و ستون های مجموعه تخت جمشید که دارای اشکال مخروطی است، از این عدد استفاده می کردند.عدد پی ( ( ۳/۱۴در علم ریاضیات از مجموعه اعداد طبیعی محسوب می شود. این عدد از تقسیم محیط دایره بر قطر آن به دست می آید. کشف عدد پی جزو مهمترین کشفیات در ریاضیات است. کارشناسان ریاضی هنوز نتوانسته اند زمان مشخصی برای شروع استفاده از این عدد پیش بینی کنند. عده زیادی، مصریان و برخی دیگر، یونانیان باستان را کاشفان این عدد می دانستند اما بررسی های جدید نشان می دهد هخامنشیان هم با این عدد آشنا بودند.«عبدالعظیم شاه کرمی» متخصص سازه و ژئوفیزیک و مسئول بررسی های مهندسی در مجموعه تخت جمشید در این باره، گفت: «بررسی های کارشناسی که روی سازه های تخت جمشید به ویژه روی ستون های تخت جمشید و اشکال مخروطی انجام گرفته؛ نشان می دهد که هخامنشیان دو هزار و ۵۰۰ سال پیش از دانشمندان ریاضی دان استفاده می کردند که به خوبی با ریاضیات محض و مهندسی آشنا بودند. آنان برای ساخت حجم های مخروطی راز عدد پی را شناسایی کرده بودند.» دقت و ظرافت در ساخت ستون های دایره ای تخت جمشید نشان می دهد که مهندسان این سازه عدد پی را تا چندین رقم اعشار محاسبه کرده بودند. شاه کرمی در این باره گفت: «مهندسان هخامنشی ابتدا مقاطع دایره ای را به چندین بخش مساوی تقسیم می کردند. سپس در داخل هر قسمت تقسیم شده، هلالی معکوس را رسم می کردند. این کار آنها را قادر می ساخت که مقاطع بسیار دقیق ستون های دایره ای را به دست بیاورند. محاسبات اخیر، مهندسان سازه تخت جمشید را در محاسبه ارتفاع ستون ها، نحوه ساخت آنها، فشاری که باید ستون ها تحمل کنند و توزیع تنش در مقاطع ستون ها یاری می کرد. این مهندسان برای به دست آوردن مقاطع دقیق ستون ها مجبور بودند عدد پی را تا چند رقم اعشار محاسبه کنند.»هم اکنون دانشمندان در بزرگ ترین مراکز علمی و مهندسی جهان چون «ناسا» برای ساخت فضاپیماها و استفاده از اشکال مخروطی توانسته اند عدد پی را تا چند صد رقم اعشار حساب کنند. بر اساس متون تاریخ و ریاضیات نخستین کسی که توانست به طور دقیق عدد پی را محاسبه کند، «غیاث الدین محمد کاشانی» بود. این دانشمند اسلامی عدد پی را تا چند رقم اعشاری محاسبه کرد. پس از او دانشمندانی چون پاسکال به محاسبه دقیق تر این عدد پرداختند. هم اکنون دانشمندان با استفاده از رایانه های بسیار پیشرفته به محاسبه این عدد می پردازند.شاه کرمی با اشاره به این موضوع که در بخش های مختلف سازه تخت جمشید، مقاطع مخروطی شامل دایره، بیضی، و سهمی دیده می شود، گفت: «به دست آوردن مساحت، محیط و ساخت سازه هایی با این اشکال هندسی بدون شناسایی راز عدد پی و طرز استفاده از آن غیرممکن است.»داریوش هخامنشی بنیان گذار تخت جمشید در سال ۵۲۱ پیش از میلاد دستور ساخت تخت جمشید را می دهد و تا سال ۴۸۶ بسیاری از بناهای تخت جمشید را طرح ریزی یا بنیان گذاری می کند. این مجموعه باستانی شامل حصارها، کاخ ها، بخش های خدماتی و مسکونی، نظام های مختلف آبرسانی و بخش های مختلف دیگری است.مجموعه تخت جمشید مهمترین پایتخت مقاومت هخامنشی در استان فارس و در نزدیکی شهر شیراز جای گرفته است.
ازدواج با محارم در مصر و بابل:.
در تمامي تواريخ باستاني حتي تا قرن دوم پس از ميلاد در شهر "ارسي نوئه" دوسوم مردمان شهر با خواهران - مادران و دختران خود ازدواج ميکردند . در يونان نيز زنان از ارث محروم بوده اند و انسانهايي دست چندم به حساب مي آمده اند . ولي در مصر زنان بر مردان ارشد تر بودند .در مصر شوهر پس از مدتي همه ميراث خود را به همسر مي بخشيد . در بابل معابد مخصوص سکس براي مردمان داشته اند که نامش معبد ايشتار بوده . ايشتار الهه روسپي گري در ميان مردمان بابل است . پدر و مادران دختران خود را براي احترام به اين معابد تقديم ميکردند تا ديگران از آنان بهره ببرد . حال آنکه در هيچ يک از کتابهاي ديني اوستا و گاتها چنين مواردي يافت نمي شود .
* نکته : نبايد گفته هاي بالا را با تعصب ايراني بودن اشتباه گرفت
ازدواج محارم در تورات:.
پسر داوود به نام امنون عاشق خواهرش به نام تامار مي شود । خواهرش دوشيزه بود و در خانه نزد پدر به سر مي برد و چون دوشيزه بود امنون ازدواج با او را سخت يافت . سرانجام از درد بي قراري لاغر و ضعيف و بيمار شد . چنانکه عمويش يوناداب از او علت اندوهش را جويا شد . امنون نيز داستان دلدادگي به خواهرش را عنوان کرد يوناداب لختي انديشيد و چاره اي ساخت و امنون را گفت که در خانه تمارض کند و چون پدرش داوود شاه بزرگ اسرائيل است خواهرت را به پرستاري ات خواهد فرستاد و چون تو با خواهرت در خانه تنها شدي پيشنهاد را عنوان کن . چنين شد و امنون به تامار درخواست نزديکي کرد ولي خواهر او را از اين کار برحذر داشت و راهي قانوني برايش پيشنهاد نمود تا با پدرانشان درميان گذارد زيرا آنها خواهند پذيرفت . ولي امنون توجهي نکرد و با وي همبستر شد و سپس وي را از خانه اش بيرون کرد . خبر اين ماجرا براي مدتي خشم پدر و برادرانش را بر مي انگيزد ولي پدر وي پس از مدتي او را مي بخشد ولي برادرش ابشالوم کينه اين کار وي را بر دل ميگرد و او را در ميهماني خانوادگي به قتل مي رساند .
آيا زرتشتيان با افراد خانواده خود ازدواج مي کرده اند ؟:.
در يونان باستان پر است از ازدواجهاي خواهر با برادر - پسر با مادر - دختر با پدر . اساطير آنان در کنار داشتن بزرگاني همچون سقراط و افلاطون پر است از داستانهاي جنسي ميان خانوادهايشان ! . متاسفانه اين تمدن را به عنوان پيشرفته ترين تمدن اخلاقي جهان معرفي کرده اند و هيچ سخني از آلوده گي ها جامعه يوناني نشده است . زيرا اگر چنين نميکردند بايستي به سراغ تمدن شرقي ايران مي آمدند و آن را برترين جهان معرفي ميکردند که اين نيز بدلايل کاملا آشکار سياسي غربيان به همگان ثابت شده است . در اوستا کتاب ديني زرتشتيان حتي يک مورد يافت نمي شود که امر به ازدواج با خواهران و مادران خود داده باشد و حال آنکه بنيان گذار چنين سخناني کساني نيستند جز تاريخ نگاران يوناني مانند : استرابون - هرودوت و خسانتوس . حال آنکه اسکندر گجستک که سه مرد برتر جهان لقب يافته است زندگي اش مملو از آلودگي هاي جنسي بوده است و اين در دهها کتاب و حتي فيلم الکسندر گريت نيز ذکر شده است . هرودوت بنيان گذار اين تهمت به ايرانيان است . وي درباره خشايارشاه مي گويد او درخواست ازدواج با خواهر خويش را مطرح ميکند ولي موبدان وي را از اين کار منع ميکنند ولي با پافشاري وي موبدان قانوني را به ثبت مي رسانند که تنها شاه مجازاست چنين کاري کند . درباره شخصيت هرودوت در نوشته هاي پاياني متذکر مي شويم که او به دهها خدا اعتقاد داشته است و کار به جاي شاهنشاه کمبوجيه در کشتن خداي دروغين مصر که گاوي بوده است را از ديدگان خود که در جامعه اي هرزه و روسپي زندگي کرده است را به شکل زشتي نکوهش ميکند و انتظار داشته است که کمبويجه فرزند کوروش بزرگ که در جامعه ايران باستان يکتا پرستي را آموخته بود به گاوي به نام خداي مصر احترام بگذارد .
زرتشتيان هرگز با افراد داخل خانواده خود طبق قانون زرتشتي سکس نکردند
اهميت خانواده در ديانت عيسي:.
هر آئينه به شما مي گويم هرکسي که براي تقرب به وجود خداوند و ورود به ملکوت او خانه و پدر و مادر و زن و فرزندانش را ترک کند علاوه بر آنکه به پاداش بزرگ در اين دنيا دست خواهد يافت بلکه در آينده زندگي جاودان را تجربه خواهد کرد.( انجيل لوقا باب هجدهم آيه بيست و نه)
هرگاه کسي نز من آيد و پدر و مادر و زن و فرزندانش و برادران و خوهرانش و حتي جان خويش را دشمن نداند شاگر من نيست .( انجيل لوقا باب چهارم آيه بيست و ششم)
نه به خاطر آن آمده ام که قانون شمشير را شايه سازم و نه پيک سلامتي و خوشي مي باشم . بلکه آمده ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خود و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم . دشمنان شما اهل خانه شما هستند . هرکه پدر را مادر را بيش از من دوست بدارد لايق من نباشد . هرکه پسر يا دختر را از من بيشتر دوست بدارد لايق من نباشد . هر که صليب را برندارد و به همراه من نيايد لايق من نيست . هرکه جان خود را در يابد هلاک خواهد گشت ( انجيل متي باب دهم آيه چهل)
* نکته : نبايد گفته هاي بالا را با تعصب ايراني بودن اشتباه گرفت
ازدواج محارم در تورات:.
پسر داوود به نام امنون عاشق خواهرش به نام تامار مي شود । خواهرش دوشيزه بود و در خانه نزد پدر به سر مي برد و چون دوشيزه بود امنون ازدواج با او را سخت يافت . سرانجام از درد بي قراري لاغر و ضعيف و بيمار شد . چنانکه عمويش يوناداب از او علت اندوهش را جويا شد . امنون نيز داستان دلدادگي به خواهرش را عنوان کرد يوناداب لختي انديشيد و چاره اي ساخت و امنون را گفت که در خانه تمارض کند و چون پدرش داوود شاه بزرگ اسرائيل است خواهرت را به پرستاري ات خواهد فرستاد و چون تو با خواهرت در خانه تنها شدي پيشنهاد را عنوان کن . چنين شد و امنون به تامار درخواست نزديکي کرد ولي خواهر او را از اين کار برحذر داشت و راهي قانوني برايش پيشنهاد نمود تا با پدرانشان درميان گذارد زيرا آنها خواهند پذيرفت . ولي امنون توجهي نکرد و با وي همبستر شد و سپس وي را از خانه اش بيرون کرد . خبر اين ماجرا براي مدتي خشم پدر و برادرانش را بر مي انگيزد ولي پدر وي پس از مدتي او را مي بخشد ولي برادرش ابشالوم کينه اين کار وي را بر دل ميگرد و او را در ميهماني خانوادگي به قتل مي رساند .
آيا زرتشتيان با افراد خانواده خود ازدواج مي کرده اند ؟:.
در يونان باستان پر است از ازدواجهاي خواهر با برادر - پسر با مادر - دختر با پدر . اساطير آنان در کنار داشتن بزرگاني همچون سقراط و افلاطون پر است از داستانهاي جنسي ميان خانوادهايشان ! . متاسفانه اين تمدن را به عنوان پيشرفته ترين تمدن اخلاقي جهان معرفي کرده اند و هيچ سخني از آلوده گي ها جامعه يوناني نشده است . زيرا اگر چنين نميکردند بايستي به سراغ تمدن شرقي ايران مي آمدند و آن را برترين جهان معرفي ميکردند که اين نيز بدلايل کاملا آشکار سياسي غربيان به همگان ثابت شده است . در اوستا کتاب ديني زرتشتيان حتي يک مورد يافت نمي شود که امر به ازدواج با خواهران و مادران خود داده باشد و حال آنکه بنيان گذار چنين سخناني کساني نيستند جز تاريخ نگاران يوناني مانند : استرابون - هرودوت و خسانتوس . حال آنکه اسکندر گجستک که سه مرد برتر جهان لقب يافته است زندگي اش مملو از آلودگي هاي جنسي بوده است و اين در دهها کتاب و حتي فيلم الکسندر گريت نيز ذکر شده است . هرودوت بنيان گذار اين تهمت به ايرانيان است . وي درباره خشايارشاه مي گويد او درخواست ازدواج با خواهر خويش را مطرح ميکند ولي موبدان وي را از اين کار منع ميکنند ولي با پافشاري وي موبدان قانوني را به ثبت مي رسانند که تنها شاه مجازاست چنين کاري کند . درباره شخصيت هرودوت در نوشته هاي پاياني متذکر مي شويم که او به دهها خدا اعتقاد داشته است و کار به جاي شاهنشاه کمبوجيه در کشتن خداي دروغين مصر که گاوي بوده است را از ديدگان خود که در جامعه اي هرزه و روسپي زندگي کرده است را به شکل زشتي نکوهش ميکند و انتظار داشته است که کمبويجه فرزند کوروش بزرگ که در جامعه ايران باستان يکتا پرستي را آموخته بود به گاوي به نام خداي مصر احترام بگذارد .
زرتشتيان هرگز با افراد داخل خانواده خود طبق قانون زرتشتي سکس نکردند
اهميت خانواده در ديانت عيسي:.
هر آئينه به شما مي گويم هرکسي که براي تقرب به وجود خداوند و ورود به ملکوت او خانه و پدر و مادر و زن و فرزندانش را ترک کند علاوه بر آنکه به پاداش بزرگ در اين دنيا دست خواهد يافت بلکه در آينده زندگي جاودان را تجربه خواهد کرد.( انجيل لوقا باب هجدهم آيه بيست و نه)
هرگاه کسي نز من آيد و پدر و مادر و زن و فرزندانش و برادران و خوهرانش و حتي جان خويش را دشمن نداند شاگر من نيست .( انجيل لوقا باب چهارم آيه بيست و ششم)
نه به خاطر آن آمده ام که قانون شمشير را شايه سازم و نه پيک سلامتي و خوشي مي باشم . بلکه آمده ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خود و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم . دشمنان شما اهل خانه شما هستند . هرکه پدر را مادر را بيش از من دوست بدارد لايق من نباشد . هرکه پسر يا دختر را از من بيشتر دوست بدارد لايق من نباشد . هر که صليب را برندارد و به همراه من نيايد لايق من نيست . هرکه جان خود را در يابد هلاک خواهد گشت ( انجيل متي باب دهم آيه چهل)
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه
سلسله ها
سال شروع حکومت - اولین حاکم - نام سلسله
708 قبل از میلاد - دیااکو - مادها
550 قبل از میلاد - کوروش - هخامنشیان
250 قبل از میلاد - اشک - اشکانیان
224 میلادی - اردشیر بابکان - ساسانیان
1 هجری شمسی - معاویه - امویان
92 هجری شمسی - السفاح - عباسیان
165 هجری شمسی - طاهر - طاهریان
219 هجری شمسی - یعقوب لیث - صفاریان
238 هجری شمسی - نصر - سامانیان
276 هجری شمسی - مرداویج - آل زیار
280 هجری شمسی - رکن الدوله (حسن) - آل بویه
358 هجری شمسی - کاکویه - دیالمه
311 هجری شمسی - سبکتکین - غزنویان
329 هجری شمسی - بغراخان - آل افراسیاب
345 هجری شمسی - ابوعلی مأمون - آل مأمون
389 هجری شمسی - طغرل - سلجوقیان
450 هجری شمسی - قطب الدین محمد - خوارزمشاهیان
503 هجری شمسی - محمد بن سوری - غوریان
589 هجری شمسی - اوکتای قاآن - ایلخانیان
676 هجری شمسی - امیر چوپان - چوپانیان
696 هجری شمسی - شیخ حسن - ایلخانیان
689 هجری شمسی - محمود شاه - آل اینجو
696 هجری شمسی - امیر مبارزالدین - مظفریان
612 هجری شمسی - امیر عزالدین عمر - ملکوک کرت
698 هجری شمسی - خواجه عبدالرزاق - سربداران
579 هجری شمسی - یراق حاجب - قراختائیان
550 هجری شمسی - رکن الدین رسام - اتابکان یزد
552 هجری شمسی - ابوطاهر - اتابکان لرستان
503 هجری شمسی - مظفرالدین سنقر - اتابکان فارس
441 هجری شمسی - عمادالدین زنگی - اتابکان شام و دیار بکر
491 هجری شمسی - اتابک ایلدگز - اتابکان آذربایجان و عراق
764 هجری شمسی - امیر تیمور - تیموریان
769 هجری شمسی - قرامحمد - قراقویونلو
769 هجری شمسی - قراعثمان - آق قویونلو
865 هجری شمسی - شاه اسمعیل - صفویه
1108 هجری شمسی - نادر - افشاریه
1123 هجری شمسی - کریم خان - زندیه
1160 هجری شمسی - آغامحمد خان - قاجاریه
1302 هجری شمسی - رضا خان - پهلوی
550 قبل از میلاد - کوروش - هخامنشیان
250 قبل از میلاد - اشک - اشکانیان
224 میلادی - اردشیر بابکان - ساسانیان
1 هجری شمسی - معاویه - امویان
92 هجری شمسی - السفاح - عباسیان
165 هجری شمسی - طاهر - طاهریان
219 هجری شمسی - یعقوب لیث - صفاریان
238 هجری شمسی - نصر - سامانیان
276 هجری شمسی - مرداویج - آل زیار
280 هجری شمسی - رکن الدوله (حسن) - آل بویه
358 هجری شمسی - کاکویه - دیالمه
311 هجری شمسی - سبکتکین - غزنویان
329 هجری شمسی - بغراخان - آل افراسیاب
345 هجری شمسی - ابوعلی مأمون - آل مأمون
389 هجری شمسی - طغرل - سلجوقیان
450 هجری شمسی - قطب الدین محمد - خوارزمشاهیان
503 هجری شمسی - محمد بن سوری - غوریان
589 هجری شمسی - اوکتای قاآن - ایلخانیان
676 هجری شمسی - امیر چوپان - چوپانیان
696 هجری شمسی - شیخ حسن - ایلخانیان
689 هجری شمسی - محمود شاه - آل اینجو
696 هجری شمسی - امیر مبارزالدین - مظفریان
612 هجری شمسی - امیر عزالدین عمر - ملکوک کرت
698 هجری شمسی - خواجه عبدالرزاق - سربداران
579 هجری شمسی - یراق حاجب - قراختائیان
550 هجری شمسی - رکن الدین رسام - اتابکان یزد
552 هجری شمسی - ابوطاهر - اتابکان لرستان
503 هجری شمسی - مظفرالدین سنقر - اتابکان فارس
441 هجری شمسی - عمادالدین زنگی - اتابکان شام و دیار بکر
491 هجری شمسی - اتابک ایلدگز - اتابکان آذربایجان و عراق
764 هجری شمسی - امیر تیمور - تیموریان
769 هجری شمسی - قرامحمد - قراقویونلو
769 هجری شمسی - قراعثمان - آق قویونلو
865 هجری شمسی - شاه اسمعیل - صفویه
1108 هجری شمسی - نادر - افشاریه
1123 هجری شمسی - کریم خان - زندیه
1160 هجری شمسی - آغامحمد خان - قاجاریه
1302 هجری شمسی - رضا خان - پهلوی
اسفندیار رویین تن در اوستا
اسفندیار رویین تن در اوستا
واژه اسفندیار و تحول آن
کلمه اسفندیار در اوستا به صورتهای "سپنتودات"(اوستا- spento-dato فروردین،یشت،بند103) و"سپنتوذات" (spento-dhata) آمده است.و در پهلوی "اسپند-یاد"( spand-yad بند هش،فصل دوازدهم،بند دوم،و بند یک فرگرد بیستم وندیداد پهلوی(،"سپندی-آد"( spendiadh)،"سپندی-آت"(spendi-at)،و یا "سپندی-دات"( (spandi-dat،"سپند-شِید"( spend-shed که در دینکرد هشت،بند 18 آمده است فرمی از spend-dad می داند.)آورده شده است و سپس در فارسی نو به شکل های،"اسپندار،اسپندیار"(برهان قاطع صفحه 99 ،فرهنگ جهانگیری جلد اول ص 1257)،"سپندار،سپندیار"(فرهنگ جهانگیری جلد اول ص 640)، "اسفندارواسفندیاد"(غیاث اللغات جلد اول ص 52)،و سر انجام "اسفندیار"* در آمده است.
*فرهنگ معین جلد پنجم ص 132 و لغت نامه دهخدا جلد ششم ص 2327.
یوستیjusti در نامناه ایرانی فرم اسپندیار(ispendiar)و فرم اسفندیار (isfendiar).
در تحول واژه اسفندیار از صورت اوستایی به پهلوی و سپس به فارسی نو تغییرات زیر به چشم می خورد:
الف-از اوستایی به فرم پهلوی:
1-مصوت پایانی جزء نخست کلمه حذف شده است:
Spentoàspent
2-همخوان بی واکt-جزء نخست،به همخوان واک دارd- تبدیل شده:
Spentàspend
3-مصوت پایانی جزء دوم حذف شده است:
Spenf-dataàspent-dat
و سپس صامت t-باردیگر به d-مبدل شده است:
Spend-dataàspend-dad
-4بین دو صامت d-در پایان جزءاول و در آغاز جزءدوم برای سهولت تلفظ،مصوت –iاضافه شده است:
Spend-dadàspend-i-dad
-5و سرانجام صامت d- درآغاز جزء دوم به تدریج حذف شده است:
Spend-i-dadàspendi-ad
ب-از پهلوی به فرم فارسی نو:
1-صامت پایانی d- به-r تبدیل شده است:
Spendi-adàspend-i-ar
-2قبل از خودشه sp- باری سهولت تلفظ مصوت -iاضافه شده است:
Spendi-aràispend-i-ar
-3صامت –pبه -f تبدیل شده است:
Spendi-aràisfend-i-ar
-4مصوت -e- میانی به مصوت –a – تبدیل شده است:
Isfend-i-aràisfand-i-ar
اجزای واژه اسفندیار
نام اسفندیار در اوستا از دو جزء "سپنتو" به معنای "مقدس" و صفت مفعولی "داته"از ریشه "دا" به معنای "آفریدن" ترکیب شده است که بر روی هم "آفریده پاک"؛معنا شده است.
بارتولومه و دوهارله واژه لاتین "سپنت" را با واژه "شنتاس"(لیتوانی)و "شوتو"(اسلاوکهن)و "سنکتوس" (لاتینی) به معنای "پاک ومقدس" هم ریشه می دانند.
علاوه برآن بارتولومه،واژه "سپنت"را به معنای "سود ،فایده و سلامت بخش"آورده است.
یوستی و هورن فرم پازند سپنت را به صورت "شپاننه"(cpananh`)از ریشه "شپن"(cpan) درمعنای "مقدس" و "فایده و افزونی"،آورده اند.
پور داود،سپنت را از ریشه آریایی "سوا"(sava) به معنای "سود و فایده و درمان بخش"که در سانسکریت به صورت "سونت"(savant) در آمده است،یکی می داند.(پورداود،یشت ها،جلد اول،ص 70)
معادا پهلوی واژه "سپنت"را "افزونیگ" به معنای "سود و فایده رسان" است که با بعضی معانی واژه سپنت برابری می کند.
اشتقاقات واژه اسفندیار
جزء نخست نام اسفندیار یعنی "سپنت" صفتی است که معمولا در اوستا و سپس در پهلوی مکررا چه به صورت ساده و چه به صورت صرف شده*،به کار رفته است.اما همین واژه ((سپنت)) با سایر واژه های اوستایی و یا پهلوی ترکیب شده و به صورت یک کلمه مرکب در آمده است.در اینجا به بعضی از این واژه های مرکب اشاره می شود،برای مثال:اسپنیشت (spenista آتش مقدس جهان مینوی)؛سپنت آرمئیتی**(ایزد بانوی زمین)،اسفند یا اسفندیار(آخرین ماه سال شمسی)امشاسپند(ایزدان مقرب اهورامزدا)،گئوسپنت یا گوسپند(شکل پهلوی)،مانترسنپد(کلام مقدس-در پهلوی به شکلهای "ماراسپند"و"مانسراسپند"آمده است.)،سپنت مئینیو،سپنتودات1 (نام کوهی مقدس در اوستا)،سپنتمدگات(شامل هاتهای 47 الی 50 گاهان است.)سپندنسک(از نسکهای گمشده اوستا) اسپند،سپند و یا اسفند2 (گیاه معروف)وهمچنین باقی مانده در نام آذرباد مهراسپندان.
*بعضی صورتهای صرف شده واژه ((سپنت))در اوستا برای نونه عبارتند از :spentahya،spenista،spanahvant جهت اطلاع بیشتر رجوع شود به فرهنگ نامه بارتولومه،صص 1620،1618،1612
**spenta-armaiti-گونه های نوشتاری دیگر این واژه:سپند ارمذ(پهلوی)و در فارسی نو:سپندارمذ،سپندارمد،اسپندارمد،اسپندارمز،اسفندارمز،سفندارمز،سپند-آرمذ
1- نخستین بار در زامیاد یشت،بند 26 و در بند سپندات،فصل دوازدهم،بند دوم و بیست و سوم از این کوه نام برده شده است که گویا در ناحیه ((ریوند))نیشابور بوده است.سپند کوه نیز در اشعار فارسی آمده است:
به خون نریمان کمر را ببند برو تازیان تا به کوه سپند
2-این واژه را در لاتین معادل(rauta) ودر فرانسوی (rue)و درآلمانی (raute) و در عربی حرمل(harmel) گویند.
اسفندیار در متون اوستایی
برای بررسی شخصیت اسفندیار در متون اوستایی نخست این متن را به دو بخش تقسیم می کنیم:
1- متونی که در ردیف قدیمی ترین متن های اوستایی قرار دارد به عبارت دیگر زمان سرودن یا نگارش این متون به پیش از تاریخ تدوین اوستا(عهد اشکانی و ساسانی)بر می گردد.
از جمله این متون می توان به فروردین یشت(یشت13)اشاره کرد که زمان نگارش این یشت را به زمان سرودن یا نگارش ((گات ها)) و یا در دورانی پیش از هخامنشی یا اوایل این دوره می رسانند.*
2- آن دسته متونی که ما به نام "اوستای متاخر"می شناسیم معمولا تاریخ نگارش آنها را به عهد ساسانی بر می گردانند.برای نمونه وندیداد فرگرد بیستم بند یک و خرده اوستا در "همازور فروردینگان" و "آفرین هفت امشاسپند" و دعای پتیت ایرانی که تنها متن زنده آن موجود است ولی عموما آن را جزء ضمائم خرده اوستا می دانند،به اسفندیار اشاره شده است.
یکی دیگر از متون اوستایی که در عهد ساسانی ساخته و نوشته شده است،یشت 24یعنی ویشتاسپ یشت است که در بند 25 آن،نام اسفندیار آورده شده است.
اسفندیار در متون اوستایی متقدم
در بخش دوم** فروردین یشت،فروشی دویست و پنجاه تن از پادشاهان نامداران و دلیران و پارسایان،از جمله اسفندیار ستوده شده است.
در بند 103 این یشت فروشی لسفندیار به همراه فروهر دلاورانی چون هوشیئوثن،پشی شی ئوثن،بستوری،کوارسمن،فرش اشتر،جاماسب و اوارشتری،ستوده شده است؛در این بند(103)اسفندیار با صفت تهم(=دلیر و شجاع) از سایر دلاوران دیگر متمایز می شود:
((فروهر پاکدامن هوشیئوثن را می ستاییم،فروهر پاکدین پشی شیئوثن را می ستاییم،فروهر پاکدین سپنتودات دلیر را می شتاییم،فروهر پاکدین بستوری را می ستاییم فروهر پاکدین کوارسمن را می ستاییم،فروهر پاکدین فرش اشتر{از خانواده}هُووَ را می ستاییم،فروهر پاکدین جاماسب {از خانواده}هُووَ را می ستاییم،فروهر پاکدین اواَراشتری را می ستاییم.))
*کریستن سن،رساله مزدا پرستی،ترجمه صفا(ذبیح الله)ص 122
**این یشت را معمولا به دو بخش تقسیم می کنند:بخش اول از بند 1-84 که به توضیحات کلی از ((فره وشی))اختصاص می یابد و در بخش بند از 85-158 فروشی دویست و پنجاه تن از نامداران ایرانی که از ((گی مرتن)) شروع و به (( سوشیانت)) ختم می شود،ستایش می گردد.نک:reichelt avesta reader p:115
اسفندیار در متون اوستایی متاخر
در وندیداد فرگرد بیستم بند یک,صحبت ازرویین تنی اسفندیار است :(( زرتشت از اهررا مزدا خواست درستکار ترین کسی که نخستین از مردم باشد که آسیب ناپذیر است بوسیله سحر،کسی که خوب می داند که چگونه بدنش را " چون سپند یاد " حفظ کند که شمشیر بر بدن او کارگر نشود.))
در سه بخش " همازور فروردینگان " دعای "پتیت ایرانیک " (توبه نامه ایرانی ) و آفرین هفت امشاسپند،از کتاب خرده اوستا بنام اسفند یار برمی خوریم.
همازور فروردینگان،کرده 120:
((فزون نیرومند باد،فروهر یل اسپندیار همه با فروهر همه رزمیان،پهلوانان دلاوران*))
دعای پتیت ایرانیک،بند یک**:
((و من بدین پاک و نیک مزدیسنا پایدارم به آن دینی پایدارم که خداوندگار هرمزد و امشاسپندان آن را به فروهر ستوده زرتشت سپنتمان آموختند و زرتشت آن را به گشتاسب شاه آموخت و گشتاسب شاه آن را به فرشوشتر و جاماسب و اسفندیار آموخت،ایشان آن را به نیک آموختند و پشت به پشت به آراینده دین راستین آذربارمهر اسپندان رسد کسی که آن را بیاراست و سرآن رستگار ماند.))
بند 22: ))به سه گفتار،و صد گفتار و هزار گفتار و به ده هزار گفتار و سوگند که من دین پاک و نیک مزدیسنان را باور دارم همانگونه که اهورامزدا و امشاسپندان را به فروهر مقدس زرتشت،پسر سپنتمان ،آموختند و زرتشت به کی ویشتاسب به فرشوشتر،جاماسب و اسفندیار یاد داد و آنها به همه نیکان جهان آموختند.))
آفرین هفت امشاسپند،بند14:
((خجسته باد روان سروران،دستوران،موبدان،هیربدان،مومنان،مبلغان ایمان و مریدانی که بر روی این جهان مادی مرده اند،خجسته باد روان،کیومرث،هوشنگ،تهمورث،جمشید،فریدون و منوچهر بامی،زاوپسر تهماسب و کی قباد و کی کاووس و کی سیاوش و کی خسرو و کی لهراسب و کی گشتاسب و بهمن و اسفندیار.))
یکی دیگری از متون اوستای متاخر همانگونه که قبلا اشاره شد،ویشتاسب یشت است.
وسترگارد(vestergaard) در اوستای خود این یشت را بیست و چهارمین یشت اوستا می داند.وست در مجلد 37(S.B.E) آورده است که هشت فرگرد این یشت در واقع بخش تحریف شده ای از نسک دهم اوستا یعنی ویشتاسپ ساستو (vistasp-sasto) بوده است.
متن اوستایی ویشتاسب یشت دارای 65 بند است که به هشت فرگرد تقسیم شده است.
در بند 25از اسفندیار با صفت تهم(=دلیر)نام برده شده است و همانند فروردین یشت(بند 103)فروهر اسفندیار ستوده شده است.
*خرده اوستا،ترجمه موبد اردشیر آذرگشب،ص160
**این دعا در جلد سوم اوستای اشپیگل ص 168،بند یک به آلمانی ترجمه و در جلد سوم اوستای دارمستر در بند دوم،آمده است.(ترجمه این بند از کتاب خرده اوستا گزارش پورداود،ص40 استفاده شده است.)
واژه اسفندیار و تحول آن
کلمه اسفندیار در اوستا به صورتهای "سپنتودات"(اوستا- spento-dato فروردین،یشت،بند103) و"سپنتوذات" (spento-dhata) آمده است.و در پهلوی "اسپند-یاد"( spand-yad بند هش،فصل دوازدهم،بند دوم،و بند یک فرگرد بیستم وندیداد پهلوی(،"سپندی-آد"( spendiadh)،"سپندی-آت"(spendi-at)،و یا "سپندی-دات"( (spandi-dat،"سپند-شِید"( spend-shed که در دینکرد هشت،بند 18 آمده است فرمی از spend-dad می داند.)آورده شده است و سپس در فارسی نو به شکل های،"اسپندار،اسپندیار"(برهان قاطع صفحه 99 ،فرهنگ جهانگیری جلد اول ص 1257)،"سپندار،سپندیار"(فرهنگ جهانگیری جلد اول ص 640)، "اسفندارواسفندیاد"(غیاث اللغات جلد اول ص 52)،و سر انجام "اسفندیار"* در آمده است.
*فرهنگ معین جلد پنجم ص 132 و لغت نامه دهخدا جلد ششم ص 2327.
یوستیjusti در نامناه ایرانی فرم اسپندیار(ispendiar)و فرم اسفندیار (isfendiar).
در تحول واژه اسفندیار از صورت اوستایی به پهلوی و سپس به فارسی نو تغییرات زیر به چشم می خورد:
الف-از اوستایی به فرم پهلوی:
1-مصوت پایانی جزء نخست کلمه حذف شده است:
Spentoàspent
2-همخوان بی واکt-جزء نخست،به همخوان واک دارd- تبدیل شده:
Spentàspend
3-مصوت پایانی جزء دوم حذف شده است:
Spenf-dataàspent-dat
و سپس صامت t-باردیگر به d-مبدل شده است:
Spend-dataàspend-dad
-4بین دو صامت d-در پایان جزءاول و در آغاز جزءدوم برای سهولت تلفظ،مصوت –iاضافه شده است:
Spend-dadàspend-i-dad
-5و سرانجام صامت d- درآغاز جزء دوم به تدریج حذف شده است:
Spend-i-dadàspendi-ad
ب-از پهلوی به فرم فارسی نو:
1-صامت پایانی d- به-r تبدیل شده است:
Spendi-adàspend-i-ar
-2قبل از خودشه sp- باری سهولت تلفظ مصوت -iاضافه شده است:
Spendi-aràispend-i-ar
-3صامت –pبه -f تبدیل شده است:
Spendi-aràisfend-i-ar
-4مصوت -e- میانی به مصوت –a – تبدیل شده است:
Isfend-i-aràisfand-i-ar
اجزای واژه اسفندیار
نام اسفندیار در اوستا از دو جزء "سپنتو" به معنای "مقدس" و صفت مفعولی "داته"از ریشه "دا" به معنای "آفریدن" ترکیب شده است که بر روی هم "آفریده پاک"؛معنا شده است.
بارتولومه و دوهارله واژه لاتین "سپنت" را با واژه "شنتاس"(لیتوانی)و "شوتو"(اسلاوکهن)و "سنکتوس" (لاتینی) به معنای "پاک ومقدس" هم ریشه می دانند.
علاوه برآن بارتولومه،واژه "سپنت"را به معنای "سود ،فایده و سلامت بخش"آورده است.
یوستی و هورن فرم پازند سپنت را به صورت "شپاننه"(cpananh`)از ریشه "شپن"(cpan) درمعنای "مقدس" و "فایده و افزونی"،آورده اند.
پور داود،سپنت را از ریشه آریایی "سوا"(sava) به معنای "سود و فایده و درمان بخش"که در سانسکریت به صورت "سونت"(savant) در آمده است،یکی می داند.(پورداود،یشت ها،جلد اول،ص 70)
معادا پهلوی واژه "سپنت"را "افزونیگ" به معنای "سود و فایده رسان" است که با بعضی معانی واژه سپنت برابری می کند.
اشتقاقات واژه اسفندیار
جزء نخست نام اسفندیار یعنی "سپنت" صفتی است که معمولا در اوستا و سپس در پهلوی مکررا چه به صورت ساده و چه به صورت صرف شده*،به کار رفته است.اما همین واژه ((سپنت)) با سایر واژه های اوستایی و یا پهلوی ترکیب شده و به صورت یک کلمه مرکب در آمده است.در اینجا به بعضی از این واژه های مرکب اشاره می شود،برای مثال:اسپنیشت (spenista آتش مقدس جهان مینوی)؛سپنت آرمئیتی**(ایزد بانوی زمین)،اسفند یا اسفندیار(آخرین ماه سال شمسی)امشاسپند(ایزدان مقرب اهورامزدا)،گئوسپنت یا گوسپند(شکل پهلوی)،مانترسنپد(کلام مقدس-در پهلوی به شکلهای "ماراسپند"و"مانسراسپند"آمده است.)،سپنت مئینیو،سپنتودات1 (نام کوهی مقدس در اوستا)،سپنتمدگات(شامل هاتهای 47 الی 50 گاهان است.)سپندنسک(از نسکهای گمشده اوستا) اسپند،سپند و یا اسفند2 (گیاه معروف)وهمچنین باقی مانده در نام آذرباد مهراسپندان.
*بعضی صورتهای صرف شده واژه ((سپنت))در اوستا برای نونه عبارتند از :spentahya،spenista،spanahvant جهت اطلاع بیشتر رجوع شود به فرهنگ نامه بارتولومه،صص 1620،1618،1612
**spenta-armaiti-گونه های نوشتاری دیگر این واژه:سپند ارمذ(پهلوی)و در فارسی نو:سپندارمذ،سپندارمد،اسپندارمد،اسپندارمز،اسفندارمز،سفندارمز،سپند-آرمذ
1- نخستین بار در زامیاد یشت،بند 26 و در بند سپندات،فصل دوازدهم،بند دوم و بیست و سوم از این کوه نام برده شده است که گویا در ناحیه ((ریوند))نیشابور بوده است.سپند کوه نیز در اشعار فارسی آمده است:
به خون نریمان کمر را ببند برو تازیان تا به کوه سپند
2-این واژه را در لاتین معادل(rauta) ودر فرانسوی (rue)و درآلمانی (raute) و در عربی حرمل(harmel) گویند.
اسفندیار در متون اوستایی
برای بررسی شخصیت اسفندیار در متون اوستایی نخست این متن را به دو بخش تقسیم می کنیم:
1- متونی که در ردیف قدیمی ترین متن های اوستایی قرار دارد به عبارت دیگر زمان سرودن یا نگارش این متون به پیش از تاریخ تدوین اوستا(عهد اشکانی و ساسانی)بر می گردد.
از جمله این متون می توان به فروردین یشت(یشت13)اشاره کرد که زمان نگارش این یشت را به زمان سرودن یا نگارش ((گات ها)) و یا در دورانی پیش از هخامنشی یا اوایل این دوره می رسانند.*
2- آن دسته متونی که ما به نام "اوستای متاخر"می شناسیم معمولا تاریخ نگارش آنها را به عهد ساسانی بر می گردانند.برای نمونه وندیداد فرگرد بیستم بند یک و خرده اوستا در "همازور فروردینگان" و "آفرین هفت امشاسپند" و دعای پتیت ایرانی که تنها متن زنده آن موجود است ولی عموما آن را جزء ضمائم خرده اوستا می دانند،به اسفندیار اشاره شده است.
یکی دیگر از متون اوستایی که در عهد ساسانی ساخته و نوشته شده است،یشت 24یعنی ویشتاسپ یشت است که در بند 25 آن،نام اسفندیار آورده شده است.
اسفندیار در متون اوستایی متقدم
در بخش دوم** فروردین یشت،فروشی دویست و پنجاه تن از پادشاهان نامداران و دلیران و پارسایان،از جمله اسفندیار ستوده شده است.
در بند 103 این یشت فروشی لسفندیار به همراه فروهر دلاورانی چون هوشیئوثن،پشی شی ئوثن،بستوری،کوارسمن،فرش اشتر،جاماسب و اوارشتری،ستوده شده است؛در این بند(103)اسفندیار با صفت تهم(=دلیر و شجاع) از سایر دلاوران دیگر متمایز می شود:
((فروهر پاکدامن هوشیئوثن را می ستاییم،فروهر پاکدین پشی شیئوثن را می ستاییم،فروهر پاکدین سپنتودات دلیر را می شتاییم،فروهر پاکدین بستوری را می ستاییم فروهر پاکدین کوارسمن را می ستاییم،فروهر پاکدین فرش اشتر{از خانواده}هُووَ را می ستاییم،فروهر پاکدین جاماسب {از خانواده}هُووَ را می ستاییم،فروهر پاکدین اواَراشتری را می ستاییم.))
*کریستن سن،رساله مزدا پرستی،ترجمه صفا(ذبیح الله)ص 122
**این یشت را معمولا به دو بخش تقسیم می کنند:بخش اول از بند 1-84 که به توضیحات کلی از ((فره وشی))اختصاص می یابد و در بخش بند از 85-158 فروشی دویست و پنجاه تن از نامداران ایرانی که از ((گی مرتن)) شروع و به (( سوشیانت)) ختم می شود،ستایش می گردد.نک:reichelt avesta reader p:115
اسفندیار در متون اوستایی متاخر
در وندیداد فرگرد بیستم بند یک,صحبت ازرویین تنی اسفندیار است :(( زرتشت از اهررا مزدا خواست درستکار ترین کسی که نخستین از مردم باشد که آسیب ناپذیر است بوسیله سحر،کسی که خوب می داند که چگونه بدنش را " چون سپند یاد " حفظ کند که شمشیر بر بدن او کارگر نشود.))
در سه بخش " همازور فروردینگان " دعای "پتیت ایرانیک " (توبه نامه ایرانی ) و آفرین هفت امشاسپند،از کتاب خرده اوستا بنام اسفند یار برمی خوریم.
همازور فروردینگان،کرده 120:
((فزون نیرومند باد،فروهر یل اسپندیار همه با فروهر همه رزمیان،پهلوانان دلاوران*))
دعای پتیت ایرانیک،بند یک**:
((و من بدین پاک و نیک مزدیسنا پایدارم به آن دینی پایدارم که خداوندگار هرمزد و امشاسپندان آن را به فروهر ستوده زرتشت سپنتمان آموختند و زرتشت آن را به گشتاسب شاه آموخت و گشتاسب شاه آن را به فرشوشتر و جاماسب و اسفندیار آموخت،ایشان آن را به نیک آموختند و پشت به پشت به آراینده دین راستین آذربارمهر اسپندان رسد کسی که آن را بیاراست و سرآن رستگار ماند.))
بند 22: ))به سه گفتار،و صد گفتار و هزار گفتار و به ده هزار گفتار و سوگند که من دین پاک و نیک مزدیسنان را باور دارم همانگونه که اهورامزدا و امشاسپندان را به فروهر مقدس زرتشت،پسر سپنتمان ،آموختند و زرتشت به کی ویشتاسب به فرشوشتر،جاماسب و اسفندیار یاد داد و آنها به همه نیکان جهان آموختند.))
آفرین هفت امشاسپند،بند14:
((خجسته باد روان سروران،دستوران،موبدان،هیربدان،مومنان،مبلغان ایمان و مریدانی که بر روی این جهان مادی مرده اند،خجسته باد روان،کیومرث،هوشنگ،تهمورث،جمشید،فریدون و منوچهر بامی،زاوپسر تهماسب و کی قباد و کی کاووس و کی سیاوش و کی خسرو و کی لهراسب و کی گشتاسب و بهمن و اسفندیار.))
یکی دیگری از متون اوستای متاخر همانگونه که قبلا اشاره شد،ویشتاسب یشت است.
وسترگارد(vestergaard) در اوستای خود این یشت را بیست و چهارمین یشت اوستا می داند.وست در مجلد 37(S.B.E) آورده است که هشت فرگرد این یشت در واقع بخش تحریف شده ای از نسک دهم اوستا یعنی ویشتاسپ ساستو (vistasp-sasto) بوده است.
متن اوستایی ویشتاسب یشت دارای 65 بند است که به هشت فرگرد تقسیم شده است.
در بند 25از اسفندیار با صفت تهم(=دلیر)نام برده شده است و همانند فروردین یشت(بند 103)فروهر اسفندیار ستوده شده است.
*خرده اوستا،ترجمه موبد اردشیر آذرگشب،ص160
**این دعا در جلد سوم اوستای اشپیگل ص 168،بند یک به آلمانی ترجمه و در جلد سوم اوستای دارمستر در بند دوم،آمده است.(ترجمه این بند از کتاب خرده اوستا گزارش پورداود،ص40 استفاده شده است.)
زبان ایرانی میانه
زبانهای میانه‚ فاصل بین زبانهای کهن و زبانهای کنونی ایران اند. دشوار است بگوئیم زبانهای میانه از چه تاریخی آغاز میشود. اگر در نظربیاوریم که سیر و تحول زبان از صورتی به صورتی دیگر تدریجی است‚ این نکته نیز به دست میآید که تصور حد قاطعی میان زبانهای کهن و میانه وکنونی همیشه ممکن نیست.میزان تشخیص زبانهای میانه اصولا یکی تفاوت آنها نسبت به صورت قدیمتراین زبانها عموما ساده تر بودن ‚ و دیگر متروک بودن آنهاست. اما ممکن است بعضی از زبانهای رایج در تحول محافظهکارتر از بعضی زبانهای متروک باشند . چنانکه پشتو و آسی از پارتی و فارسی میانه محافظه کارترند .از کتیبه های شاهان اخیر هخامنشی میتوان دریافت که زبان فارسی باستان از همان ایام رو به سادگی میرفته و اشتباهات دستوری این کتیبه ها ظاهراحاکی از این است که رعایت این قواعد از رواج افتاده بوده است. بنابراین میتوان مقدمه ظهور فارسی میانه را به اواخر دوره هخامنشی منسوب داشت حدود قرن چهارم پیش از میلاد .اطلاع ما از زبانهای ایرانی میانه با کشفیاتی که از اوایل این قرن درآسیای مرکزی و چین حاصل شد افزوده گردید و چند زبان میانه که قبلا ازآنها آگاه نبودیم به دست آمد. فعلا از زبانهای میانه‚ فارسی میانه پهلوی‚زبان ساسانیان و زبان پارتی زبان اشکانیان و زبان سغدی و زبان سکائی ختنی و زبان خوارزمی شناخته شده. قطعات کوچکی نیز به خطی مشتق از خط یونانی به دست افتاده که ظاهرا هپتالی و از زبانهای ایرانی است .از این گذشته کلمات بسیاری‚ از زبانهای پهلوی و پارتی که در دوره های ساسانی و اشکانی وارد زبان ارمنی شده از مآخذ عمده برای تحقیق زبانهای میانه ایران به شمار میرود.زبانهای ایرانی را معمولا میتوان برحسب شباهت صوتی و دستوری ولغوی آنها به دو دسته عمده تقسیم کرد: دسته غربی و دسته شرقی.زبانهای فارسی باستان و مادی و فارسی میانه پهلوی و پارتی و فارسی کنونی به دسته غربی تعلق دارند. زبانهای سغدی و سکائی و خوارزمی و آسی اوستی به دسته شرقی متعلق اند. زبان اوستائی از جهاتی به زبانهای دسته غربی و از جهاتی به زبانهای دسته شرقی شبیه است‚ ازاینرو منسوب داشتن آن به یکی از این دو دسته آسان نیست. از لحاظ موطن از زبانهای شرق ایران است .این تقسیم بندی در زبانها و لهجه های امروزی ایران نیز صادق است‚ چنانکه پارسی و کردی و لری و بلوچی و لهجه های سواحل جنوبی خزر و لهجه های مرکزی و جنوبی ایران همه به دسته غربی تعلق دارند ولی پشتو زبان محلی افغانستان و یغنوبی بازمانده سغدی و لهجه های ایرانی فلات پامیر و آسی که مردم آن از مشرق به قفقاز کوچیده اند به دسته شرقی متعلق اند. لهجههای کافری افغانستان دنباله زبانی هستند که شاید حد فاصل میان زبانهای هندی و ایرانی بوده است‚ و از این جهت با هر دو دسته وجوه مشترکی دارد .در زبانهای میانه به طور کلی میتوان گفت که دستور زبان ساده تر شده و تصریف اسامی و صفات و ضمائر اگر از میان نرفته مختصر گردیده ودستگاه مفصل افعال با وجوه و حالات و زمانهای متعدد به سادگی گرائیده و بهکار بردن حروف اضافه برای تعیین حالات مختلف اسم بیش از زبانهای کهن معمول گردیده و افعال مرکب رواج بیشتر یافته اند.در زبانهای میانه دسته غربی تطور به سوی سادگی بیشتر پیش رفته. درپهلوی و پارتی عملا اسامی صرف نمیشوند‚ تثنیه از میان رفته است‚ تشخیص مذکر و مونث و خنثی نیز عملا ناپدید شده در کتیبه های پهلوی بعضی اسامیبه y ختم میشوند که در پهلوی کتابی به صورت w درآمده.
در این دو زبان از ماده های اصلی فعل ماده مضارع که فعل امر و فعل التزامی نیز از آن ساخته میشود باقی مانده; ماضی و مشتقات آن‚ چنانکه درفارسی دری و غالب لهجه های کنونی ایران معمول است‚ از صفت مفعولی ساخته میشود‚ و این یکی از ممیزات مهم این زبان هاست. برای ادای معنی من گفتم در حقیقت عبارت گفته من با ضمیرملکی به کار میرود.
این طرزبنا کردن فعل ماضی یکی از موجباتی است که در نتیجه آن در غالب لهجه های غربی ایران‚ و از جمله فارسی‚ ضمایر و صیغه های حالت اضافه اهمیت وتسلط یافته و غالبا ضمایر فاعلی و سایر ضمایر را به کلی از صحنه زبان راندهاست. در فارسی من اصولا ضمیر ملکی است‚ که از منا در فارسی باستان نتیجه شده. ضمیر فاعلی در فارسی باستان برای متکلم آدم است که درفارسی اثری از آن به جا نمانده‚ ولی در لهجه های شرقی ایران عموما و دربعضی لهجه های غربی مانند پارتی و خلخالی و تاتی اثر آن بجاست.در مورد افعال لازم‚ صفت مفعولی با فعل معین‚ یعنی با زمان حاضر فعل ,ha = بودن ‚ برای ساختن ماضی به کار میرود. در سوم شخص صفت مفعولی به تنهائی کار فعل را انجام میدهد. در پارتی سوم شخص جمع گاه با فعل معین به کار میرود و گاه بدون آن.
زبانهای دسته شرقی یعنی سغدی و سکائی ختنی و خوارزمی و آسی و پشتو و عدهای از لهجههای فلات پامیر در لغات و تغییرات صوتی وقواعد دستوری مشترکاتی دارند که آنها را از دسته غربی متمایز میسازد.
از حیث مشترکات دستوری میتوان فقدان کسره اضافه یا نظیر آن را در زبانهای شرقی ذکر کرد . همچنین در ساختمان افعال میتوان مشترکاتی یافت‚ چنانکه در سغدی و خوارزمی صیغه ماضی را میتوان از ماده مضارع بنا کرد‚ به خلاف فارسی و پارتی که ماضی را همیشه از صفت مفعولی میگیرد و نیز این دو زبان کلمه کام را برای بنای فعل آینده و به عنوان معین فعل به کار میبرند .
زبان پارتی : زبان پارتی زبان قوم پارت از اقوام شمال شرقی ایران است وزبانی است که از جمله معمول اشکانیان بوده است. از این زبان دو دسته آثارموجود است: یکی آثاری که به خط پارتی‚ که خطی مقتبس از خط آرامی است‚نوشته شده و دیگر آثار مانوی است که به خط مانوی‚ که مقتبس از خطسریانی است‚ ضبط گردیده.قسمت عمده نوع اول کتیبه های شاهان متقدم ساسانی است که علاوه بر زبان فارسی میانه به زبان پارتی هم نوشته شده و گاه نیز به یونانی . قدیمترین این نوع آثار اسنادی است که در اورامان کردستان که به مهد ایران کهن مشهور است به دست آمده کتیبه کالجنگال نزدیک بیرجند به احتمال قوی متعلق به دوره ساسانی است . ازمهمترین این آثار روایت پارتی کتیبه شاپور اول بر دیوار کعبه زرتشت نقش رستم و کتیبه نرسی در پایکولی کردستان و کتیبه شاپور اول در حاجی آباد فارس است.در این کتیبه ها مانند کتیبه های پهلوی عده زیادی هزوارش آرامی به کاررفته که عموما با هزوارشهای پهلوی متفاوت است.اسناد سفالی که در اکتشافات اخیر نسا ‚ شهر قدیمی پارت که محتملا مقبره شاهان اشکانی در آن قرار داشته‚ به دست آمده‚ به خط آرامی نزدیک به خط نسخه اورامان است. هنوز کاملا مسلم نیست که زبان این اسناد پارتی است یا آرامی. اگر چنانکه محتمل است پارتی باشد میتوان این اسناد را که متعلق به قرن اول پیش از میلاد است قدیمترین سند زبان پارتی شمرد .آثار مانوی پارتی از جمله آثاری است که در اکتشافات اخیر آسیای مرکزی تورفان به دست آمد. این آثار همه به خطی که معمول مانویان بوده و مقتبس از سریانی است نوشته شده و به خلاف خط پارتی هزوارش ندارد ونیز به خلاف خط کتیبه ها که صورت تاریخی دارد‚ یعنی تلفظ قدیمتری از تلفظ زمان تحریر را می نمایاند‚ حاکی از تلفظ زمان تحریر است.این آثار را میتوان دو قسمت کرد: یکی آنهائی که در قرن سوم و چهارم میلادی نوشته شده و زبان پارتی اصیل است‚ دیگر آثاری که ازقرن ششم به بعد نوشته شده و محتملا پس از متروک شدن زبان پارتی برای رعایت سنت مذهبی به وجود آمده هنوز اثری که قطعا بتوان به فاصله میان قرن چهارم و ششم منسوب دانست به دست نیامده .نسخی که از آثار مانوی به دست آمده عموما متاخر از تاریخ تالیف و متعلق بهقرن هشتم و نهم میلادی است. در خط مانوی حرکات به صورت ناقص ادانموده شده است.گذشته از آثاری که یاد شد کلمات پارتی که در زبان ارمنی باقیمانده به خصوص از این جهت که با حرکات ضبط شده برای تحقیق این زبان اهمیت بسیار دارد.اگر آثار نسا را پارتی به شماریم‚ و همچنین با توجه به سند اورامان و پدیدآمدن خط پارتی در قرن اول میلادی به جای خط یونانی که از زمان سلوکیها رواج یافته بود میتوان گفت که زبان پارتی از اوایل قرن اول میلادی یا کمی قبل از آن قوت گرفته و زبان رسمی و درباری شاهنشاهان ایران بزرگ شده بود.انحطاط زبان پارتی را میتوان به بعد از قرن چهارم میلادی‚ یعنی پس ازجایگیر شدن سپاهیان ساسانی برای مقابله با حملات اقوام شمالی منسوب داشت.از لهجه های موجود ایران هیچ یک را نمیتوان دنباله مستقیم زبان پارتی شمرد‚ لهجه های امروزی خراسان عموما لهجه های زبان فارسی است وزبان اصلی این نواحی در برابر هجوم اقوام مختلف و نفوذ زبان رسمی دوره ساسانی از میان رفته است‚ ولی زبان پارتی در دوره حکومت اشکانیان به نوبه خود در زبان فارسی میانه پهلوی تاثیر زیادی کرده و این تاثیر را در زبان فارسی امروز نیز میتوان دید .
فارسی میانه : از این زبان که صورت میانه فارسی باستان و فارسی کنونی است و زبان رسمی ایران در دوره ساسانی بوده آثار مختلف به جامانده است که آنها را میتوان به چند دسته تقسیم کرد: کتیبه های دوره ساسانی که به خطی مقتبس از خط آرامی‚ ولی جدا از خط پارتی‚ نوشته شده. کتابهای پهلوی که بیشتر آنها آثار زرتشتی است و خط این آثار دنباله خط کتیبه های پهلوی و صورت تحریری آن است. عباراتی که بر سکه و مهر ونگین و ظروف و جز آنها به جا مانده است. آثار مانوی که به خط مانوی نوشته شده و همه از کشفیات اخیر آسیای مرکزی است. همچنین بایدکتیبه های منقوشی را که در کنیسه دورا یافت شده‚ و نیز مخطوطات پهلوی را که به خط تحریری شکسته بر روی پاپیروس به دست افتاده در شمار آورد. در همه این آثار به جز آثار مانوی هزوارشهای آرامی به کار رفته است. خط کتیبه ها و خط کتابها و همچنین خط سکه ها و مهرها و نگینها خطوط تاریخی است‚ یعنی حاکی از تلفظ قدیمتر زبان است‚ ولی خط مانوی تلفظ معمول زمانرا منعکس میسازد. آثار موجود زبان پهلوی مفصلترین جزء ادبیات پیش از اسلام است و ازاین میان سهم عمده خاص آثار زرتشتی است. بیشتر نزدیک به تمام آثارپهلوی کتابی آثار زرتشتی است که غالبا در حدود قرن سوم هجری تدوین شده‚ هر چند اصل بعضی از آنها به دوره ساسانی میرسد.مهمترین کتیبه زبان پهلوی کتیبه شاپور اول در کعبه زرتشت نقش رستم است. از کتیبه های دیگر میتوان کتیبه کرتیر موبد ساسانی را در نقش رجب و کعبه زرتشت و کتیبه نرسی را در پایکولی اطراف کردستان نام برد.از آثار پهلوی کتابی که خاص ادبیات زرتشتی است دینکرد و بندهشن ودادستان دینیک و مادیگان هزارداستان و ارداویرافنامه و مینوگ خرد ونامه های منوچهر و پندنامه آذرباد ماراسپندان و همچنین تفسیر پهلوی بعضی اجزاء اوستا را نام باید برد. از آثاری که جنبه دینی بر آنها غالب نیست یادگار زریران و کارنامه اردشیر بابکان و درخت آسوریگ و خسرو کواتان وریذک و مادیگان شترنگ درخور ذکر است.زبان فارسی کنونی دنباله زبان پهلوی است. اما‚ عده زیادی لغات پارتیاز زمان تسلط اشکانیان در فارسی میانه پهلوی و در نتیجه در فارسی کنونی راه یافته. از این قبیل است کلمات فرشته‚ جاوید‚ اندام‚ افراشتن‚خاستن ومرغ . همچنین پور در پهلوی پسر و مهر وچهر و شاهپور و فرزانه و پهلوان را باید طبق قواعد زبانشناسی از کلمات پارتی محسوب داشت.
زبان سغدی : این زبان در شهر سغد که سمرقند و بخارا از مراکز آن بودند رایج بوده است. سمرقند و بخار از مراکز مهم ایران بوده است که متاسفانه در روزگار قاجار به اشغال روس در آمد و امروزه نیز در تصرف کشوری ساختگی به نام ازبکستان قرار گرفته است . زمان سغدی زبان بین المللی آسیای مرکزی به شمارمیرفت و تا چین نیز نفوذ یافت. آثار سغدی همه از اکتشافات اخیر آسیای مرکزی و چین است.آثار سغدی را میتوان از چهار نوع شمرد: آثار بودائی‚ آثار مانوی‚ آثارمسیحی‚ آثار غیردینی. از این میان آثار بودائی مفصلتر است.خط سغدی خطی است مقتبس از خط آرامی و در آن هزوارش به کار میرود‚اما عده این هزوارشها اندک است. همه آثار بودائی و همچنین آثار غیردینی و کتیبه قربلگسون در مغولستان به خط چینی و اویغوری و سغدی‚ متعلق به قرن سوم هجری هم به این خط است. آثار مسیحی به خط سریانی و آثار مانوی به خط خاص مانویان نوشته شده.میان آثار بودائی و مسیحی و مانوی مختصر تفاوتی از حیث زبان دیده میشود که نتیجه تفاوت لهجه و تفاوت زمانی این آثار است. آثار سغدی مسیحی ظاهرا تلفظ تازه تری را نشان میدهد. خط اصلی سغدی که آثار بودائیبه آن نوشته شده مانند خط پهلوی خط تاریخی است و حاکی از تلفظ قدیمتری است.زبان سغدی در برابر نفوذ زبان پارسی و ترکی به تدریج از میان رفت. ظاهرا این زبان تا قرن ششم هجری نیز باقی بوده است. امروز تنها اثر زنده ای که از زبان سغدی به جا مانده لهجه مردم یغنوب است که در یکی از دره های رود زرفشان بدان سخن میگویند و بازمانده یکی از لهجات سغدی است.
زبان سکائی ختنی : این زبان‚ زبان یکی از اقوام سکائی مشرق است که یک زمان برختن در جنوب شرقی کاشغر استیلا یافتند و زبان خود را در آن سامان رایج ساختند اطلاق نام ختنی به این زبان ازاینروست .آثار زبان سکائی عموما متعلق به قرن هفتم تا دهم میلادی است و عبارت ازآثار بودائی‚ متون طبی‚ داستانها و قصص‚ نامه های بازرگانی ‚ اسناد رسمی و غیر اینهاست. قسمت عمده این آثار ترجمه از سانسکریت‚ ولی قسمتی نیزترجمه از زبان تبتی و یا انشاء اصیل است.در آثار موجود این زبان میتوان صورت قدیمتر و صورت تازه تری تشخیص داد. صورت قدیمتر این زبان از حیث دستور زبان به زبانهای ایرانی کهن شبیه است : اسم در هفت حالت صرف میشود و دستگاه افعال مفصل است‚ اما درصورت تازه تر سکائی صرف اسامی خیلی ساده تر شده. تلخیص فوق العاده اصوات سکائی تازه یکی از ممیزات آن به شمار میرود.
زبان خوارزمی : زبان خوارزمی معمول خوارزم بوده و ظاهرا تا حدود قرن هشتم هجری رواج داشته است و پس از آن جای به زبان فارسی و ترکی سپرده. ترکی زبان غیر ایرانی است که در آذربایجان ایران رواج یافته است و متاسفانه به مرور زبان آذری کهن ایران را ریشه ای پهلوی دارد را از میان برده است . کشف آثار زبان خوارزمی ‚ گذشته از کلماتی که ابوریحان بیرونی درآثارالباقیه ذکر کرده‚ به کلی تازه است . این آثار عبارت است از دو نسخه فقهی به زبان عربی که در آن عباراتی به زبان خوارزمی نقل شده‚ و نیز لغت نامهای که برای توضیح عبارات خوارزمی یکی از این نسخ نوشته شده‚ ولی مهمترین اثر زبان خوارزمی مقدمةادب زمخشری است مشتمل بر لغات عربی و ترجمه خوارزمی است .آثار خوارزمی همه به خط عربی نوشته شده ولی هنوز خواندن و تعبیر آنها پایان نیافته خواندن آثار مختصری که از زبان قدیم خوارزم به خطی مقتبس از خط آرامی به دست افتاده هنوز ممکن نگردیده است . اشکال عمده ای که درخواندن عبارات خوارزمی مقدمةادب وجود دارد این است که کلمات عموما اعراب ندارد و نقطه گذاری آنها نیز ناقص است.زبان خوارزمی با زبان اطراف یعنی زبان سغدی و سکائی و آسی نزدیک است.در زبان خوارزمی چنانکه از مقدمةادب ونسخ فقهی مذکور برمیآید عده ای لغات فارسی و عربی وارد شده که حاکی از تاثیر این دو زبان در خوارزمی است.گذشته از زبانهای میانه فوق الذکر که زبانهای عمده ای هستند که آثار آنها امروز به دست است‚ زبان دیگری که با زبان سکائی ختن رابطه نزدیک دارد در حوالی تمشق در شمال شرقی کاشغر معمول بوده که آثار مختصری از آن به دست افتاده‚ ولی هنوز کاملا روشن نیست.صورتی از زبان آسی میانه را میتوان در بعضی اسامی تاریخی و جغرافیائی وهمچنین در بعضی کلماتی که در زبان مجارستانی داخل شده بازیافت .
شکوه ای از استاد یارشاطر :
دکتر احسان یارشاطر نویسنده همین جستار ارزشمند , در یک مقاله ای بسیار تعجب برانگیز در شمارهء پانزدهم مجله میراث ایران که در امریکا به تیراز 15 هزار نسخه به چاپ رسید نام ایران را شایسته کشور ما ندانست !! با سوابقی که از این استاد گرانمایه در دست است این جستار ایشان همه سوابق ارزشمند وی را به زیر سوال می برد . ایشان نام کشور "فارس" را برازنده "ایران بزرگ" می داند . در حالی که فارس یا پارس تنها یک استان از کشور ایران بزرگ بوده است و ایران ما شامل همه اقوام آریایی ( کورد , آذری , فارس , لر , بلوچی , خوزی , ترکمن , ارمنی , تاجیک و . . . ) می باشد و ایران را پرشیا یا فارستان خواندن دروغی بزرگ بر همه هویت ملی و فرهنگی ایران زمین است . پرشیا یا پارس نامی است که کشورهای بیگانه بر ایران زمین نهادند همچون یهودیان در کتاب تورات , گزنوفون و هرودوت در یونان . تمامی اسناد سه الی چهار هزار ساله دینی زرتشتیان حکایت از آن دارد که سرزمین ما همان ارئینه وئیجه ( خواستگاه آریایی ها یا همان ایران کنونی ) بوده است . امیدواریم ایشان این جستار تفرقه انگیز خود را هرچه سریع تر اصلاح کنند .
در این دو زبان از ماده های اصلی فعل ماده مضارع که فعل امر و فعل التزامی نیز از آن ساخته میشود باقی مانده; ماضی و مشتقات آن‚ چنانکه درفارسی دری و غالب لهجه های کنونی ایران معمول است‚ از صفت مفعولی ساخته میشود‚ و این یکی از ممیزات مهم این زبان هاست. برای ادای معنی من گفتم در حقیقت عبارت گفته من با ضمیرملکی به کار میرود.
این طرزبنا کردن فعل ماضی یکی از موجباتی است که در نتیجه آن در غالب لهجه های غربی ایران‚ و از جمله فارسی‚ ضمایر و صیغه های حالت اضافه اهمیت وتسلط یافته و غالبا ضمایر فاعلی و سایر ضمایر را به کلی از صحنه زبان راندهاست. در فارسی من اصولا ضمیر ملکی است‚ که از منا در فارسی باستان نتیجه شده. ضمیر فاعلی در فارسی باستان برای متکلم آدم است که درفارسی اثری از آن به جا نمانده‚ ولی در لهجه های شرقی ایران عموما و دربعضی لهجه های غربی مانند پارتی و خلخالی و تاتی اثر آن بجاست.در مورد افعال لازم‚ صفت مفعولی با فعل معین‚ یعنی با زمان حاضر فعل ,ha = بودن ‚ برای ساختن ماضی به کار میرود. در سوم شخص صفت مفعولی به تنهائی کار فعل را انجام میدهد. در پارتی سوم شخص جمع گاه با فعل معین به کار میرود و گاه بدون آن.
زبانهای دسته شرقی یعنی سغدی و سکائی ختنی و خوارزمی و آسی و پشتو و عدهای از لهجههای فلات پامیر در لغات و تغییرات صوتی وقواعد دستوری مشترکاتی دارند که آنها را از دسته غربی متمایز میسازد.
از حیث مشترکات دستوری میتوان فقدان کسره اضافه یا نظیر آن را در زبانهای شرقی ذکر کرد . همچنین در ساختمان افعال میتوان مشترکاتی یافت‚ چنانکه در سغدی و خوارزمی صیغه ماضی را میتوان از ماده مضارع بنا کرد‚ به خلاف فارسی و پارتی که ماضی را همیشه از صفت مفعولی میگیرد و نیز این دو زبان کلمه کام را برای بنای فعل آینده و به عنوان معین فعل به کار میبرند .
زبان پارتی : زبان پارتی زبان قوم پارت از اقوام شمال شرقی ایران است وزبانی است که از جمله معمول اشکانیان بوده است. از این زبان دو دسته آثارموجود است: یکی آثاری که به خط پارتی‚ که خطی مقتبس از خط آرامی است‚نوشته شده و دیگر آثار مانوی است که به خط مانوی‚ که مقتبس از خطسریانی است‚ ضبط گردیده.قسمت عمده نوع اول کتیبه های شاهان متقدم ساسانی است که علاوه بر زبان فارسی میانه به زبان پارتی هم نوشته شده و گاه نیز به یونانی . قدیمترین این نوع آثار اسنادی است که در اورامان کردستان که به مهد ایران کهن مشهور است به دست آمده کتیبه کالجنگال نزدیک بیرجند به احتمال قوی متعلق به دوره ساسانی است . ازمهمترین این آثار روایت پارتی کتیبه شاپور اول بر دیوار کعبه زرتشت نقش رستم و کتیبه نرسی در پایکولی کردستان و کتیبه شاپور اول در حاجی آباد فارس است.در این کتیبه ها مانند کتیبه های پهلوی عده زیادی هزوارش آرامی به کاررفته که عموما با هزوارشهای پهلوی متفاوت است.اسناد سفالی که در اکتشافات اخیر نسا ‚ شهر قدیمی پارت که محتملا مقبره شاهان اشکانی در آن قرار داشته‚ به دست آمده‚ به خط آرامی نزدیک به خط نسخه اورامان است. هنوز کاملا مسلم نیست که زبان این اسناد پارتی است یا آرامی. اگر چنانکه محتمل است پارتی باشد میتوان این اسناد را که متعلق به قرن اول پیش از میلاد است قدیمترین سند زبان پارتی شمرد .آثار مانوی پارتی از جمله آثاری است که در اکتشافات اخیر آسیای مرکزی تورفان به دست آمد. این آثار همه به خطی که معمول مانویان بوده و مقتبس از سریانی است نوشته شده و به خلاف خط پارتی هزوارش ندارد ونیز به خلاف خط کتیبه ها که صورت تاریخی دارد‚ یعنی تلفظ قدیمتری از تلفظ زمان تحریر را می نمایاند‚ حاکی از تلفظ زمان تحریر است.این آثار را میتوان دو قسمت کرد: یکی آنهائی که در قرن سوم و چهارم میلادی نوشته شده و زبان پارتی اصیل است‚ دیگر آثاری که ازقرن ششم به بعد نوشته شده و محتملا پس از متروک شدن زبان پارتی برای رعایت سنت مذهبی به وجود آمده هنوز اثری که قطعا بتوان به فاصله میان قرن چهارم و ششم منسوب دانست به دست نیامده .نسخی که از آثار مانوی به دست آمده عموما متاخر از تاریخ تالیف و متعلق بهقرن هشتم و نهم میلادی است. در خط مانوی حرکات به صورت ناقص ادانموده شده است.گذشته از آثاری که یاد شد کلمات پارتی که در زبان ارمنی باقیمانده به خصوص از این جهت که با حرکات ضبط شده برای تحقیق این زبان اهمیت بسیار دارد.اگر آثار نسا را پارتی به شماریم‚ و همچنین با توجه به سند اورامان و پدیدآمدن خط پارتی در قرن اول میلادی به جای خط یونانی که از زمان سلوکیها رواج یافته بود میتوان گفت که زبان پارتی از اوایل قرن اول میلادی یا کمی قبل از آن قوت گرفته و زبان رسمی و درباری شاهنشاهان ایران بزرگ شده بود.انحطاط زبان پارتی را میتوان به بعد از قرن چهارم میلادی‚ یعنی پس ازجایگیر شدن سپاهیان ساسانی برای مقابله با حملات اقوام شمالی منسوب داشت.از لهجه های موجود ایران هیچ یک را نمیتوان دنباله مستقیم زبان پارتی شمرد‚ لهجه های امروزی خراسان عموما لهجه های زبان فارسی است وزبان اصلی این نواحی در برابر هجوم اقوام مختلف و نفوذ زبان رسمی دوره ساسانی از میان رفته است‚ ولی زبان پارتی در دوره حکومت اشکانیان به نوبه خود در زبان فارسی میانه پهلوی تاثیر زیادی کرده و این تاثیر را در زبان فارسی امروز نیز میتوان دید .
فارسی میانه : از این زبان که صورت میانه فارسی باستان و فارسی کنونی است و زبان رسمی ایران در دوره ساسانی بوده آثار مختلف به جامانده است که آنها را میتوان به چند دسته تقسیم کرد: کتیبه های دوره ساسانی که به خطی مقتبس از خط آرامی‚ ولی جدا از خط پارتی‚ نوشته شده. کتابهای پهلوی که بیشتر آنها آثار زرتشتی است و خط این آثار دنباله خط کتیبه های پهلوی و صورت تحریری آن است. عباراتی که بر سکه و مهر ونگین و ظروف و جز آنها به جا مانده است. آثار مانوی که به خط مانوی نوشته شده و همه از کشفیات اخیر آسیای مرکزی است. همچنین بایدکتیبه های منقوشی را که در کنیسه دورا یافت شده‚ و نیز مخطوطات پهلوی را که به خط تحریری شکسته بر روی پاپیروس به دست افتاده در شمار آورد. در همه این آثار به جز آثار مانوی هزوارشهای آرامی به کار رفته است. خط کتیبه ها و خط کتابها و همچنین خط سکه ها و مهرها و نگینها خطوط تاریخی است‚ یعنی حاکی از تلفظ قدیمتر زبان است‚ ولی خط مانوی تلفظ معمول زمانرا منعکس میسازد. آثار موجود زبان پهلوی مفصلترین جزء ادبیات پیش از اسلام است و ازاین میان سهم عمده خاص آثار زرتشتی است. بیشتر نزدیک به تمام آثارپهلوی کتابی آثار زرتشتی است که غالبا در حدود قرن سوم هجری تدوین شده‚ هر چند اصل بعضی از آنها به دوره ساسانی میرسد.مهمترین کتیبه زبان پهلوی کتیبه شاپور اول در کعبه زرتشت نقش رستم است. از کتیبه های دیگر میتوان کتیبه کرتیر موبد ساسانی را در نقش رجب و کعبه زرتشت و کتیبه نرسی را در پایکولی اطراف کردستان نام برد.از آثار پهلوی کتابی که خاص ادبیات زرتشتی است دینکرد و بندهشن ودادستان دینیک و مادیگان هزارداستان و ارداویرافنامه و مینوگ خرد ونامه های منوچهر و پندنامه آذرباد ماراسپندان و همچنین تفسیر پهلوی بعضی اجزاء اوستا را نام باید برد. از آثاری که جنبه دینی بر آنها غالب نیست یادگار زریران و کارنامه اردشیر بابکان و درخت آسوریگ و خسرو کواتان وریذک و مادیگان شترنگ درخور ذکر است.زبان فارسی کنونی دنباله زبان پهلوی است. اما‚ عده زیادی لغات پارتیاز زمان تسلط اشکانیان در فارسی میانه پهلوی و در نتیجه در فارسی کنونی راه یافته. از این قبیل است کلمات فرشته‚ جاوید‚ اندام‚ افراشتن‚خاستن ومرغ . همچنین پور در پهلوی پسر و مهر وچهر و شاهپور و فرزانه و پهلوان را باید طبق قواعد زبانشناسی از کلمات پارتی محسوب داشت.
زبان سغدی : این زبان در شهر سغد که سمرقند و بخارا از مراکز آن بودند رایج بوده است. سمرقند و بخار از مراکز مهم ایران بوده است که متاسفانه در روزگار قاجار به اشغال روس در آمد و امروزه نیز در تصرف کشوری ساختگی به نام ازبکستان قرار گرفته است . زمان سغدی زبان بین المللی آسیای مرکزی به شمارمیرفت و تا چین نیز نفوذ یافت. آثار سغدی همه از اکتشافات اخیر آسیای مرکزی و چین است.آثار سغدی را میتوان از چهار نوع شمرد: آثار بودائی‚ آثار مانوی‚ آثارمسیحی‚ آثار غیردینی. از این میان آثار بودائی مفصلتر است.خط سغدی خطی است مقتبس از خط آرامی و در آن هزوارش به کار میرود‚اما عده این هزوارشها اندک است. همه آثار بودائی و همچنین آثار غیردینی و کتیبه قربلگسون در مغولستان به خط چینی و اویغوری و سغدی‚ متعلق به قرن سوم هجری هم به این خط است. آثار مسیحی به خط سریانی و آثار مانوی به خط خاص مانویان نوشته شده.میان آثار بودائی و مسیحی و مانوی مختصر تفاوتی از حیث زبان دیده میشود که نتیجه تفاوت لهجه و تفاوت زمانی این آثار است. آثار سغدی مسیحی ظاهرا تلفظ تازه تری را نشان میدهد. خط اصلی سغدی که آثار بودائیبه آن نوشته شده مانند خط پهلوی خط تاریخی است و حاکی از تلفظ قدیمتری است.زبان سغدی در برابر نفوذ زبان پارسی و ترکی به تدریج از میان رفت. ظاهرا این زبان تا قرن ششم هجری نیز باقی بوده است. امروز تنها اثر زنده ای که از زبان سغدی به جا مانده لهجه مردم یغنوب است که در یکی از دره های رود زرفشان بدان سخن میگویند و بازمانده یکی از لهجات سغدی است.
زبان سکائی ختنی : این زبان‚ زبان یکی از اقوام سکائی مشرق است که یک زمان برختن در جنوب شرقی کاشغر استیلا یافتند و زبان خود را در آن سامان رایج ساختند اطلاق نام ختنی به این زبان ازاینروست .آثار زبان سکائی عموما متعلق به قرن هفتم تا دهم میلادی است و عبارت ازآثار بودائی‚ متون طبی‚ داستانها و قصص‚ نامه های بازرگانی ‚ اسناد رسمی و غیر اینهاست. قسمت عمده این آثار ترجمه از سانسکریت‚ ولی قسمتی نیزترجمه از زبان تبتی و یا انشاء اصیل است.در آثار موجود این زبان میتوان صورت قدیمتر و صورت تازه تری تشخیص داد. صورت قدیمتر این زبان از حیث دستور زبان به زبانهای ایرانی کهن شبیه است : اسم در هفت حالت صرف میشود و دستگاه افعال مفصل است‚ اما درصورت تازه تر سکائی صرف اسامی خیلی ساده تر شده. تلخیص فوق العاده اصوات سکائی تازه یکی از ممیزات آن به شمار میرود.
زبان خوارزمی : زبان خوارزمی معمول خوارزم بوده و ظاهرا تا حدود قرن هشتم هجری رواج داشته است و پس از آن جای به زبان فارسی و ترکی سپرده. ترکی زبان غیر ایرانی است که در آذربایجان ایران رواج یافته است و متاسفانه به مرور زبان آذری کهن ایران را ریشه ای پهلوی دارد را از میان برده است . کشف آثار زبان خوارزمی ‚ گذشته از کلماتی که ابوریحان بیرونی درآثارالباقیه ذکر کرده‚ به کلی تازه است . این آثار عبارت است از دو نسخه فقهی به زبان عربی که در آن عباراتی به زبان خوارزمی نقل شده‚ و نیز لغت نامهای که برای توضیح عبارات خوارزمی یکی از این نسخ نوشته شده‚ ولی مهمترین اثر زبان خوارزمی مقدمةادب زمخشری است مشتمل بر لغات عربی و ترجمه خوارزمی است .آثار خوارزمی همه به خط عربی نوشته شده ولی هنوز خواندن و تعبیر آنها پایان نیافته خواندن آثار مختصری که از زبان قدیم خوارزم به خطی مقتبس از خط آرامی به دست افتاده هنوز ممکن نگردیده است . اشکال عمده ای که درخواندن عبارات خوارزمی مقدمةادب وجود دارد این است که کلمات عموما اعراب ندارد و نقطه گذاری آنها نیز ناقص است.زبان خوارزمی با زبان اطراف یعنی زبان سغدی و سکائی و آسی نزدیک است.در زبان خوارزمی چنانکه از مقدمةادب ونسخ فقهی مذکور برمیآید عده ای لغات فارسی و عربی وارد شده که حاکی از تاثیر این دو زبان در خوارزمی است.گذشته از زبانهای میانه فوق الذکر که زبانهای عمده ای هستند که آثار آنها امروز به دست است‚ زبان دیگری که با زبان سکائی ختن رابطه نزدیک دارد در حوالی تمشق در شمال شرقی کاشغر معمول بوده که آثار مختصری از آن به دست افتاده‚ ولی هنوز کاملا روشن نیست.صورتی از زبان آسی میانه را میتوان در بعضی اسامی تاریخی و جغرافیائی وهمچنین در بعضی کلماتی که در زبان مجارستانی داخل شده بازیافت .
شکوه ای از استاد یارشاطر :
دکتر احسان یارشاطر نویسنده همین جستار ارزشمند , در یک مقاله ای بسیار تعجب برانگیز در شمارهء پانزدهم مجله میراث ایران که در امریکا به تیراز 15 هزار نسخه به چاپ رسید نام ایران را شایسته کشور ما ندانست !! با سوابقی که از این استاد گرانمایه در دست است این جستار ایشان همه سوابق ارزشمند وی را به زیر سوال می برد . ایشان نام کشور "فارس" را برازنده "ایران بزرگ" می داند . در حالی که فارس یا پارس تنها یک استان از کشور ایران بزرگ بوده است و ایران ما شامل همه اقوام آریایی ( کورد , آذری , فارس , لر , بلوچی , خوزی , ترکمن , ارمنی , تاجیک و . . . ) می باشد و ایران را پرشیا یا فارستان خواندن دروغی بزرگ بر همه هویت ملی و فرهنگی ایران زمین است . پرشیا یا پارس نامی است که کشورهای بیگانه بر ایران زمین نهادند همچون یهودیان در کتاب تورات , گزنوفون و هرودوت در یونان . تمامی اسناد سه الی چهار هزار ساله دینی زرتشتیان حکایت از آن دارد که سرزمین ما همان ارئینه وئیجه ( خواستگاه آریایی ها یا همان ایران کنونی ) بوده است . امیدواریم ایشان این جستار تفرقه انگیز خود را هرچه سریع تر اصلاح کنند .
زبان ایرانی کهن
از زبانهای ایرانی کهن به دو زبان فارسی باستان و اوستائی به وسیله مدارک کتبی آشنائی داریم:فارسی باستان : این زبان که فرس قدیم وفرس هخامنشی نیز خوانده شده ، زبان رسمی آریاییان دردورۀ هخامنشیان بود ، وآن با سنسکریت واوستایی خویشاوندی نزدیک دارد . مهمترین مدارکی که از زبان فارسی باستان در دست است ، کتیبه های شاهنشاهان هخامنشی است که قدیم ترین آنها متعلق به « اریارمنه » پدر جد داریوش بزرگ ( حدود 610 ـ 580 قبل از میلاد ) [ یعنی دوهزارو شش صدو هفده سال قبل از امروز ] و تازه ترین آنها از ارد شیر سوم ( 358 ـ 338 ق. م. ) است . مهمترین وبزرگترین اثر از زبان فارسی باستان کتیبۀ بغستان ( بیستون ) است که بامر داریوش برصخرۀ بیستون ( سرراه همدان بکرمانشاه ) کنده شده . این کتیبه ها بخط میخی نوشته شده وازمجموع آنها قریب 500 لغت بزبان فارسی باستان استخراج می شود .
زبان اوستائی: زبان یکی از نواحی شرقی ایران بوده است‚ ولی به درستی معلوم نیست کدام ناحیه‚ و نیز روشن نیست که این زبان در چه زمان از رواج افتاده. تنها اثری که از این زبان در دست است اوستا کتاب مقدس زرتشتیان است. سرودهای خود زرتشت گاثاها که کهنترین قسمت اوستاست حاکی ازلهجه قدیمتری از این زبان است. کمترین زمانی که برای پیدایش زرتشت میتوان قرار داد قرن ششم قبل از میلاد است. بنابراین زبان گاثاها تازه تر ازاین زمان نیست ولی میتواند بسیار قدیمتر باشد.اوستا به خطی نوشته شده که به خط اوستائی مشهور است و ظاهرا در اواخردوره ساسانی در حدود قرن ششم میلادی . به همین منظور از روی خط پهلوی اختراع گردیده و به خلاف خط پهلوی خطی روشن و ساده و وافی به مقصود است.اوستا کتاب دینی – تاریخی زرتشتیان در یک زمان نوشته نشده‚ بلکه چنانکه از چگونگی زبان و مضمون قسمتهای مختلفش پیداست در دورههای مختلف انشاء گردیده است . کتاب اوستا به مرور زمان توسط موبدان مختلف گردآوری و تهیه شده است و مرجع اصلی دینی زرتشتیان گاتها است . از زبانهای کهن دیگر اثر مستقلی هنوز به دست نیفتاده‚ ولی از وجودبعضی از آنها به وسیله کلماتی که در زبانهای دیگر به جا مانده و یا ذکری که مورخان کرده اند و یا به وسیله صورت میانه این زبانها‚ آگاهیم.از این جمله یکی زبان مادی کهن ایران است که زبان شاهان سلسله ماد و مردم مغرب و مرکز ایران بوده است. در کتیبه های شاهان آشور از مردم ماد نام برده شده. کلماتی از این زبان در زبانهای یونانی و لاتینی باقی مانده‚ ولی ماخذ عمده اطلاع ما از این زبان کلمات و عباراتی است که درکتیبه های شاهان هخامنشی که جانشین شاهان مادی بودند به جای مانده است. دیگر زبانهای سغدی و خوارزمی و سکائی و پارتی است که از صورت میانه آنها مدارک کتبی در دست است و همه به نواحی شرقی فلات ایران تعلق دارند . در کتیبه های داریوش بزرگ نام شهرهایی که این زبانها در آنهارایج بوده یاد شده: سغد‚ خوارزم ‚ سکا و پارت . همچنین از شهرهای دیگری چون هرات و رخج و بلخ نام برده شده که زبان جداگانه داشته اند. در مآخذ دیگر نیز به نام زبانهای بلخی و رخجی و هروی و مروزی و سگزی و کرمانی برمیخوریم که به تدریج از میان رفته اند.زبانهای ایرانی کهن با زبانهای کهن هندوستان به خصوص زبانی که درسرودهای ودا ‚ که قدیمترین اثر زبانهای آریائی است‚ به کاررفته نزدیکی و شباهت بسیار دارند. غالب افعال و پیشوندها و پسوندها ولغات اصولا یکی است‚ اما افعال و کلماتی نیز هست که مخصوص یکی از دودسته است‚ مانند گفتن و سال و برف که تنها درزبانهای ایرانی دیده میشود. برای دریافتن شباهت اساسی این زبانها میتوان به ده عدد اول زبان سانسکریت و اوستائی توجه نمود:در اصوات و قواعد صرفی نیز اصولا زبانهای کهن هند و ایرانی مشترک اند‚ولی چنانکه از مقایسه ده عدد اول نیز برمیآید بعض تفاوتهای اصلی دراصوات میان دو زبان وجود دارد که میتوان آنها را به عنوان میزان تشخیص به کار برد.
زبان اوستائی: زبان یکی از نواحی شرقی ایران بوده است‚ ولی به درستی معلوم نیست کدام ناحیه‚ و نیز روشن نیست که این زبان در چه زمان از رواج افتاده. تنها اثری که از این زبان در دست است اوستا کتاب مقدس زرتشتیان است. سرودهای خود زرتشت گاثاها که کهنترین قسمت اوستاست حاکی ازلهجه قدیمتری از این زبان است. کمترین زمانی که برای پیدایش زرتشت میتوان قرار داد قرن ششم قبل از میلاد است. بنابراین زبان گاثاها تازه تر ازاین زمان نیست ولی میتواند بسیار قدیمتر باشد.اوستا به خطی نوشته شده که به خط اوستائی مشهور است و ظاهرا در اواخردوره ساسانی در حدود قرن ششم میلادی . به همین منظور از روی خط پهلوی اختراع گردیده و به خلاف خط پهلوی خطی روشن و ساده و وافی به مقصود است.اوستا کتاب دینی – تاریخی زرتشتیان در یک زمان نوشته نشده‚ بلکه چنانکه از چگونگی زبان و مضمون قسمتهای مختلفش پیداست در دورههای مختلف انشاء گردیده است . کتاب اوستا به مرور زمان توسط موبدان مختلف گردآوری و تهیه شده است و مرجع اصلی دینی زرتشتیان گاتها است . از زبانهای کهن دیگر اثر مستقلی هنوز به دست نیفتاده‚ ولی از وجودبعضی از آنها به وسیله کلماتی که در زبانهای دیگر به جا مانده و یا ذکری که مورخان کرده اند و یا به وسیله صورت میانه این زبانها‚ آگاهیم.از این جمله یکی زبان مادی کهن ایران است که زبان شاهان سلسله ماد و مردم مغرب و مرکز ایران بوده است. در کتیبه های شاهان آشور از مردم ماد نام برده شده. کلماتی از این زبان در زبانهای یونانی و لاتینی باقی مانده‚ ولی ماخذ عمده اطلاع ما از این زبان کلمات و عباراتی است که درکتیبه های شاهان هخامنشی که جانشین شاهان مادی بودند به جای مانده است. دیگر زبانهای سغدی و خوارزمی و سکائی و پارتی است که از صورت میانه آنها مدارک کتبی در دست است و همه به نواحی شرقی فلات ایران تعلق دارند . در کتیبه های داریوش بزرگ نام شهرهایی که این زبانها در آنهارایج بوده یاد شده: سغد‚ خوارزم ‚ سکا و پارت . همچنین از شهرهای دیگری چون هرات و رخج و بلخ نام برده شده که زبان جداگانه داشته اند. در مآخذ دیگر نیز به نام زبانهای بلخی و رخجی و هروی و مروزی و سگزی و کرمانی برمیخوریم که به تدریج از میان رفته اند.زبانهای ایرانی کهن با زبانهای کهن هندوستان به خصوص زبانی که درسرودهای ودا ‚ که قدیمترین اثر زبانهای آریائی است‚ به کاررفته نزدیکی و شباهت بسیار دارند. غالب افعال و پیشوندها و پسوندها ولغات اصولا یکی است‚ اما افعال و کلماتی نیز هست که مخصوص یکی از دودسته است‚ مانند گفتن و سال و برف که تنها درزبانهای ایرانی دیده میشود. برای دریافتن شباهت اساسی این زبانها میتوان به ده عدد اول زبان سانسکریت و اوستائی توجه نمود:در اصوات و قواعد صرفی نیز اصولا زبانهای کهن هند و ایرانی مشترک اند‚ولی چنانکه از مقایسه ده عدد اول نیز برمیآید بعض تفاوتهای اصلی دراصوات میان دو زبان وجود دارد که میتوان آنها را به عنوان میزان تشخیص به کار برد.
سرزمین ایرانی خوارزم و زبان اوستایی آن
سرزمین ایرانی خوارزم و زبان اوستایی آن
خوارزم سرزمین کهن ایرانی است که متاسفانه امروزه ( پس از دوره قاجار ) میان ازبکستان و ترکمنستان قرار گرفته است و زبانش رو به فراموشی سپرده شده است . خوراسمیا از استانهای شاهنشاهی هخامنشی که از آنجا سنگ کبود برای آراستن کاخ داریوش بزرگ در شوش آوردند در نبشته های دینی تنها در دوره های اخیر یادی در میان می آید . یشت 14/10
شماری از پژوهشگران این تاریکی ظاهری سرزمینی آباد و شکوفا را با گفتن خوراسمیا بخشی از میهن اصلی ایرانیان یعنی ایرنیم وئیجو اوستایی که بعدها ایرانویچ پهلوی شده است بجز نام چیزی باقی نمانده است . حتی بر سر نامش نیز حرفها و حدیثهایی بسیاری است . اما اگر بپذیریم بخش پایانی این نام به معنی زمین در فارسی است آنگاه خوراسمیا معنی روشنی خواهد داشت . ریشه کلمه فارسی خوار به زبان کردی پست و پایین می باشد و خوراسمیا به معنی سرزمین پست و پایین معنی میدهد . چنین نامی برای سرزمینهایی که در پیرامون و بخش پایین رودخانه آمودریا یعنی واحه کنونی خیوه و قزل قوم نهاده اند نام مناسبی می باشد . شاید گفتنی باشد که یکی از شهرهای پایین دست سیردریا ( سیحون ) را جغرافیا نویسان مسلمان به نام خواره می شناسند .
چون به سده های میانه دیرپای خوارزم می رسیم که از دولت جانشین هخامنشیان آغاز می شود و به ورود اعراب ( سده هشتم میلادی ) می رسد بر آگاهی ما چندان افزوده نمی شود . تاکنون باستان شناسانی از شوروی در چهار دهه اخیر سکه ها - نوشته های گلی - ظرف های باستانی و . . . از این منطقه کشف کرده اند ولی چیزی زیادی به بیرون درج نداده اند . دست کم روشن است که همگی این نوشته ها به زبانی همانند متون پارتی و سغدی که سرزمینهای همسایه خوراسمیا هستند و برگفته شده از خط آرامی هستند نوشته شده بوده است . خطی که در تمامی سرزمینهای ایران گسترش یافته بود . موضوع زبان مادری خوراسمیا در دوره جسارت داشته است :
1 ) در سده سوم میلادی درست پیش از فتح آنجا توسط اردشیر و شاپور ساسانی
2 ) در هنگام ورود تازیان
کتیبه های تدفینی بر حدود صد استوان سنگی مرمری یا گلی که در توق قلعه ( چهارده کیلومتری شمال غربی نوکوس ) پیدا شده است به این دوره اخیر تعلق دارد . این نوشته ها با اینکه از آسیب در امان نمانده است ولی مطالبشان تکراری است و میتوان به قطعیت همه آن را خواند . یک نمونه از این کتیه های چنین نوشته است :
در سال 706 ماه فرورتین - روز فرورتین این صندوق از آن روان اسرویوک پسر تیشیان است روانهای آنها در فردوس ابدی بیارمد
در پنج سده نخست دوره اسلامی سرزمین ایرانی خوارزم چندین دانشمند بزرگ را در دامان خود پرورش داد که از برجسته ترین آنها ریاضیدان نامدار محمد بن یوسف خوارزمی است که نام او در اصطلاح الگوریتم باقی مانده است و کتابش الجبر نام خود را به الجبرا داده است . بلند آوازه تر از وی ابوریحان بیرون است که در ریاضیات - جغرافیا و علوم طبیعی بزرگ عصر خود بوده است . نخستین نشانه های خوارزمی ار در فهرستهایی از تقویم و اصطلاحات شناسی که به زبان عربی و فارسی در کتاب آثار الباقیه ابوریحان بیرونی دانشمند بزرگ ایرانی ثبت شده مرهون او هستیم .
اما باید دو سده بگذرد که ما به بدنه زبان اصلی خوارزم برسیم . این بدنه تا اندازه ای کوچک است . روشن ترین دگرگونی های زبان خوارزمی که این زبان را با زبانهای دیگر ایرانی متمایز کرده است در تبدیل حروف آغاز ب - د - ج به بتا و گاما و حروف میانی است . برای یافتن ویژگی های دستوری مهم نخست باید نگاهی به فعل بیاندازیم . گفتنی است در این زمینه حفظ ر پایانی در همه زمانها در سوم شخص جمع است که در زبانهای ایرانی دیگر چنین پایانه هایی تنها در زبانهای اوستایی - سکایی و سغدی متاخر به خوبی یافت می شود . خوارزمی نیز در نگهداشتن و بسط دادن افزوده های قدیم به مثابه نشانه ای از زمان استمراری همانند زبان سغدی است . این نشانه به صورت موصت طولانی در ریشه فعل ظاهر می شود .
از زبان خوارزمی چه باقی مانده است ؟
ترجمه های و فرهنگهای واژه دشوار عبارات یا جملات کوتاه ( کمتر از 400 کلمه ) در کتب فقهی عربی عمده ترین آنها قنیه المینه ( حدود 660 قمری ) است نقل شده است . این نقل قولها بسیار اصطلاحی و گه گاه عامیانه و پر از جناس و ایهام است . چنانکه فهم معانی آن دشوار است مگر برای کسانی که به کلی با این زبان آشنایی دارند . این جملات از قوانین موضوعه بیرون می آیند . جملاتی هستند که عملا در زندگی روزمره به کار می رود بنابراین در دعوا ها اهمیت پیدا میکند . جملاتی مانند : من دخترم را در ازای صد دینار کابین به تو داده ام . یا جویده سخن مگوی - هر سوگندی میخواهی یاد کن و . . .
سخنان قابل تعقیب و کتیبه های استودانها به ترتیب در خوارزمی متاخر و میانه صرفا بقایای کوچک و ناچیزی از این زبان است و در خور آن نیست که بر آنها نام ادبیات گذاشته شود . یک حقیقت غیر قابل انکار است که نزدیکی واژه های خوارزمی و اوستایی مشهود است . اگر چه باید در باب ارزیابی گسترده انجام گیرد ولی ثابت کردن اینکه خوارزمی گویشی از اوستایی است بسیار دشوار است . اما اگر فرضیه هنینگ را در نظر داشته باشیم که گفته است :
گات ها کهن ترین بخش اوستا در مرو و هرات تصنیف شده است و گویش محلی دارد
پس میتوان پنداشت که خوارزمی نیز بخشی از زبان اوستایی است . سرزمینهای خوارزم و هرات و بلخ و بخار و مرو و سمرقند همگی بخشی از ایران هستند و ایرانی نژاد می باشند که متاسفانه با دخالتهای بیگانگان روس و انگلستان به اشغال دول نا مشروع در آمده است .
پژوهش و گردآوری از ارشام پارسی ( متون ایرانشناسی دانشگاه کمبریج ) برداشت این نوشتار با ذکر نام و آدرس پایگاه آزاد است
خوارزم سرزمین کهن ایرانی است که متاسفانه امروزه ( پس از دوره قاجار ) میان ازبکستان و ترکمنستان قرار گرفته است و زبانش رو به فراموشی سپرده شده است . خوراسمیا از استانهای شاهنشاهی هخامنشی که از آنجا سنگ کبود برای آراستن کاخ داریوش بزرگ در شوش آوردند در نبشته های دینی تنها در دوره های اخیر یادی در میان می آید . یشت 14/10
شماری از پژوهشگران این تاریکی ظاهری سرزمینی آباد و شکوفا را با گفتن خوراسمیا بخشی از میهن اصلی ایرانیان یعنی ایرنیم وئیجو اوستایی که بعدها ایرانویچ پهلوی شده است بجز نام چیزی باقی نمانده است . حتی بر سر نامش نیز حرفها و حدیثهایی بسیاری است . اما اگر بپذیریم بخش پایانی این نام به معنی زمین در فارسی است آنگاه خوراسمیا معنی روشنی خواهد داشت . ریشه کلمه فارسی خوار به زبان کردی پست و پایین می باشد و خوراسمیا به معنی سرزمین پست و پایین معنی میدهد . چنین نامی برای سرزمینهایی که در پیرامون و بخش پایین رودخانه آمودریا یعنی واحه کنونی خیوه و قزل قوم نهاده اند نام مناسبی می باشد . شاید گفتنی باشد که یکی از شهرهای پایین دست سیردریا ( سیحون ) را جغرافیا نویسان مسلمان به نام خواره می شناسند .
چون به سده های میانه دیرپای خوارزم می رسیم که از دولت جانشین هخامنشیان آغاز می شود و به ورود اعراب ( سده هشتم میلادی ) می رسد بر آگاهی ما چندان افزوده نمی شود . تاکنون باستان شناسانی از شوروی در چهار دهه اخیر سکه ها - نوشته های گلی - ظرف های باستانی و . . . از این منطقه کشف کرده اند ولی چیزی زیادی به بیرون درج نداده اند . دست کم روشن است که همگی این نوشته ها به زبانی همانند متون پارتی و سغدی که سرزمینهای همسایه خوراسمیا هستند و برگفته شده از خط آرامی هستند نوشته شده بوده است . خطی که در تمامی سرزمینهای ایران گسترش یافته بود . موضوع زبان مادری خوراسمیا در دوره جسارت داشته است :
1 ) در سده سوم میلادی درست پیش از فتح آنجا توسط اردشیر و شاپور ساسانی
2 ) در هنگام ورود تازیان
کتیبه های تدفینی بر حدود صد استوان سنگی مرمری یا گلی که در توق قلعه ( چهارده کیلومتری شمال غربی نوکوس ) پیدا شده است به این دوره اخیر تعلق دارد . این نوشته ها با اینکه از آسیب در امان نمانده است ولی مطالبشان تکراری است و میتوان به قطعیت همه آن را خواند . یک نمونه از این کتیه های چنین نوشته است :
در سال 706 ماه فرورتین - روز فرورتین این صندوق از آن روان اسرویوک پسر تیشیان است روانهای آنها در فردوس ابدی بیارمد
در پنج سده نخست دوره اسلامی سرزمین ایرانی خوارزم چندین دانشمند بزرگ را در دامان خود پرورش داد که از برجسته ترین آنها ریاضیدان نامدار محمد بن یوسف خوارزمی است که نام او در اصطلاح الگوریتم باقی مانده است و کتابش الجبر نام خود را به الجبرا داده است . بلند آوازه تر از وی ابوریحان بیرون است که در ریاضیات - جغرافیا و علوم طبیعی بزرگ عصر خود بوده است . نخستین نشانه های خوارزمی ار در فهرستهایی از تقویم و اصطلاحات شناسی که به زبان عربی و فارسی در کتاب آثار الباقیه ابوریحان بیرونی دانشمند بزرگ ایرانی ثبت شده مرهون او هستیم .
اما باید دو سده بگذرد که ما به بدنه زبان اصلی خوارزم برسیم . این بدنه تا اندازه ای کوچک است . روشن ترین دگرگونی های زبان خوارزمی که این زبان را با زبانهای دیگر ایرانی متمایز کرده است در تبدیل حروف آغاز ب - د - ج به بتا و گاما و حروف میانی است . برای یافتن ویژگی های دستوری مهم نخست باید نگاهی به فعل بیاندازیم . گفتنی است در این زمینه حفظ ر پایانی در همه زمانها در سوم شخص جمع است که در زبانهای ایرانی دیگر چنین پایانه هایی تنها در زبانهای اوستایی - سکایی و سغدی متاخر به خوبی یافت می شود . خوارزمی نیز در نگهداشتن و بسط دادن افزوده های قدیم به مثابه نشانه ای از زمان استمراری همانند زبان سغدی است . این نشانه به صورت موصت طولانی در ریشه فعل ظاهر می شود .
از زبان خوارزمی چه باقی مانده است ؟
ترجمه های و فرهنگهای واژه دشوار عبارات یا جملات کوتاه ( کمتر از 400 کلمه ) در کتب فقهی عربی عمده ترین آنها قنیه المینه ( حدود 660 قمری ) است نقل شده است . این نقل قولها بسیار اصطلاحی و گه گاه عامیانه و پر از جناس و ایهام است . چنانکه فهم معانی آن دشوار است مگر برای کسانی که به کلی با این زبان آشنایی دارند . این جملات از قوانین موضوعه بیرون می آیند . جملاتی هستند که عملا در زندگی روزمره به کار می رود بنابراین در دعوا ها اهمیت پیدا میکند . جملاتی مانند : من دخترم را در ازای صد دینار کابین به تو داده ام . یا جویده سخن مگوی - هر سوگندی میخواهی یاد کن و . . .
سخنان قابل تعقیب و کتیبه های استودانها به ترتیب در خوارزمی متاخر و میانه صرفا بقایای کوچک و ناچیزی از این زبان است و در خور آن نیست که بر آنها نام ادبیات گذاشته شود . یک حقیقت غیر قابل انکار است که نزدیکی واژه های خوارزمی و اوستایی مشهود است . اگر چه باید در باب ارزیابی گسترده انجام گیرد ولی ثابت کردن اینکه خوارزمی گویشی از اوستایی است بسیار دشوار است . اما اگر فرضیه هنینگ را در نظر داشته باشیم که گفته است :
گات ها کهن ترین بخش اوستا در مرو و هرات تصنیف شده است و گویش محلی دارد
پس میتوان پنداشت که خوارزمی نیز بخشی از زبان اوستایی است . سرزمینهای خوارزم و هرات و بلخ و بخار و مرو و سمرقند همگی بخشی از ایران هستند و ایرانی نژاد می باشند که متاسفانه با دخالتهای بیگانگان روس و انگلستان به اشغال دول نا مشروع در آمده است .
پژوهش و گردآوری از ارشام پارسی ( متون ایرانشناسی دانشگاه کمبریج ) برداشت این نوشتار با ذکر نام و آدرس پایگاه آزاد است
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه
رامگاه اشوزرتشت در کجا واقع شده است؟
تاریخ درگذشت اشوزرتشت روز خیرایزد و دی ماه برابر با پنجم ماه دی می باشد، زرتشتیان چون به بقای روح و فروهر نیاکان خود باور دارند، اصولا پس از مرگ، علاقه زیادی به اینکه به سر مزار درگذشته بروند و شیون و زاری كنند، را ندارند، بنابراين برای زرتشتيان، مهم نبوده که اشوزرتشت در کجا دفن شده و همواره روح او را در کنار خود احساس می کنند و از روح و فروهر پاک اشوزرتشت برای پیشرفت کارهایشان کمک می خواهند و به دنبال محل آرامگاه اشوزرتشت نیستند.
ولی بنا بر اثبات بيشتر دانشمندان، آرامگاه اشوزرتشت، دراستان بلخ افغانستان و درشهر مزار شریف می باشد. همان جايیکه بنا بر باور مذهب شیعه( بيشتر مردم شهر مزار شریف را شيعيان تشکیل می دهد)، آنجا مقبره حضرت علی می باشد، در حالیکه مقبره حضرت علی در عراق واقع است و از نظر تاریخی هرگز حضرت علی به افغانستان گذر نکرده است، و مزار شریف به خاطر این گفته اند که مردم می دانستند که یک مزار شریفی در شهرشان وجود دارد که برای حفظ آن بایستی یک نام مقدس و سپنتايي به آن بدهند.
نام قدیم شهر مزار شریف هم بلخ بوده و نام این استان هم اکنون هم بلخ است و در اوستا بسيار آمده که بلخ محل پادشاهی شاه گشتاسب بوده که اشوزرتشت دین خود را ارايه و تبلیغ می کرده است، و در این شهر به شهادت رسیده است.
از این نوع کارها د رایران زیاد است، مانند لقب تخت سلیمان که به مقبره کورش بزرگ داده اند یا نقش رستم یاتخت جمشید وغیره، که بتوانند این مكان ها را به خاطر احترام این افراد، از حمله دشمنان در امان دارند، که خوشبختانه موفق هم شده اند.
ولی بنا بر اثبات بيشتر دانشمندان، آرامگاه اشوزرتشت، دراستان بلخ افغانستان و درشهر مزار شریف می باشد. همان جايیکه بنا بر باور مذهب شیعه( بيشتر مردم شهر مزار شریف را شيعيان تشکیل می دهد)، آنجا مقبره حضرت علی می باشد، در حالیکه مقبره حضرت علی در عراق واقع است و از نظر تاریخی هرگز حضرت علی به افغانستان گذر نکرده است، و مزار شریف به خاطر این گفته اند که مردم می دانستند که یک مزار شریفی در شهرشان وجود دارد که برای حفظ آن بایستی یک نام مقدس و سپنتايي به آن بدهند.
نام قدیم شهر مزار شریف هم بلخ بوده و نام این استان هم اکنون هم بلخ است و در اوستا بسيار آمده که بلخ محل پادشاهی شاه گشتاسب بوده که اشوزرتشت دین خود را ارايه و تبلیغ می کرده است، و در این شهر به شهادت رسیده است.
از این نوع کارها د رایران زیاد است، مانند لقب تخت سلیمان که به مقبره کورش بزرگ داده اند یا نقش رستم یاتخت جمشید وغیره، که بتوانند این مكان ها را به خاطر احترام این افراد، از حمله دشمنان در امان دارند، که خوشبختانه موفق هم شده اند.
آيا حافظ در پايان عمر پيرو آيين مهر و ا وستا شده بود ؟
محمد گلندام كه از شاگردان و مريدان حافظ بوده است و تمامي غزليات وي را، او جمع آوري و نشر داده است ، در مقدمه غزليات از حافظ به عنوان شهيد ياد مي كند كه در پي فتواي فقها به قتل رسيده است!!!
در كتاب عرفات العاشقين ، نوشته ي اميرتقي الدين ، مي خوانيم:
آنگاه كه ماموران حكومت در پي فتواي فقها و حكم قوه ي قضاييه به خانه ي حافظ حمله نمودند تا وي را بازداشت نموده وبه قتل برسانند، بانوان خانه حافظ ، تمامي آثار و نوشته هاي وي را در چاه ريختند تا به دست ماموران نيفتد.
شمس الدين محمد حافظ شيرازي كه در كودكي قرآن را حفظ نموده بود ، لقب حافظ را مثل ده ها شخص دوران خود بدست آورد! حفظ تمامي قرآن عادتي شده بود كه كودكان در 8-10 ويا 12 سالگي آنرا وظيفه مي دانستند و در اين سن و سا ل تمامي قرآن را از بر مي خواندند و به ديگران آموزش مي دادند. حافظ در كودكي علاوه بر حفظ و آموزش قرآن ، در يك نانوا يي نيز كار مي كرد و به كار خمير گيري مشغول بود. حافظ از همان نوجواني به عنوان رند شيراز معروف شد و اين به خاطر زيركي و باهوشي وي بود. رند در لغت به معناي زيرك، هوشيار ، آگاه به اسرار و واقف به علوم بسيار ، مي باشد و نيز به كسي مي گويند كه درونش پاك تر از ظاهرش باشد.
چنانچه برخي از مورخين نوشته اند و از غزليات حافظ برداشت مي شود ،حافظ در نوجواني عاشق دختري به نام (( شاخ نبات )) مي شود كه دختر پيش نماز محل بوده است. و در همين هنگامه عاشقي ، ذوق و شوق حافظ به غزل سرايي رشد مي كند. ولي شوربختانه ملاي محل ، دختر خود را عروس مي كند. و حافظ در عشق نوجواني خود شكست مي خورد. از سويي ديگر استقبال مردم و خردمندان از غزليات حافظ در سراسر جهان پارس زبان آن دوران از هند تا ايران و عراق موجب بروز حسادت عليه حافظ مي شود. و آنها را به جايي مي كشاند تا از هر بيت و غزل ا و سندي بيابند براي محكوم كردن و تكفير رند شيراز.
از سويي ديگر حافظ نيز بيش از پيش به ناداني، تزوير و بي مايه بودن افكار فقها پي ميبرد و كم كم از آنها و انديشه هاي آنها جدا مي شود و در غزليات خود به افشاي آنها مي پرداخت:
دور شو از برم اي واعظ و بيهوده مگوي من نه آنم كه دگر گوش به تزوير كنم
حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي دام تزوير نكن چون دگران قرآن را
همانطور كه حافظ آرام آرام از افكار و عقايد فقها ي دوران خود جدا و دور مي شد ، به سوي يك انديشه ي جايگزين نيز نزديك ميشود ، و در سروده هاي خود اعتراف مي كند كه در ابتدا از حقايق آگاه نبوده است تا اينكه در پي آشنايي با انديشه هاي ديگر در معني بر او گشوده مي شود:
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود در مكتب غم تو چنين نكته دان شدم
آن روز بر دلم در معني گشوده شد كز ساكنان درگه (( پير مغان)) شدم
در پي توطئه ها بارها و بارها حافظ از شيراز رانده شد و او را تبعيد نمودند:
گر ازين منزل غربت بسوي خانه روم دگر آنجا كه روم عاقل و فرزانه روم
اما پس از بازگشت از تبعيد ، باز اعترافات رند شيراز در غزل هاي وي متبلور ميشود:
گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد واي اگراز پس امروز بود فردايي
(( مغ)) در لغت به انسان اوستايي ، و يا پيشواي آيين اوستا گفته مي شود و پير مغان به زرتشت نخستين و يا بزرگترين پيشواي آيين اوستا اطلاق مي شود. حافظ در هنگامه ي پاياني عمر خود، بسيار به اين مسئله كشيده مي شود و در غزليات بسياري وفاداري خود را به پير مغان و (( آيين مهر )) اعلام مي كند:
جام مي ، گيرم و از اهل ريا دور شوم يعني ازاهل جهان پاك دلي بگزينم
بر دلم گرد ستم هاست خدايا مپسند كه مكدر شود آيينه ي (( مهر آيينم))
در اين ابيات حافظ صريحا اعتراف مي كند كه آيين ودين ا و ميترايي يا همان آيين مهر است.
و اما اسناد ميترايي بودن رند شيراز و پيرو (( آيين اوستا = پير مغان )) بودن وي در لابه لاي غزليات او با صراحتي ويژه به چشم مي خورد:
بنده ي پير خراباتم كه لطفش دائم است ورنه لطف شيخ و زاهد گاه هست گاه نيست
چل سال پيش رفت كه من لاف مي زنم كز چاكران پير مغان كمترين منم
منم كه گوشه ميخانه خانقاه من است دعاي پيرمغان ورد صبحگاه من است
حافظ جناب پير مغان جاي دولت ست من ترك خاكبوسي اين در نميكنم
گرمدد خواستم از پيرمغان عيب مكن شيخ ما گفت كه در صومعه همت نبود
مريد پيرمغانم زمن مرنج اي شيخ چرا كه وعده توكردي واو بجا آورد
و در جايي ديگر مي گويد:
در خرابات مغان نور خدا مي بينم اين عجب بين كه چه نوري ز كجا ميبينم
از آن به دير مغانم عزيز مي دارند كه آتشي كه نميرد هميشه در دل ماست
هرچند آيين اوستا يكي از چهار ديني ست كه قرآن مجبور به پذيرش آن گشته و پيروان اين چهار آيين در ممالك اسلامي مي بايست امنيت مي داشتند ، اما بخشي از فقها و روحانيون همواره در طول تاريخ ، انسانهاي آزاده و فرهيخته ي بسياري را به جرم كفر و الحاد و ارتداد به قتل رسانده اند. حتي حافظ را كه طبق آيين اوستا خداپرست بوده است ، نيز شامل اين اتهامات شده و چون بسياري ديگر مانند سهروردي ، ابن مقفع ، حلاج و...
در كتاب عرفات العاشقين ، نوشته ي اميرتقي الدين ، مي خوانيم:
آنگاه كه ماموران حكومت در پي فتواي فقها و حكم قوه ي قضاييه به خانه ي حافظ حمله نمودند تا وي را بازداشت نموده وبه قتل برسانند، بانوان خانه حافظ ، تمامي آثار و نوشته هاي وي را در چاه ريختند تا به دست ماموران نيفتد.
شمس الدين محمد حافظ شيرازي كه در كودكي قرآن را حفظ نموده بود ، لقب حافظ را مثل ده ها شخص دوران خود بدست آورد! حفظ تمامي قرآن عادتي شده بود كه كودكان در 8-10 ويا 12 سالگي آنرا وظيفه مي دانستند و در اين سن و سا ل تمامي قرآن را از بر مي خواندند و به ديگران آموزش مي دادند. حافظ در كودكي علاوه بر حفظ و آموزش قرآن ، در يك نانوا يي نيز كار مي كرد و به كار خمير گيري مشغول بود. حافظ از همان نوجواني به عنوان رند شيراز معروف شد و اين به خاطر زيركي و باهوشي وي بود. رند در لغت به معناي زيرك، هوشيار ، آگاه به اسرار و واقف به علوم بسيار ، مي باشد و نيز به كسي مي گويند كه درونش پاك تر از ظاهرش باشد.
چنانچه برخي از مورخين نوشته اند و از غزليات حافظ برداشت مي شود ،حافظ در نوجواني عاشق دختري به نام (( شاخ نبات )) مي شود كه دختر پيش نماز محل بوده است. و در همين هنگامه عاشقي ، ذوق و شوق حافظ به غزل سرايي رشد مي كند. ولي شوربختانه ملاي محل ، دختر خود را عروس مي كند. و حافظ در عشق نوجواني خود شكست مي خورد. از سويي ديگر استقبال مردم و خردمندان از غزليات حافظ در سراسر جهان پارس زبان آن دوران از هند تا ايران و عراق موجب بروز حسادت عليه حافظ مي شود. و آنها را به جايي مي كشاند تا از هر بيت و غزل ا و سندي بيابند براي محكوم كردن و تكفير رند شيراز.
از سويي ديگر حافظ نيز بيش از پيش به ناداني، تزوير و بي مايه بودن افكار فقها پي ميبرد و كم كم از آنها و انديشه هاي آنها جدا مي شود و در غزليات خود به افشاي آنها مي پرداخت:
دور شو از برم اي واعظ و بيهوده مگوي من نه آنم كه دگر گوش به تزوير كنم
حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي دام تزوير نكن چون دگران قرآن را
همانطور كه حافظ آرام آرام از افكار و عقايد فقها ي دوران خود جدا و دور مي شد ، به سوي يك انديشه ي جايگزين نيز نزديك ميشود ، و در سروده هاي خود اعتراف مي كند كه در ابتدا از حقايق آگاه نبوده است تا اينكه در پي آشنايي با انديشه هاي ديگر در معني بر او گشوده مي شود:
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود در مكتب غم تو چنين نكته دان شدم
آن روز بر دلم در معني گشوده شد كز ساكنان درگه (( پير مغان)) شدم
در پي توطئه ها بارها و بارها حافظ از شيراز رانده شد و او را تبعيد نمودند:
گر ازين منزل غربت بسوي خانه روم دگر آنجا كه روم عاقل و فرزانه روم
اما پس از بازگشت از تبعيد ، باز اعترافات رند شيراز در غزل هاي وي متبلور ميشود:
گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد واي اگراز پس امروز بود فردايي
(( مغ)) در لغت به انسان اوستايي ، و يا پيشواي آيين اوستا گفته مي شود و پير مغان به زرتشت نخستين و يا بزرگترين پيشواي آيين اوستا اطلاق مي شود. حافظ در هنگامه ي پاياني عمر خود، بسيار به اين مسئله كشيده مي شود و در غزليات بسياري وفاداري خود را به پير مغان و (( آيين مهر )) اعلام مي كند:
جام مي ، گيرم و از اهل ريا دور شوم يعني ازاهل جهان پاك دلي بگزينم
بر دلم گرد ستم هاست خدايا مپسند كه مكدر شود آيينه ي (( مهر آيينم))
در اين ابيات حافظ صريحا اعتراف مي كند كه آيين ودين ا و ميترايي يا همان آيين مهر است.
و اما اسناد ميترايي بودن رند شيراز و پيرو (( آيين اوستا = پير مغان )) بودن وي در لابه لاي غزليات او با صراحتي ويژه به چشم مي خورد:
بنده ي پير خراباتم كه لطفش دائم است ورنه لطف شيخ و زاهد گاه هست گاه نيست
چل سال پيش رفت كه من لاف مي زنم كز چاكران پير مغان كمترين منم
منم كه گوشه ميخانه خانقاه من است دعاي پيرمغان ورد صبحگاه من است
حافظ جناب پير مغان جاي دولت ست من ترك خاكبوسي اين در نميكنم
گرمدد خواستم از پيرمغان عيب مكن شيخ ما گفت كه در صومعه همت نبود
مريد پيرمغانم زمن مرنج اي شيخ چرا كه وعده توكردي واو بجا آورد
و در جايي ديگر مي گويد:
در خرابات مغان نور خدا مي بينم اين عجب بين كه چه نوري ز كجا ميبينم
از آن به دير مغانم عزيز مي دارند كه آتشي كه نميرد هميشه در دل ماست
هرچند آيين اوستا يكي از چهار ديني ست كه قرآن مجبور به پذيرش آن گشته و پيروان اين چهار آيين در ممالك اسلامي مي بايست امنيت مي داشتند ، اما بخشي از فقها و روحانيون همواره در طول تاريخ ، انسانهاي آزاده و فرهيخته ي بسياري را به جرم كفر و الحاد و ارتداد به قتل رسانده اند. حتي حافظ را كه طبق آيين اوستا خداپرست بوده است ، نيز شامل اين اتهامات شده و چون بسياري ديگر مانند سهروردي ، ابن مقفع ، حلاج و...
آریو برزن سردار بزرگ ایران زمین
آریو برزن يكي از سرداران بزرگ تاريخ ايران است كه در برابر يورش اسكندر مقدونی به ايران زمين دليرانه از سرزمين خود پاسداری كرد و در اين راه جان باخت و حماسه «دربند پارس» را از خود در تاريخ به يادگار گذاشت برخی او را از اجداد لرها يا كردها می دانند.
اسكندر مقدوني در سال 331 پيش از ميلاد، پس از پيروزی در سومين جنگ خود با ايرانيان ( جنگ آربل يا گوگامل) و شكست پايانی ايران،بربابل و شوش و استخر چيرگی يافت و برای دست يافتن به پارسه، روانه اين شهر گرديد. اسكندر برای فتح پارسه سپاهيان خود را به دو پاره بخش كرد : بخشي به فرماندهی «پارمن يونوس» از راه جلگه رامهرمز و بهبهان به سوی پارسه روان شد؛ و خود اسكندر با سپاهان سبك اسلحه راه كوهستان كهگيلويه را در پيش گرفت و در تنگه هاي دربند پارس با مقاومت ايرانيان روبرو شد.در جنگ دربند پارس، آخرين پاسداران ايران با شماری اندك به فرماندهی آريو برزن در برابر سپاهيان پرشمار اسكندر دلاورانه دفاع و سپاهيان مقدونی را ناچار به عقب نشينی کردند.
با وجود آريو برزن و پاسداران تنگه های پارس، گذشتن سپاهيان اسكندر از اين تنگه هاي كوهستاني امكان پذير نبود. از اين رو، اسكندر به نقشه جنگي ايرانيان در جنگ ترموپيل متوسل شد؛ و با کمک یکی از اسیران از بيراهه گذشت و با گذر از راههاي سخت كوهستاني خود را به پشت نگهبانان ايراني رساند و آنان را در محاصره گرفت.آريو برزن، با چهل سوار و پنج هزار پياده و وارد كردن تلفات سنگين به دشمن ، خط محاصره را شكست و براي ياري به پایتخت به سوي پارسه شتافت؛ ولي سپاهياني كه به دستور اسكندر از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پيش از رسيدن او به پايتخت، به پارسه دست يافته بودند.
آريو برزن، با وجود واژگوني پايتخت و در حالي كه سخت در تعقيب سپاهيان دشمن بود، حاضر به تسليم نشد؛ و آن قدر در پیكار با دشمن پا فشرد که گذشته از خود او همه يارانش از پاي در افتادند و جنگ هنگامي به پايان رسيد كه آخرين سرباز پارسي زير فرمان آريو برزن به خاك افتاده بود.
اسكندر مقدوني در سال 331 پيش از ميلاد، پس از پيروزی در سومين جنگ خود با ايرانيان ( جنگ آربل يا گوگامل) و شكست پايانی ايران،بربابل و شوش و استخر چيرگی يافت و برای دست يافتن به پارسه، روانه اين شهر گرديد. اسكندر برای فتح پارسه سپاهيان خود را به دو پاره بخش كرد : بخشي به فرماندهی «پارمن يونوس» از راه جلگه رامهرمز و بهبهان به سوی پارسه روان شد؛ و خود اسكندر با سپاهان سبك اسلحه راه كوهستان كهگيلويه را در پيش گرفت و در تنگه هاي دربند پارس با مقاومت ايرانيان روبرو شد.در جنگ دربند پارس، آخرين پاسداران ايران با شماری اندك به فرماندهی آريو برزن در برابر سپاهيان پرشمار اسكندر دلاورانه دفاع و سپاهيان مقدونی را ناچار به عقب نشينی کردند.
با وجود آريو برزن و پاسداران تنگه های پارس، گذشتن سپاهيان اسكندر از اين تنگه هاي كوهستاني امكان پذير نبود. از اين رو، اسكندر به نقشه جنگي ايرانيان در جنگ ترموپيل متوسل شد؛ و با کمک یکی از اسیران از بيراهه گذشت و با گذر از راههاي سخت كوهستاني خود را به پشت نگهبانان ايراني رساند و آنان را در محاصره گرفت.آريو برزن، با چهل سوار و پنج هزار پياده و وارد كردن تلفات سنگين به دشمن ، خط محاصره را شكست و براي ياري به پایتخت به سوي پارسه شتافت؛ ولي سپاهياني كه به دستور اسكندر از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پيش از رسيدن او به پايتخت، به پارسه دست يافته بودند.
آريو برزن، با وجود واژگوني پايتخت و در حالي كه سخت در تعقيب سپاهيان دشمن بود، حاضر به تسليم نشد؛ و آن قدر در پیكار با دشمن پا فشرد که گذشته از خود او همه يارانش از پاي در افتادند و جنگ هنگامي به پايان رسيد كه آخرين سرباز پارسي زير فرمان آريو برزن به خاك افتاده بود.
مروري بر زندگينامه روزبه پارسي
مروري بر زندگينامه روزبه پارسي
روزبه پارسي پسر دادويه معروف به عبدالله بن مقفع كه يكي از مترجمان برجسته و دانشمندان بنام ايران در قرن دوم هجري است ، در فيروزآباد پارس بهدنيا آمد . او در بصره بهعنوان مولب در خاندان « آل هاشم » پرورش يافت و در اثر آميزش با تازيان زبان عربي را بهخوبي فراگرفت و در آن بهمرحله استادي رسيد و از فصحا و عربينويسان دهگانه درجه اول دوران خود شد . وي زبان پهلوي را بهخوبي ميدانست .
پدرش زردشتي و از نژاد اصيل ليراني بود . روزبه اگرچه ظاهرا مسلمان شد اما تا پايان عمر زرتشتي باقي ماند . شرح زير دليلي بر آناست كه روزبه پارسي كيش اجداد و نياكان خود را هرگز ترك نكرد :
« ابنالمقفع نزد عيسيي بن علي شد و گفت مسلماني در دل من راه كرد و خواهم بهدست تو مسلماني گرفتن . عيسي گفت اسلام آوردن تو فردا به محضر ؟ و وجوه مردمان سزاوارتر است و چون شام بگستردند ابنمقفع برخوان هم بهرسم مجوسان زمزمه گفت بانيت مسلماني نيز زمزمه آري ! گفت آري ! نخواهم شبي را بي اين بروز كردن » . ( بهنقل از هيثم بن عدي )
روزبه چون عربي را به شيوايي بهزبان ميآورد و مينوشت شغل نويسندگي را به او دادند و وي دير زماني منشي افرادي سرشناس مانند مروان بن محمد آخرين خليفه اموي و عيسي بن علي بود .
ابن مقفع در 36 سالگي مورد غضب منصور واقع شد و بهدست يكي از عمال پليد او يعني سفيان والي بصره بهطرزي فجيع بهقتل رسيد . گويند تنوري برتافتند و ابن مقفع را زنده زنده مثله كردند . اعضاي تن او را يكيك در آتش تنور انداختند تا اينكه تمام جسدش طعمه آتش گرديد .
اخلاق روزبه
روزبه از نظر ويژگيهاي اخلاقي نمونه بزرگواري ، گذشت ، دليري و انسان دوستي بود . « قدر دوستي را نيك ميدانست و نقش خود ر ا خوب تربيت ميكرد به حال زيردستان و زحمتكشان توجه كامل داشت . حال زبردستان و مالكين را هم اصلاح مينمود . از نظر نيكخويي و رفتار اجتماعي بهترين ويژگيها را داشت و با نرمي و خوشرويي و آداب دوستي رفتار ميكرد . و در خانه او باز و خوان او هميشه گسترده و خوراك او بههمه كس ميرسيد . هر كس به او نياز داشت بياندازه كمك و ياري ميديد . از پيشكاري و انشا داوود بن عمر ثروتي نصيبش شده بود كه با آن گروهي از اهالي بصره و كوفه را اداره ميكرد و بههر يك ماهانه پانصد الي دو هزار درهم ميداد .او با عبدالحميد كاتب دوست بود و روزي با هم نشسته بودند كه تني چند مامور كشتن عبدالحميد وارد شدند . آنها او را نميشناختند از آن دو يار پرسيدند كدام يك عبدالحميد است ؟ هر يك از آنها گفت من هستم .
عبدالحميد ترسيد ابن مقفع را جاي او بكشند . گفت : شتاب مكنيد . چند نفر از شما نزد ما بمانيد و چند تن ديگر برويد علائم و نشانههاي مرا بپرسيد مبادا دوست من بهجاي من كشته شود و آنها چنين كردند .
آثار او
الادب الصغير
الادب الكبير
رساله الصباحه
كليله و دمنه كه اين كتاب را از پهلوي ترجمه كرده است كه در اصل از يك كتاب هندي بهنام Panchatantra بهپهلوي ترجمه گشته ، و در اين كتاب ابنمقفع وسيلهاي براي انتقاد از بدرفتاريهاي حكام و نابساماني اوضاع روز و محيط فاسد خود پيدا كرده و از زبان حيوانات آنچه را كه بهطريق عادي غير قابل اظهار بود بيان داشته است .
روزبه كتابهاي زير را نيز از پهلوي ترجمه كرده است :
كتاب التاج در سيرت انوشيروان
كتاب خداينامه درباره واقع تاريخي ايران .
كتاب مُزدك دربتره تعاليم مزدك .
بهعلاوه روزبه در ميان مسلمانان نخستين كسي بود كه فن منطق را به عربي ترجمه كرده و مسايل برهاني را در اختيار مسلمان گذاشته است . كسي كه آثار او را بخواند يقين حاصل ميكند كه هر يك شخص تربيت شده ، ادب ، علم آموخته است و تهذيب پارسي را با ادب عربي مقرون كرده و براي ملت خود يك تعصب قوي و احساس داشته است . ضمنا ناگفته نماند كه پسرش روزبه « حفين » نيز مانند پدرش مردي فاضل و دانشمند بود . و يكي از كتابهاي معروف ارسطو Nichomacean Ethics را بهعربي ترجمه كرد .
منبع :
كتاب فلسفه شرق اثر مهرداد مهرين ، چاپ ششم ، 1361
روزبه پارسي پسر دادويه معروف به عبدالله بن مقفع كه يكي از مترجمان برجسته و دانشمندان بنام ايران در قرن دوم هجري است ، در فيروزآباد پارس بهدنيا آمد . او در بصره بهعنوان مولب در خاندان « آل هاشم » پرورش يافت و در اثر آميزش با تازيان زبان عربي را بهخوبي فراگرفت و در آن بهمرحله استادي رسيد و از فصحا و عربينويسان دهگانه درجه اول دوران خود شد . وي زبان پهلوي را بهخوبي ميدانست .
پدرش زردشتي و از نژاد اصيل ليراني بود . روزبه اگرچه ظاهرا مسلمان شد اما تا پايان عمر زرتشتي باقي ماند . شرح زير دليلي بر آناست كه روزبه پارسي كيش اجداد و نياكان خود را هرگز ترك نكرد :
« ابنالمقفع نزد عيسيي بن علي شد و گفت مسلماني در دل من راه كرد و خواهم بهدست تو مسلماني گرفتن . عيسي گفت اسلام آوردن تو فردا به محضر ؟ و وجوه مردمان سزاوارتر است و چون شام بگستردند ابنمقفع برخوان هم بهرسم مجوسان زمزمه گفت بانيت مسلماني نيز زمزمه آري ! گفت آري ! نخواهم شبي را بي اين بروز كردن » . ( بهنقل از هيثم بن عدي )
روزبه چون عربي را به شيوايي بهزبان ميآورد و مينوشت شغل نويسندگي را به او دادند و وي دير زماني منشي افرادي سرشناس مانند مروان بن محمد آخرين خليفه اموي و عيسي بن علي بود .
ابن مقفع در 36 سالگي مورد غضب منصور واقع شد و بهدست يكي از عمال پليد او يعني سفيان والي بصره بهطرزي فجيع بهقتل رسيد . گويند تنوري برتافتند و ابن مقفع را زنده زنده مثله كردند . اعضاي تن او را يكيك در آتش تنور انداختند تا اينكه تمام جسدش طعمه آتش گرديد .
اخلاق روزبه
روزبه از نظر ويژگيهاي اخلاقي نمونه بزرگواري ، گذشت ، دليري و انسان دوستي بود . « قدر دوستي را نيك ميدانست و نقش خود ر ا خوب تربيت ميكرد به حال زيردستان و زحمتكشان توجه كامل داشت . حال زبردستان و مالكين را هم اصلاح مينمود . از نظر نيكخويي و رفتار اجتماعي بهترين ويژگيها را داشت و با نرمي و خوشرويي و آداب دوستي رفتار ميكرد . و در خانه او باز و خوان او هميشه گسترده و خوراك او بههمه كس ميرسيد . هر كس به او نياز داشت بياندازه كمك و ياري ميديد . از پيشكاري و انشا داوود بن عمر ثروتي نصيبش شده بود كه با آن گروهي از اهالي بصره و كوفه را اداره ميكرد و بههر يك ماهانه پانصد الي دو هزار درهم ميداد .او با عبدالحميد كاتب دوست بود و روزي با هم نشسته بودند كه تني چند مامور كشتن عبدالحميد وارد شدند . آنها او را نميشناختند از آن دو يار پرسيدند كدام يك عبدالحميد است ؟ هر يك از آنها گفت من هستم .
عبدالحميد ترسيد ابن مقفع را جاي او بكشند . گفت : شتاب مكنيد . چند نفر از شما نزد ما بمانيد و چند تن ديگر برويد علائم و نشانههاي مرا بپرسيد مبادا دوست من بهجاي من كشته شود و آنها چنين كردند .
آثار او
الادب الصغير
الادب الكبير
رساله الصباحه
كليله و دمنه كه اين كتاب را از پهلوي ترجمه كرده است كه در اصل از يك كتاب هندي بهنام Panchatantra بهپهلوي ترجمه گشته ، و در اين كتاب ابنمقفع وسيلهاي براي انتقاد از بدرفتاريهاي حكام و نابساماني اوضاع روز و محيط فاسد خود پيدا كرده و از زبان حيوانات آنچه را كه بهطريق عادي غير قابل اظهار بود بيان داشته است .
روزبه كتابهاي زير را نيز از پهلوي ترجمه كرده است :
كتاب التاج در سيرت انوشيروان
كتاب خداينامه درباره واقع تاريخي ايران .
كتاب مُزدك دربتره تعاليم مزدك .
بهعلاوه روزبه در ميان مسلمانان نخستين كسي بود كه فن منطق را به عربي ترجمه كرده و مسايل برهاني را در اختيار مسلمان گذاشته است . كسي كه آثار او را بخواند يقين حاصل ميكند كه هر يك شخص تربيت شده ، ادب ، علم آموخته است و تهذيب پارسي را با ادب عربي مقرون كرده و براي ملت خود يك تعصب قوي و احساس داشته است . ضمنا ناگفته نماند كه پسرش روزبه « حفين » نيز مانند پدرش مردي فاضل و دانشمند بود . و يكي از كتابهاي معروف ارسطو Nichomacean Ethics را بهعربي ترجمه كرد .
منبع :
كتاب فلسفه شرق اثر مهرداد مهرين ، چاپ ششم ، 1361
۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه
بازار داغ مصادره مفاخر ايران
بازار مصادرهسازي چهرههاي فرهنگي و تاريخي ايران زمين، مدتي است كه گرم شده و در بازي رسانهها هر روز نامآوري از پيشينه اين ملت را بهنام ديگران سند ميزنند. [اين روزها از] ماني عراقي، رودكي تاجيك، ابنسيناي عرب، مولاناي ترك [سخن به ميان ميآيد] و لابد اين قصه سر دراز دارد. اينكه چطور و با اين سرعت اين اتفاق رخ داده را بايد در گيرودارهاي سياسي اخير جستوجو كرد. مناقشه با ايران از هر جنس، با تاريخ و فرهنگ كهن و سترگي كه دارد، آسان نيست. نام ايران يادآور شكوه و عظمتي است كه نميتوان آنرا با ديگر ممالك يكي دانست و شايد همين شده كه حالا پيش از هر اقدامي، ميخواهند ايران را از تمام افتخارات گذشتهاش تهي كنند. اين كه اين اقدام تا چه حد كارساز است، بستگي به بوقهاي تبليغاتي دارد اما نبايد فراموش كرد كه اين بازي نتيجهاي از پيش تعيين شده دارد. افكار عمومي جهاني كه به هر حال تحت تأثير تزريق رسانهها است در كوران اين اطلاعات غلط، مانند اكنون با شنيدن نام ايران بهجاي تداعي شدن فرهنگي باستاني و تمدني قديم، معادلهاي ديگري به ذهن ميآورد و همين موجب ميشود تا بستري مناسب براي اتفاقات مورد نظر بهوجود آيد. اين بازي براي كشورهايي چون افغانستان و عراق كه خود روزي جزو قلمروي ايران محسوب ميشدند چندان لازم نبود؛ تاريخ اين نامها نهايتا به يك قرن و نيم پيش بازميگردد. ولي حساب ايران جداست. از خصم انتظاري جز دشمني نميرود. بازي ديروز به شكلي ديگر بود و امروز به اين صورت. علت هم معلوم است اما مهم، نحوه برخورد ماست. ما كه سالياني است از هر چه داشتهايم تبري جستهايم و روزگاري انگ بر اين پيشينه زدهايم، حالا دريافتهايم كه در ابتداي رويارويي، آنچه بيش از هر چيز در نظر طرف مقابل آمده همين فرهنگ كهن است. شايد از همين جهت بوده كه يكي از اعضاي كميسيون فرهنگي مجلس در روزهاي پاياني هفته گذشته توجه به تاريخ و فرهنگ حتي در دوره پيش از اسلام را هم بسيار مهم خوانده است. اگرچه تازگي، براي گرفتن ماهي از آب هميشه وجود دارد اما نبايد فراموش كرد كه حتا اكنون نيز عدهاي از پاسداشت فرهنگي گذشته گلهمندند و اتفاقاتي از اين نوع را تقبيح ميكنند. با رويكرد خصمانه ديگران در اين برهه حساس، رخدادهايي از اين جنس بهويژه اگر توأم با افزايش سطح آگاهيهاي عمومي و تقويت روحيه افتخار بر ايراني بودن باشد نه تنها عملي ملي و اقدامي ميهني است و موجب همگرايي ميشود كه در نوع خود مبارزهاي فرهنگي تلقي ميشود.
رخنه تجزيهطلبان به رسانه ملي
انتشار مقالهاي آكنده از تعبيرات و اصطلاحات متعلق به جريان تجزيهطلب و ميهنستيز پانتركيسم، تحت عنوان «شهري ميان آتشكدههاي زرتشتي» در شماره 2182 روزنامه جام جم، حيرت و شگفتي خوانندگان اين مطبوعهي وابسته به رسانهي ملي را - كه ميبايست در همه حال حافظ و حامي وحدت و هويت ملي باشد - برانگيخت. تكاپوي فزاينده، اما سخت مذبوحانه و بيفرجام گروهكهاي تجزيهطلب جهت تفرقهافكني ميان ايرانيان و القاي اين توهم كه ميان ملت واحد و يكپارچهي ايران تفاوتها و اختلافات عميق فرهنگي و ملي وجود دارد و لذا هزارتكه شدن خاك ايران امري بايسته و ضروري است، در طول چند سال اخير با اهداف شوم امپرياليسم جهاني كه خواهان براندازي نظام جمهوري اسلامي ايران از طريق آسيب زدن به تماميت ارضي ايران است، سخت در هم تنيده است. در چنين اوضاعي كه اشرار تجزيهطلب، اعم از پانعرب و پانترك، به راهنمايي و پشتيباني پيدا و پنهان دشمنان نظام و ملت ايران به اقدامات تروريستي در جنوب شرق و جنوب غرب، و آشوبطلبي در شمال غرب ايران روي آوردهاند، از مسؤولان و دستاندركاران رسانهي ملي انتظار ميرود كه بيش از ديگران در برابر تحركات خزندهي دشمنان بيگانه و ايادي فريبخوردهي داخلي آن دقت و هشياري به خرج دهند. در مقالهي مورد بحث، كاربرد عنوان «آذربايجان جنوبي» - كه ساخته و پرداختهي پانتركيستهاي جمهوري آذربايجان در عصر استالين است - براي اشاره به استانهاي شمال غرب ايران (آذربايجان شرقي و غربي، اردبيل)، هدفي به آشكارا تجزيهطلبانه دارد؛ چرا كه با اطلاق عنوان «آذربايجان شمالي» به جمهوري آذربايجان و «آذربايجان جنوبي» به شمال غرب ايران ميخواهند چنين القا كنند كه اين دو سرزمين ِ به لحاظ تاريخي و ملي يكسره جدا و سوا از هم، در اصل واحد و يگانه بوده كه سپس به علت تهاجم ايران و روسيهي تزاري به دو نيمه تقسيم شده و اينك ميبايست هر چه سريعتر براي به هم پيوستن و يگانه ساختن اين دو نيمهي از هم جدا افتاده به تلاش و مبارزه برخاست! در جاي ديگري از همان مقاله از «تاخت و تاز اقوام وحشي پارس» سخن رفته است كه باز تعبيري يكسره پانتركيستي و نژادپرستانه و مبتني بر اين ايدهي موهوم است كه ايرانيان نه «ملتي» با سرگذشت و سرنوشت و منشأ واحد، بل كه متشكل از دو «قوم» كاملا متفاوت و متعارضاند كه گويا يكي وحشي و ظالم و حاكم، به نام «فارس»، و ديگري متمدن و مظلوم و محروم به نام «ترك» است! با داشتن چنين ايدهي نژادپرستانهاي است كه تجزيهطلبان پانتركيست ملت واحد ايران را به صرف داشتن تفاوتهاي زباني، چندپاره ميكنند و دشمن يكديگر جلوه ميدهند. از سوي ديگر درج عنواني چون «كشور آذربايجان» در همان مقاله نيز در پي القاي اين توهم است كه شمال غرب ايران سرزميني با مليت و ملتي جدا و سوا از باقي ايران است و همين جداگانگي و تفاوت ساختگي موجب آن است كه اين بخش از ايران كشور و دولت جداگانهاي را براي خود تشكيل دهد! اين ادعاي موهوم و مغرضانه در حالي است كه سرزمين آذربايجان در طول تاريخ ايران يكي از استانهاي اصلي آن و جزيي لاينفك از مليت و ملت و خاك ايران بوده و هست. امروزه رسالت همهي ايرانيان آزاده و ميهندوست، تلاش در جهت حفظ و تحكيم وحدت ملي و سرفرازي ايران است. (اين نوشته به روزنامه جام جم ارسال شده است)
چشم طمع دولت جديد عراق به اراضي ايران
رييس جمهور عراق در يک حرکت نامنتظره، در موضع صدام حسين در آغاز جنگ با ايران قرار گرفت و اعلام داشت که قرارداد 1975 ايران و عراق را به رسميت نمي شناسد. اين موضع گيري، حکومت ايران را در موقعيت پيچيده اي قرارمي دهد، آن هم در حالي که طلب صدها ميليارد دلار غرامت جنگ هشت ساله عملا در جريان تحولات اخير عراق مسکوت مانده است. خبري که ديروز به سراسر جهان مخابره شد اين بود که: رييس جمهوري عراق در گفتگويي با روزنامه الحيات با تاکيد بر تمايل کشورش به داشتن روابط مستحکم با ايران، اعلام کرد که قرارداد تقسيم اروند رود که ميان شاه سابق ايران و ديکتاتور سابق عراق امضا شد از نظر دولت کنوني پذيرفتني نيست. قرارداد الجزاير در سال 1975 با وساطت هواري بومدين رييس جمهور وقت الجزاير بين شاه سابق ايران و صدام حسين معاون وقت رياست جمهوري عراق به امضا رسيد که چندي بعد به رياست جمهوري آن کشور منصوب شد. اين قرارداد که در زمان خود به عنوان نشانه اي بر قدرت ايران و تسلطش بر خليج فارس تلقي شد و حق مشترک دو کشور در اداره اروند رود (شط العرب) و هم تقسيم آب هاي اين آبراه پراهميت را مورد تاکيد قرار مي داد. به گزارش روزنامه الحيات، جلال طالباني درادامه خاطرنشان کرد: اين توافقنامه پيش ازاين، از طرف گروههاي معارض صدام يعني همان گروههايي که درحال حاضر در راس کار هستند، لغو شد. رييس جمهور عراق که همچون رييس دولت آن کشور و بسياري از اعضاي دولت فعلي در سال هاي ديکتاتوري صدام حسين توسط ايران حمايت مي شد و بيش تر اوقات در خاک ايران زندگي مي کرد گفته است توافقنامه الجزاير بين صدام و شاه ايران به امضا رسيد، نه بين جمهوري اسلامي ايران و دولت کنوني عراق.جلال طالباني درعين حال اشاره کرد که از امضاي چندين بيانيه مشترک با ايران، به علت درج توافقنامه الجزاير در متن آنها خودداري کرده است. به نوشته اين روزنامه عرب زبان، توافقنامه الجزاير يک توافقنامه سياسي است و بعد ازآن تنظيم شد که عراق درسال 1969 اعلام کرد آبهاي اين رودخانه به طور کامل متعلق به عراق است و با ارتش پادشاهي ايران در موقعيت جنگي قرار گرفت و به دنبال پيش رفت ارتش ايران، صدام حسين از سوي دولت عراق آمادگي خود را براي امضاي توافق نامه اي ابراز داشت و درمقابل ايران هم متعهد شد که با گروههاي کرد عراقي مبارزه کند. درسال 1980، صدام با مشاهده از هم پاشيدن ارتش پادشاهي و اشغال سفارت آمريکا در تهران و گروگان گيري پنجاه آمريکائي موقع را غنيمت شمرد که لغو يک جانبه قرارداد الجزاير را اعلام دارد و به اين ترتيب جنگي بين دو کشور آغاز شد که هشت سال به طول انجاميد و ويراني هاي وسيعي در هر دو کشور نفت خيز به بار آورد و هزاران عراقي و ايراني کشته شدند. ده سال بعد صدام حسين که براي حمله به کويت نياز به جلب حمايت کشورهاي منطقه داشت در نامه اي به رييس جمهور وقت ايران لغو قرارداد 1975 را ناديده گذاشت و به نوعي آماده اجراي آن توافقنامه شد. اروند رود واقع در 400 کليومتري بغداد از تلاقي دو رود دجله و فرات درشهر قرنه تشکيل مي شود که طول آن تقريبا 190 کيلومتر است و به خليجفارس ميريزد و عرض آن هم دربعضي قسمتها به حدود دو کيلومتر ميرسد. واكنش ايراناظهارات طالباني واكنش سريع ايران را در پي داشت. سفير كشور ايران در بغداد تصريح كرد: قرارداد 1975 الجزاير جزو اسناد بينالمللي و لايتغير است. حسن كاظمي قمي، سفير جمهوري اسلامي ايران در عراق گفت. بحثهايي كه در اين خصوص مطرح است در مورد اجرايي كردن بندهاي اين توافقنامه است كه در برخي موارد نيز اجرا شده ضمن اينكه قرار است هياتي نيز در جهت اجرايي كردن آن به تهران سفر كند. كاظمي قمي در عينحال گفت: اطلاع دقيقي در مورد اظهارات طالباني و اينكه چگونه منتشر شده ندارم اما تنها اين نكته را ميتوانم مورد تاكيد قرار دهم كه اين سند لايتغير است و ما در جهت اجرايي كردن آن گام بر ميداريم. سفير ايران در پاسخ به سوال ديگري در مورد اختلافات موجود بر سر ميلههاي مرزي توافق شده در اين قرارداد اظهار داشت: بحث ميلهها كارهايي فني است و ربطي به اصل عهدنامه ندارد. سخنگوي وزارت امور خارجه ايران نيز هرگونه اظهارنظر در خصوص لغو معاهده 1975 الجزاير را فاقد وجاهت حقوقي خواند و برلزوم پايبندي عراق به اين معاهده تاکيد کرد. محمدعلي حسيني سخنگوي وزارت خارجه ايران در پاسخ به اظهارات طالباني رييس جمهور عراق در خصوص معاهده 1975 اظهار داشت: روابط ايران و عراق از سال 1975 بر "عهدنامه مربوط به مرز دولتي و حسن همجواري مورخ 23 خرداد 1354 برابر با 13 ژوئن 1975" و موافقتنامه ها و پروتکلهاي ضميمه آن استوار بوده است. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، دولت جمهوري اسلامي ايران با توجه به اصل وفاي به عهد به اين عهدنامه احترام گذاشته و مفاد آن را دقيقا رعايت نموده است. جمهوري اسلامي ايران نه تنها در هيچ مقطعي اعتبار معاهدات 1975 را زير سئوال نبرده، بلکه طي يادداشت هاي عديده اي که در سازمان ملل متحد نيز به ثبت رسانده بر معتبر و نافذ بودن معاهدات مزبور تاکيد داشته و دارد. سخنگوي وزارت خارجه تاکيد کرد: از ديدگاه حقوق بينالملل نيز، معاهدات ناظر بر وضعيت مرزهاي کشورها (معاهدات مرزي) موجد حقوق و تعهدات عيني براي دولت ها بوده و داراي ماهيت ابدي و لايتغير ميباشد و مقولاتي نظير جنگ، جانشيني دولتها و تغيير بنيادين اوضاع و احوال نيز نميتواند در زمان انعقاد عهدنامه مرز دولتي و حسن همجواري (مورخ 13 ژوئن 1975) قويا مورد نظر دولتين ايران و عراق نيز بوده و اين منظور در ماده 5 عهدنامه صريحا مورد تاکيد قرار گرفته است: "طرفين تاييد مينمايند که خط مرزي زميني و رودخانههاي آنان لايتغير، دائمي و قطعي ميباشد".وي افزود: بنابراين با توجه به اصول متقن فوق، هرگونه اظهارنظر در خصوص لغو معاهده 1975 الجزاير فاقد وجاهت حقوقي است. از نظر جمهوري اسلامي ايران معاهده 1975 سنگ بناي دوستي و تحکيم روابط بين دو کشور بوده و چشم انداز توسعه و گسترش روابط بين دو کشور تنها در چارچوب معاهده مذکور قابل ترسيم ميباشد. لذا از رئيس جمهور عراق انتظار ميرود که بر اساس اصول و موازين حقوق بينالملل ناظر بر التزام و پايبندي به تعهدات دو جانبه فيمابين دولت ها و نيز اصل حسن همجواري و همچنين ماده 8 قانون اساسي آن کشور به تعهدات کشور خويش پايبند باشد.
کشته شدن زرتشت
زرتشت در سن ۷۷ سالگی در روز خور یا یازدهم اردیبهشت ماه (به نقل از متن پهلوی زادسپرم) در نیایشگاه بلخ بدست یک تورانی به نام توربراتور کشته شد . کلام شاهنامه فردوسی دلالت بر مرگ توأم با خشونت زرتشت، در هنگام حمله ارجاسب به بلخ، در این شهر میکند.
از آنجا به بلخ آمد جهان شد ز تاراج و کشتن سیا
نهادند سر سوی آتشکده بر آن کاخ و ایوان زرآژده
همه زند و اّستا همی سوختند چه پر مایه تر بود بر توختند
ورا هیربد بود هشتاد مرد زبانشان ز یزدان پر از یاد کرد
همه پیش آتش بکشتندشان ره بندگی بسر نوشندشان
ز خونشان بمرد آتش زردهشت ندانم چرا هیربد را بکشت
زرتشت در هنگام یورش ناگهانی قبایل تور در بلخ به دست یک تورانی کشته شد. در کتابهای پهلوی نام قاتل وی توربرادروش یادشدهاست.
از آنجا به بلخ آمد جهان شد ز تاراج و کشتن سیا
نهادند سر سوی آتشکده بر آن کاخ و ایوان زرآژده
همه زند و اّستا همی سوختند چه پر مایه تر بود بر توختند
ورا هیربد بود هشتاد مرد زبانشان ز یزدان پر از یاد کرد
همه پیش آتش بکشتندشان ره بندگی بسر نوشندشان
ز خونشان بمرد آتش زردهشت ندانم چرا هیربد را بکشت
زرتشت در هنگام یورش ناگهانی قبایل تور در بلخ به دست یک تورانی کشته شد. در کتابهای پهلوی نام قاتل وی توربرادروش یادشدهاست.
کورش.....
كورش بزرگ فرزند كمبوجيه و ماندانا اولين كسي بود كه فلات ايران را براي نخستين بار در تاريخ زير يك پرچم در آورد و پادشاهي ايران را تشكيل داد.
در سال 546 قبل از ميلاد , كراسوس شاه ليديا با انديشه پيروزي بر سرزمين پارسيان يورشبر ايران زمين را آغاز كرد. وي پيش از يورش, از كاهن معبد دلفي در يونان در زمينه يورش به پارسيان نگر(نظر)خواهي كرد و كاهن به او وعده داد كه اگر حمله كند, امپراطوري بزرگي را نابود خواهد كرد.جنگ با ايران براي ليديا يك فاجعه تاريخي بود. كروسوس بسختي شكست خورد. كورش خاك ليديا را در هم نورديد. كروسوس به اسارت ايرانيان در آمد و خاك ليديا(تركيه فعلي) ضميمه شاهنشاهي كورش قرار گرفت و مرزهاي شرقي ايران به درياي اژه رسيد. كورش كراسوس را بخشيد و از او يك فرمانده با وفا ساخت و بعدها همين كراسوس و ارتش ليديا براي پيشبرد هدفهاي امنيت گسترانه كورش نبردها كردند.
كورش كه شخصيتي آزاد انديش و عاري از پي دورزي(تعصب) بود , خدايان و اديان ملل شكست خورده را به رسميت شناخت , همگان را در اجراي مراسم دينيشان آزاد گذاشت, معابدشان را در زير پوشش كمكهاي دولتي قرار داد و بدينسان دل هاي همه ي ملت هاي مغلوب را بسوي خويش جلب كرد. چشم تاريخ تا آن هنگام چنان فاتح پر مهر و شفقتي را به خود نديده بود و ملت هاي مغلوب در برابر اين همه مهر و بزرگواري چاره اي جز محبت او را نداشتند و دوستي او در دل همه اقوام تحت قرمانروائي ايران ريشه دواند.
پس از اينكه مرزهاي شرقي ايران در جوار بابل قرار گرفت, آوازه انساندوستي و بزرگمنشي كورش به ميانرودان رسيد و بابليان را كه از جور ستمگري به نام نبونهيد به تنگ آمده بودند بر آن داشت كه دست استمداد بسوي كورش دراز كنند. فتح امپراطوري بابل براي كورش با همكاري مردم بابل و هماهنگي روحانيون مردوخ انجام شد.
كورش بزرگ با ايماني كه به اهورا مزدا داشت, جهان گشائي را به هدف برقرار كردن آشتي و آسايش و برابري و از ميان بردن ستم و ناراستي انجام ميداد. هر كشوري را كه گشود, فرمانروائيش را دوباره به همان حكومتگران پيشين واگذاشته بود تا از سوي او سرزمين خودشان را با دادگري اداره كنند. در هيچ جا به معابد و متوليان امور ديني ملل مغلوب آسيب وارد نكرد
كورش پس از تسخير بابل اعلام بخشش همگاني كرد, اديان بومي را آزاد اعلام كرد, هيچ انساني را به بردگي نگرفت و سپاهيانش را از تجاوز به جان و مال رعايا باز داشت و دستور داد خرابيهاي جنگ را بازسازي كنند و در اين راه خود پيش قدم شد و شروع به بازسازي ديوار شهر كرد. در ميانرودان چهل هزار يهودي توسط شاهان آشور و بابل براي بردگي به اين منطقه آورده شده بودند. كورش دستور آزادي آنها را صادر كرد و به آنها وعده داد موجبات برگشتشان را به سرزمينشان فراهم كند.بعد از فتح ميانرودان, شام(سوريه) . فينيقيه و فلسطين نيز ضميمه خاك ايران شدند
در استوانه معروف به اعلاميه حقوق بشر اين پادشاه انساندوست چنين نوشته است:
منم كورش شاه جهان, شاه بزرگ, شاه شكوهمند, شاه بابل, شاه سومر و اكاد, شاه چهار اقليم بزرگ جهان, پور كمبوجيه شاه بزرگ شاه انشان, نوه كورش شاه بزرگ شاه انشان, از دودمان شاهان روزگاران دور…. هنگامي كه دوستانه قدم درون بابل نهادم و در ميان هلهله هاي شادي مردم كاخ شاهان و تختگاه آنها را به تصرف در آوردم سلطان بزرگ مردوخ دلهاي نيك مردان بابل را با من همراه ساخت زيرا من همواره بر آن بودم كه او را بزرگ بدارم و بستايم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند من به هيچكس اجازه ندادم كه در سومر و اكاد دست به تجاوز و تعدي بزند.من در بابل و ديگر شهر هاي مقدس نظم و امنيت برقرار كردم.از آن پس مردم بابل به آزادي رسيدند و يوغ بردگي از دوششان برداشته شد… مردم اين سرزمينها را به سرزمينهايشان برگرداندم و املاکشان را به آنها باز دادم
رفتار انساندوستانه كورش با اقوام معلوب از او يك شخصيت مقدس و مافوق بشري ساخت. روحانيون بابل او را پيامبر مردوخ , و انبياي اسرائيل او را شبان يهوه و مسيح موعود و تجسم عيني خداي دادگستر خوانده اند. مسلمانان او را ذوالقرنين مي دانند.که نامش در قرآن آمده است .
مرزهاي كشور كورش در شرق از حدود رود سند و رود سيحون آغاز مي شد و در غرب به درياي مديترانه و درياي اژه مي رسيد.نقش كورش در سازندگي تاريخ اهميت ويژه اي دارد. در اين زمينه گزينوفون مي گويد: “كشور كورش بزرگترين و شكوهمندترين بود و اين سرزمين پهناور را كورش به نيروي تدبيرش يك تنه اداره مي كرد. كورش چنان به ملتهائي كه در اين سرزمينها مي زيستند دلبستگي داشتو از آنها مواظبت مي نمود كه گوئي همه آنها فرزند اويند.مردم اين سرزمينها نيز به بوبه خود ويرا پدر و سرپرست غمخوار خودشان مي دانستند. كارگزاران دولت در عهد كورش به تمامي عهد و پيمانها و سوگندهايشان وفاداري نشان ميدادند و از او فرمان مي بردند.”
كورش پس از حدودا 2۳ سال فرمانروائي درگذشت و پيكرش در پاسارگاد به خاك سپرده شد.....
در سال 546 قبل از ميلاد , كراسوس شاه ليديا با انديشه پيروزي بر سرزمين پارسيان يورشبر ايران زمين را آغاز كرد. وي پيش از يورش, از كاهن معبد دلفي در يونان در زمينه يورش به پارسيان نگر(نظر)خواهي كرد و كاهن به او وعده داد كه اگر حمله كند, امپراطوري بزرگي را نابود خواهد كرد.جنگ با ايران براي ليديا يك فاجعه تاريخي بود. كروسوس بسختي شكست خورد. كورش خاك ليديا را در هم نورديد. كروسوس به اسارت ايرانيان در آمد و خاك ليديا(تركيه فعلي) ضميمه شاهنشاهي كورش قرار گرفت و مرزهاي شرقي ايران به درياي اژه رسيد. كورش كراسوس را بخشيد و از او يك فرمانده با وفا ساخت و بعدها همين كراسوس و ارتش ليديا براي پيشبرد هدفهاي امنيت گسترانه كورش نبردها كردند.
كورش كه شخصيتي آزاد انديش و عاري از پي دورزي(تعصب) بود , خدايان و اديان ملل شكست خورده را به رسميت شناخت , همگان را در اجراي مراسم دينيشان آزاد گذاشت, معابدشان را در زير پوشش كمكهاي دولتي قرار داد و بدينسان دل هاي همه ي ملت هاي مغلوب را بسوي خويش جلب كرد. چشم تاريخ تا آن هنگام چنان فاتح پر مهر و شفقتي را به خود نديده بود و ملت هاي مغلوب در برابر اين همه مهر و بزرگواري چاره اي جز محبت او را نداشتند و دوستي او در دل همه اقوام تحت قرمانروائي ايران ريشه دواند.
پس از اينكه مرزهاي شرقي ايران در جوار بابل قرار گرفت, آوازه انساندوستي و بزرگمنشي كورش به ميانرودان رسيد و بابليان را كه از جور ستمگري به نام نبونهيد به تنگ آمده بودند بر آن داشت كه دست استمداد بسوي كورش دراز كنند. فتح امپراطوري بابل براي كورش با همكاري مردم بابل و هماهنگي روحانيون مردوخ انجام شد.
كورش بزرگ با ايماني كه به اهورا مزدا داشت, جهان گشائي را به هدف برقرار كردن آشتي و آسايش و برابري و از ميان بردن ستم و ناراستي انجام ميداد. هر كشوري را كه گشود, فرمانروائيش را دوباره به همان حكومتگران پيشين واگذاشته بود تا از سوي او سرزمين خودشان را با دادگري اداره كنند. در هيچ جا به معابد و متوليان امور ديني ملل مغلوب آسيب وارد نكرد
كورش پس از تسخير بابل اعلام بخشش همگاني كرد, اديان بومي را آزاد اعلام كرد, هيچ انساني را به بردگي نگرفت و سپاهيانش را از تجاوز به جان و مال رعايا باز داشت و دستور داد خرابيهاي جنگ را بازسازي كنند و در اين راه خود پيش قدم شد و شروع به بازسازي ديوار شهر كرد. در ميانرودان چهل هزار يهودي توسط شاهان آشور و بابل براي بردگي به اين منطقه آورده شده بودند. كورش دستور آزادي آنها را صادر كرد و به آنها وعده داد موجبات برگشتشان را به سرزمينشان فراهم كند.بعد از فتح ميانرودان, شام(سوريه) . فينيقيه و فلسطين نيز ضميمه خاك ايران شدند
در استوانه معروف به اعلاميه حقوق بشر اين پادشاه انساندوست چنين نوشته است:
منم كورش شاه جهان, شاه بزرگ, شاه شكوهمند, شاه بابل, شاه سومر و اكاد, شاه چهار اقليم بزرگ جهان, پور كمبوجيه شاه بزرگ شاه انشان, نوه كورش شاه بزرگ شاه انشان, از دودمان شاهان روزگاران دور…. هنگامي كه دوستانه قدم درون بابل نهادم و در ميان هلهله هاي شادي مردم كاخ شاهان و تختگاه آنها را به تصرف در آوردم سلطان بزرگ مردوخ دلهاي نيك مردان بابل را با من همراه ساخت زيرا من همواره بر آن بودم كه او را بزرگ بدارم و بستايم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند من به هيچكس اجازه ندادم كه در سومر و اكاد دست به تجاوز و تعدي بزند.من در بابل و ديگر شهر هاي مقدس نظم و امنيت برقرار كردم.از آن پس مردم بابل به آزادي رسيدند و يوغ بردگي از دوششان برداشته شد… مردم اين سرزمينها را به سرزمينهايشان برگرداندم و املاکشان را به آنها باز دادم
رفتار انساندوستانه كورش با اقوام معلوب از او يك شخصيت مقدس و مافوق بشري ساخت. روحانيون بابل او را پيامبر مردوخ , و انبياي اسرائيل او را شبان يهوه و مسيح موعود و تجسم عيني خداي دادگستر خوانده اند. مسلمانان او را ذوالقرنين مي دانند.که نامش در قرآن آمده است .
مرزهاي كشور كورش در شرق از حدود رود سند و رود سيحون آغاز مي شد و در غرب به درياي مديترانه و درياي اژه مي رسيد.نقش كورش در سازندگي تاريخ اهميت ويژه اي دارد. در اين زمينه گزينوفون مي گويد: “كشور كورش بزرگترين و شكوهمندترين بود و اين سرزمين پهناور را كورش به نيروي تدبيرش يك تنه اداره مي كرد. كورش چنان به ملتهائي كه در اين سرزمينها مي زيستند دلبستگي داشتو از آنها مواظبت مي نمود كه گوئي همه آنها فرزند اويند.مردم اين سرزمينها نيز به بوبه خود ويرا پدر و سرپرست غمخوار خودشان مي دانستند. كارگزاران دولت در عهد كورش به تمامي عهد و پيمانها و سوگندهايشان وفاداري نشان ميدادند و از او فرمان مي بردند.”
كورش پس از حدودا 2۳ سال فرمانروائي درگذشت و پيكرش در پاسارگاد به خاك سپرده شد.....
داریوش و بر تخت نشینی او
داريوش در 1142 پيش از تاریخ خورشیدی پس از مرگ كمبوجيه Cambyses و فرونشاندن شورش بردياي دروغي Gaumata از سوي بزرگان ايران به پادشاهي برگزيده شد. داريوش هنگامي به پادشاهي رسيد كه به سبب غيبت زياد كمبوجيه از ايران و رويداد گئوماتا، تمام استانهاي كشور در شورش بسر ميبرد. داريوش براي بازگردانيدن آرامش و برقراري يكپارچگي كشور 70 سال جنگيد و در نزديك به 20 جنگ شركت كرد و سرانجام شاهنشاهي ايران را كه رو به نيستي ميرفت دوباره زنده كرد و دوران پادشاهي شاهنشاهان هخامنشي را به اوج خود رساند. در دوران او ايران از 30 استان (ساتراپ ) تشكيل شد و مصر ششمين استان ايران بود.
داريوش در سال 517 پيش از ميلاد به مصر رفت و آئين مصريان را گرامي شمرد و پرستشگاهي در آمون Ammon براي آنان ساخت و بدينگونه بار ديگر آزادي اديان در شاهنشاهي ايران را كه كوروش بزرگ بنيانگزار آن بود به جهانيان يادآور گرديد।
داريوش در سال 517 پيش از ميلاد به مصر رفت و آئين مصريان را گرامي شمرد و پرستشگاهي در آمون Ammon براي آنان ساخت و بدينگونه بار ديگر آزادي اديان در شاهنشاهي ايران را كه كوروش بزرگ بنيانگزار آن بود به جهانيان يادآور گرديد।
براي ياري به تجارت خارجي مصر داريوش كانال سوئز را ميان درياي مديترانه و درياي سرخ گشود. شاهراه ميان ممفيس پايتخت مصرو شهر كوروش (دركنار رود سيحون در شمال شرقي ايران) و شاهراه بين سارد و شوش به درازاي 2400 كيلومتر، از جمله راههايي است كه داريوش در سراسر كشور پهناور شاهنشاهي ايران ساخت و با برقراري سيستم چاپار Post ميان اين استانها پيوند و پيوستگي بوجود آورد. داريوش براي دريافت ماليات روشي دادگسترانه پديد آورد و همواره ماموران دولت خود را زير نظر داشت و آنان را از ستم و جور به مردم پرهيز ميداشت. در زمان او براي نخستين بار در ايران سكه طلا زده شد كه “داريك” نام داشت.
او افزون بر ارتشي نيرومند، سپاه جاويدان را بنياد نهاد كه 10 هزار تن بودند و هيچگاه از شمار آنان كم نميشد و هميشه آماده جانبازي در راه انجام فرمان پادشاه بودند. جنگ مشهور ماراتن Marathon از جمله جنگهاي ميان ايران و يونان بود كه در دوران داريوش روي داد. تاريخ دانان به داريوش لقب بزرگ داده اند و پس از او بسياري از نام آوران تاريخ از جمله اسكندر، پادشاهان سلوكي، پادشاهان ساساني و خلفاي بني اميه و بني عباس هريك به گونه اي از روش كشورداري داريوش بزرگ تقليد كرده اند. داريوش در 1007 سال پیش از شروع سال خورشیدی در گذشت.
او افزون بر ارتشي نيرومند، سپاه جاويدان را بنياد نهاد كه 10 هزار تن بودند و هيچگاه از شمار آنان كم نميشد و هميشه آماده جانبازي در راه انجام فرمان پادشاه بودند. جنگ مشهور ماراتن Marathon از جمله جنگهاي ميان ايران و يونان بود كه در دوران داريوش روي داد. تاريخ دانان به داريوش لقب بزرگ داده اند و پس از او بسياري از نام آوران تاريخ از جمله اسكندر، پادشاهان سلوكي، پادشاهان ساساني و خلفاي بني اميه و بني عباس هريك به گونه اي از روش كشورداري داريوش بزرگ تقليد كرده اند. داريوش در 1007 سال پیش از شروع سال خورشیدی در گذشت.
بابا طاهر عريان
بابا طاهر عر یا ن پیری وارسته و درویشی فروتن بود که دل به حقیقت بسته و صفای عشق به معبود را با خلوت دل در هم آمیخته بود. بابا طاهر از شاعران اواسط قرن پنجم هجری قمری و از معاصران طغرل بیک سلجوقی بوده است .امروز آگاهی زیادی از زندگی بابا طاهر در دست نیست. فقط در بعضی از کتب صوفیه ، ذکری از مقام معنوی و مسلک و ریاضت و درویشی، تقوی و استغنای او آمده است . نامش طاهر و باطنش طاهرتر و منزه تر از نامش ، شهرتش به بابا به خاطر سیر کامل او در طریقت زهد ، عشق به حقیقت و شیدایی او بوده است. او مسلک درویشی و از خود فانی بودن و بی توجهی به علایق دنیوی را در زندگی همواره مراعات می کرد. آنچنانچه در خور سالکان حقیقی است دل در گرو دوست بسته و از جنبه خودبینی و خویش گرایی دور ساخته و موجب شده که او هیچگاه در صدد تظاهر و خودستایی بر نیاید. مقبره بابا طاهر در شهر همدان واقع است که اکنون مرقدش طوافگاه اهل دل می باشد.• شب تاریک و راه باریک و من مست قدح از دست ما افتاد و نشکست• نگه دارنده اش نیکو نگه داشت و گرنه صد قدح نفتاده بشکست• ز دست چرخ گردون داد دیرم هزاران ناله و فریاد دیرم• نشسته، دلستانم با خس و خار دل خود را چگونه شاد دیرم• دلا، خوبان دل خونین پسندند دلا خون شو ، که خوبان این پسندند• متاع کفر و دین بی مشتری نیست گروهی آن ، گروهی این پسندند• ندونم لوت و عریونم که کرده خودم جلادو بی جونم که کرده• بده خنجر که تا سینه کنم چاک ببینم عشق بر جونم چه کرده• بشم، واشم از این عالم بدر شم بشم از چین و ماچین دورتر شم• بشم از حاجیان حج بپرسم که این دیری بسه یا دورتر شم• اگر دل دلبره ، دلبر کدمه؟ وگر دلبر دله ، دل را چو نومه؟• اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چونست و آن چون• یکی را داده ای صد گونه نعمت یکی را قرص جو آلوده در خون• مرا نه سر نه سامان آفریدند پریشانم پریشان آفریدند• ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد• بسازم خنجری نیشش ز پولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
خدا در کیش زرتشت
درباره خدا در کیش زرتشتی سخن بسیار گفته شده و میشود گروهی معلوم الحال از راه گژاندیشی و نادانی می گویند ایرانیان باستان که منظور زرتشتیان است آتش پرست بودند و اتش را خدا میدانستند.گروهی نیز مدعی میشوند که ایرانیان به دو خدا باور داشتند یکی اهورامزدا خدای نیکی و دیگری اهریمن خدای بدی.
برخی از خاورشناسان باختر زمین در پژوهشهای خود آماج ویژه ای را دنبال می کنند و ان اماج این است که نشان دهند که همه چیز برخاسته از تورات است و همه فرهنگهای جهان در مقابل تورات هیچ و پوچ است و تورات پیش اهنگ فرهنگ بشری است با پیگیری اینگونه اماج است که این گونه پژوهش گران نه تنها در مورد اوستا و فرهنگ ایران بلکه در مورد هرچیزی که مربوط به فرهنگی جز فرهنگ تورات باشد راه کژروی میپویند و با دگرگون ساختن مفاهیم کتابهای دینی و کهن سایر ملل هدف خویش را براورده میسازند بر پژوهندگان ایران زمین است که با دوری از این گونه لغزشهای که ره اورد تورات محوران (بواقع ادیان سه گانه سامی) است راه راستی را درپیش گیرند و حقیقت این اندیشه را برای مردمان بیان کنند که این خود رسالت اشو زرتشت بود بیان راستی برای بهترین راستی؟!
فرهنگ زرتشتی به خدای یکتا که هستی بخش بزرگ داناست باور دارد و جز این چیزی در فرهنگ زرتشتی نیست و زرتشتیان جز این باوری ندارند.26 سال است که یک روند مشخص سعی در تخریب چهره زرتشتیان در درون ایران دارد و در این راه با ترویج دروغ ها و ایراد تحمت های مختلف به جامعه بهدینان سعی در تخریب برنامه ریزی شده چهره این جامعه رنج کشیده دارند.جامعه ای که در پس طوفان سیاه حمله تازیان و کشتارهای چنگیز گونه حکام صفوی و تند روی های اسلامیست های افراطی توانسته موجودیت خود را حفظ کند.
هیچ کس به اندازه خود اشو زرتشت نمیتواند توصیف ماهیت مینوی اهورامزدا را بنماید.
اینک چند سروده:
پس زرتشت گفت:ای اهورامزدای پاک مرا از نام برترین خودت که بزرگترین، بهترین،زیباترین ،کارسازترین،پیروزگرترین،درمان بخش ترین و برای راندن مردم بدمنش کاراترین است اگاه ساز تا با یاری ان بر همه مردمان بدمنش و بدکار و بدکردار چیره شوم و از انان گزندی بمن نرسد.
پروردگار اهورامزدا فرمود:ای اشو زرشت. نخستین نام من پژوهندنی است، دومین نام من گرداورنده است،سوم افزایینده و چهارم راستی و پاکی بهترین،پنجم افریدگار همه پاکی ها و نیکی ها،ششم خرد،هفتم خردمند،هشتم دانش، نهم دانشمند،دهم پاک کننده،یازدهم پاک،دوازدهم هستی بخش،سیزدهم سودمند تر، چهاردهم دشمن بدیها،پانزدهم توانا، شانزدهم پاداش دهنده، هفدهم نگهبان،هجدهم درمان بخش،نوزدهم دادار،بیستم مزدا نام من است.
ای زرتشت مرا بستای،به روز و به شب،که من اهورامزدا هستم برای نگهداری و شادمانی تو خواهم امد.
برای نگهداری و شادمانی تو سروش پاک خواهد امد.
برای نگهداری و شادی تو خواهد امد ابها و گیاهان و فرورهای پاک.
ای زرتشت اگر بخواهی بر مردمان بدمنش و ستمگران و کوردلان و کردلان راهزنان دوپا و فریبکاران و گرگان چهارپا و دوپا وانبوه دشمنان راستی با انبوهی از درفشهای برافراشته و درفشهای خونین برافراخته پیروز شوی پس این نامها را بیاد بسپار و به روز و شب فراخوان.
منم پاسبان، منم دادار و پروردگار، منم دانا و منم مینو و سودرسان،تندرستی بخش ترین نام من است،اتوربان نام است،مه اتوربان نام است،اهورا نام من است،مزدا نام من است،اشو نام من است،اشوترین نام من است،فرهمند نام من است،بینا نام من است،بینا ترین نام من است،بیناترین نام من است،درونگر نام من است درونگرترین نام من است،نگهبان نام من است،یاور نام من است، دادار نام من است،پروردگار نام من است،آگاه نام من است،اگاه ترین نام من است،افزاینده خوشبختی نام من است،مانتره فزاینده خوشبختی نام من است،فرمانروای توانا نام من است،نافریبکار نام من است،نافریبخور نام من است،دورکننده بد اندیشی نام من است،پیروز نام من است،سراسر پیروز نام من است،آفریدگار سراسر جهان نام من است،فروغ سراسر جهان نام من است،پر فروغ نام من است،فروغمند بخود نام من است، سودرسان نام من است سودرسان ترین نام من است، توانا نام من است،شادی بخش ترین نام من است،راستی نام من است،برفراز نام من است،فرمانروا نام من است، تیز بین نام من است،چنین است نامهای من.
ای سپیتمان زرتشت اگر کسی در این جهان مادی نام مرا زمزمه کند و یا به اوای بلند بخواند ایستاده یا نشسته،بهنگام بیدار شدن و بهنگام بستن و گشودن کشتی و... بدان شخص نه در ان روز و نه در ان شب دیو خشم و کینه و سرشت بد اندیشی نمیتواند گزندی برساند و گفتار و کردار و پندار بد را در او راه نخواهد بود.
بیاد نامهای من باش و از دروغگو و بد اندیش دوری جوی و از تبهکار و بدکار و گژروان دوری کن و دان که من نگهدار تو هستم همانگونه که هزار مرد یک تن را را نگهبانی نمایند.
و...
درود بر فرکیانی، درود بر ایران ویج،درود به خوشی و خوشبختی مزدا داده، درود بر راستی و درستی، درود بر همه افرینش راستین،(یتااهو وئیریو ، اشم وهو)
میستایم اهورامزدای فروغمند پرشکوه را.
برخی از خاورشناسان باختر زمین در پژوهشهای خود آماج ویژه ای را دنبال می کنند و ان اماج این است که نشان دهند که همه چیز برخاسته از تورات است و همه فرهنگهای جهان در مقابل تورات هیچ و پوچ است و تورات پیش اهنگ فرهنگ بشری است با پیگیری اینگونه اماج است که این گونه پژوهش گران نه تنها در مورد اوستا و فرهنگ ایران بلکه در مورد هرچیزی که مربوط به فرهنگی جز فرهنگ تورات باشد راه کژروی میپویند و با دگرگون ساختن مفاهیم کتابهای دینی و کهن سایر ملل هدف خویش را براورده میسازند بر پژوهندگان ایران زمین است که با دوری از این گونه لغزشهای که ره اورد تورات محوران (بواقع ادیان سه گانه سامی) است راه راستی را درپیش گیرند و حقیقت این اندیشه را برای مردمان بیان کنند که این خود رسالت اشو زرتشت بود بیان راستی برای بهترین راستی؟!
فرهنگ زرتشتی به خدای یکتا که هستی بخش بزرگ داناست باور دارد و جز این چیزی در فرهنگ زرتشتی نیست و زرتشتیان جز این باوری ندارند.26 سال است که یک روند مشخص سعی در تخریب چهره زرتشتیان در درون ایران دارد و در این راه با ترویج دروغ ها و ایراد تحمت های مختلف به جامعه بهدینان سعی در تخریب برنامه ریزی شده چهره این جامعه رنج کشیده دارند.جامعه ای که در پس طوفان سیاه حمله تازیان و کشتارهای چنگیز گونه حکام صفوی و تند روی های اسلامیست های افراطی توانسته موجودیت خود را حفظ کند.
هیچ کس به اندازه خود اشو زرتشت نمیتواند توصیف ماهیت مینوی اهورامزدا را بنماید.
اینک چند سروده:
پس زرتشت گفت:ای اهورامزدای پاک مرا از نام برترین خودت که بزرگترین، بهترین،زیباترین ،کارسازترین،پیروزگرترین،درمان بخش ترین و برای راندن مردم بدمنش کاراترین است اگاه ساز تا با یاری ان بر همه مردمان بدمنش و بدکار و بدکردار چیره شوم و از انان گزندی بمن نرسد.
پروردگار اهورامزدا فرمود:ای اشو زرشت. نخستین نام من پژوهندنی است، دومین نام من گرداورنده است،سوم افزایینده و چهارم راستی و پاکی بهترین،پنجم افریدگار همه پاکی ها و نیکی ها،ششم خرد،هفتم خردمند،هشتم دانش، نهم دانشمند،دهم پاک کننده،یازدهم پاک،دوازدهم هستی بخش،سیزدهم سودمند تر، چهاردهم دشمن بدیها،پانزدهم توانا، شانزدهم پاداش دهنده، هفدهم نگهبان،هجدهم درمان بخش،نوزدهم دادار،بیستم مزدا نام من است.
ای زرتشت مرا بستای،به روز و به شب،که من اهورامزدا هستم برای نگهداری و شادمانی تو خواهم امد.
برای نگهداری و شادمانی تو سروش پاک خواهد امد.
برای نگهداری و شادی تو خواهد امد ابها و گیاهان و فرورهای پاک.
ای زرتشت اگر بخواهی بر مردمان بدمنش و ستمگران و کوردلان و کردلان راهزنان دوپا و فریبکاران و گرگان چهارپا و دوپا وانبوه دشمنان راستی با انبوهی از درفشهای برافراشته و درفشهای خونین برافراخته پیروز شوی پس این نامها را بیاد بسپار و به روز و شب فراخوان.
منم پاسبان، منم دادار و پروردگار، منم دانا و منم مینو و سودرسان،تندرستی بخش ترین نام من است،اتوربان نام است،مه اتوربان نام است،اهورا نام من است،مزدا نام من است،اشو نام من است،اشوترین نام من است،فرهمند نام من است،بینا نام من است،بینا ترین نام من است،بیناترین نام من است،درونگر نام من است درونگرترین نام من است،نگهبان نام من است،یاور نام من است، دادار نام من است،پروردگار نام من است،آگاه نام من است،اگاه ترین نام من است،افزاینده خوشبختی نام من است،مانتره فزاینده خوشبختی نام من است،فرمانروای توانا نام من است،نافریبکار نام من است،نافریبخور نام من است،دورکننده بد اندیشی نام من است،پیروز نام من است،سراسر پیروز نام من است،آفریدگار سراسر جهان نام من است،فروغ سراسر جهان نام من است،پر فروغ نام من است،فروغمند بخود نام من است، سودرسان نام من است سودرسان ترین نام من است، توانا نام من است،شادی بخش ترین نام من است،راستی نام من است،برفراز نام من است،فرمانروا نام من است، تیز بین نام من است،چنین است نامهای من.
ای سپیتمان زرتشت اگر کسی در این جهان مادی نام مرا زمزمه کند و یا به اوای بلند بخواند ایستاده یا نشسته،بهنگام بیدار شدن و بهنگام بستن و گشودن کشتی و... بدان شخص نه در ان روز و نه در ان شب دیو خشم و کینه و سرشت بد اندیشی نمیتواند گزندی برساند و گفتار و کردار و پندار بد را در او راه نخواهد بود.
بیاد نامهای من باش و از دروغگو و بد اندیش دوری جوی و از تبهکار و بدکار و گژروان دوری کن و دان که من نگهدار تو هستم همانگونه که هزار مرد یک تن را را نگهبانی نمایند.
و...
درود بر فرکیانی، درود بر ایران ویج،درود به خوشی و خوشبختی مزدا داده، درود بر راستی و درستی، درود بر همه افرینش راستین،(یتااهو وئیریو ، اشم وهو)
میستایم اهورامزدای فروغمند پرشکوه را.
اشتراک در:
پستها (Atom)