۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

بازار داغ مصادره مفاخر ايران

بازار مصادره‌سازي چهره‌هاي فرهنگي و تاريخي ايران زمين، مدتي است كه گرم شده و در بازي رسانه‌ها هر روز نام‌آوري از پيشينه اين ملت را به‌نام ديگران سند مي‌زنند. [اين روزها از] ماني عراقي، رودكي تاجيك، ابن‌سيناي عرب، مولاناي ترك [سخن به ميان مي‌آيد] و لابد اين قصه سر دراز دارد. اينكه چطور و با اين سرعت اين اتفاق رخ داده را بايد در گيرودارهاي سياسي اخير جست‌وجو كرد. مناقشه با ايران از هر جنس، با تاريخ و فرهنگ كهن و سترگي كه دارد، آسان نيست. نام ايران يادآور شكوه و عظمتي است كه نمي‌توان آن‌را با ديگر ممالك يكي دانست و شايد همين شده كه حالا پيش از هر اقدامي، مي‌خواهند ايران را از تمام افتخارات گذشته‌اش تهي كنند. اين كه اين اقدام تا چه حد كارساز است، بستگي به بوق‌هاي تبليغاتي دارد اما نبايد فراموش كرد كه اين بازي نتيجه‌اي از پيش تعيين شده دارد. افكار عمومي جهاني كه به هر حال تحت تأثير تزريق رسانه‌ها است در كوران اين اطلاعات غلط، مانند اكنون با شنيدن نام ايران به‌جاي تداعي شدن فرهنگي باستاني و تمدني قديم، معادل‌هاي ديگري به ذهن مي‌آورد و همين موجب مي‌شود تا بستري مناسب براي اتفاقات مورد نظر به‌وجود آيد. اين بازي براي كشورهايي چون افغانستان و عراق كه خود روزي جزو قلمروي ايران محسوب مي‌شدند چندان لازم نبود؛ تاريخ اين نام‌ها نهايتا به يك قرن و نيم پيش بازمي‌گردد. ولي حساب ايران جداست. از خصم انتظاري جز دشمني نمي‌رود. بازي ديروز به شكلي ديگر بود و امروز به اين صورت. علت هم معلوم است اما مهم، نحوه برخورد ماست. ما كه سالياني است از هر چه داشته‌ايم تبري جسته‌ايم و روزگاري انگ بر اين پيشينه زده‌ايم، حالا دريافته‌ايم كه در ابتداي رويارويي، آنچه بيش از هر چيز در نظر طرف مقابل آمده همين فرهنگ كهن است. شايد از همين جهت بوده كه يكي از اعضاي كميسيون فرهنگي مجلس در روزهاي پاياني هفته گذشته توجه به تاريخ و فرهنگ حتي در دوره پيش از اسلام را هم بسيار مهم خوانده است. اگرچه تازگي، براي گرفتن ماهي‌ از آب هميشه وجود دارد اما نبايد فراموش كرد كه حتا اكنون نيز عده‌اي از پاس‌داشت فرهنگي گذشته گله‌مندند و اتفاقاتي از اين نوع را تقبيح مي‌كنند. با رويكرد خصمانه ديگران در اين برهه حساس، رخدادهايي از اين جنس به‌ويژه اگر توأم با افزايش سطح آگاهي‌هاي عمومي و تقويت روحيه افتخار بر ايراني بودن باشد نه‌ تنها عملي ملي و اقدامي ميهني است و موجب همگرايي مي‌شود كه در نوع خود مبارزه‌اي فرهنگي تلقي مي‌شود.

رخنه تجزيه‌طلبان به رسانه ملي

انتشار مقاله‌اي آكنده از تعبيرات و اصطلاحات متعلق به جريان تجزيه‌طلب و ميهن‌ستيز پان‌تركيسم، تحت عنوان «شهري ميان آتشكده‌هاي زرتشتي» در شماره 2182 روزنامه جام جم، حيرت و شگفتي خوانندگان اين مطبوعه‌ي وابسته به رسانه‌ي ملي را - كه مي‌بايست در همه حال حافظ و حامي وحدت و هويت ملي باشد - برانگيخت. تكاپوي فزاينده، اما سخت مذبوحانه و بي‌فرجام گروهك‌هاي تجزيه‌طلب جهت تفرقه‌افكني ميان ايرانيان و القاي اين توهم كه ميان ملت واحد و يكپارچه‌ي ايران تفاوت‌ها و اختلافات عميق فرهنگي و ملي وجود دارد و لذا هزارتكه شدن خاك ايران امري بايسته و ضروري است، در طول چند سال اخير با اهداف شوم امپرياليسم جهاني كه خواهان براندازي نظام جمهوري اسلامي ايران از طريق آسيب زدن به تماميت ارضي ايران است، سخت در هم تنيده است. در چنين اوضاعي كه اشرار تجزيه‌طلب، اعم از پان‌عرب و پان‌ترك، به راهنمايي و پشتيباني پيدا و پنهان دشمنان نظام و ملت ايران به اقدامات تروريستي در جنوب شرق و جنوب غرب، و آشوب‌طلبي در شمال غرب ايران روي آورده‌اند، از مسؤولان و دست‌اندركاران رسانه‌ي ملي انتظار مي‌رود كه بيش از ديگران در برابر تحركات خزنده‌ي دشمنان بيگانه و ايادي فريب‌خورده‌ي داخلي آن دقت و هشياري به خرج دهند. در مقاله‌ي مورد بحث، كاربرد عنوان «آذربايجان جنوبي» - كه ساخته و پرداخته‌ي پان‌تركيست‌هاي جمهوري آذربايجان در عصر استالين است - براي اشاره به استان‌هاي شمال غرب ايران (آذربايجان شرقي و غربي، اردبيل)، هدفي به آشكارا تجزيه‌طلبانه دارد؛ چرا كه با اطلاق عنوان «آذربايجان شمالي» به جمهوري آذربايجان و «آذربايجان جنوبي» به شمال غرب ايران مي‌خواهند چنين القا كنند كه اين دو سرزمين ِ به لحاظ تاريخي و ملي يكسره جدا و سوا از هم، در اصل واحد و يگانه بوده كه سپس به علت تهاجم ايران و روسيه‌ي تزاري به دو نيمه‌ تقسيم شده و اينك مي‌بايست هر چه سريع‌تر براي به هم پيوستن و يگانه ساختن اين دو نيمه‌ي از هم جدا افتاده به تلاش و مبارزه برخاست! در جاي ديگري از همان مقاله از «تاخت و تاز اقوام وحشي پارس» سخن رفته است كه باز تعبيري يكسره پان‌تركيستي و نژادپرستانه و مبتني بر اين ايده‌ي موهوم است كه ايرانيان نه «ملتي» با سرگذشت و سرنوشت و منشأ واحد، بل كه متشكل از دو «قوم» كاملا متفاوت و متعارض‌اند كه گويا يكي وحشي و ظالم و حاكم، به نام «فارس»، و ديگري متمدن و مظلوم و محروم به نام «ترك» است! با داشتن چنين ايده‌ي نژادپرستانه‌اي است كه تجزيه‌طلبان پان‌تركيست ملت واحد ايران را به صرف داشتن تفاوت‌هاي زباني، چندپاره مي‌كنند و دشمن يك‌ديگر جلوه مي‌دهند. از سوي ديگر درج عنواني چون «كشور آذربايجان» در همان مقاله نيز در پي القاي اين توهم است كه شمال غرب ايران سرزميني با مليت و ملتي جدا و سوا از باقي ايران است و همين جداگانگي و تفاوت ساختگي موجب آن است كه اين بخش از ايران كشور و دولت جداگانه‌اي را براي خود تشكيل دهد! اين ادعاي موهوم و مغرضانه در حالي است كه سرزمين آذربايجان در طول تاريخ ايران يكي از استان‌هاي اصلي آن و جزيي لاينفك از مليت و ملت و خاك ايران بوده و هست. امروزه رسالت همه‌ي ايرانيان آزاده و ميهن‌دوست، تلاش در جهت حفظ و تحكيم وحدت ملي و سرفرازي ايران است. (اين نوشته به روزنامه جام جم ارسال شده است)

چشم طمع دولت جديد عراق به اراضي ايران

رييس جمهور عراق در يک حرکت نامنتظره، در موضع صدام حسين در آغاز جنگ با ايران قرار گرفت و ‏اعلام داشت که قرارداد 1975 ايران و عراق را به رسميت نمي شناسد. اين موضع گيري، حکومت ايران را ‏در موقعيت پيچيده اي قرارمي دهد، آن هم در حالي که طلب صدها ميليارد دلار غرامت جنگ هشت ساله ‏عملا در جريان تحولات اخير عراق مسکوت مانده است.‏ خبري که ديروز به سراسر جهان مخابره شد اين بود که: رييس جمهوري عراق در گفتگويي با روزنامه ‏الحيات با تاکيد بر تمايل کشورش به داشتن روابط‎ ‎مستحکم با ايران، اعلام کرد که قرارداد تقسيم اروند رود ‏که ميان شاه سابق ايران‎ ‎و ديکتاتور سابق عراق امضا شد از نظر دولت کنوني ‌پذيرفتني نيست. قرارداد الجزاير در سال 1975 با وساطت هواري بومدين رييس جمهور وقت الجزاير بين شاه سابق ايران و ‏صدام حسين معاون وقت رياست جمهوري عراق به امضا رسيد که چندي بعد به رياست جمهوري آن کشور ‏منصوب شد. اين قرارداد که در زمان خود به عنوان نشانه اي بر قدرت ايران و تسلطش بر خليج فارس تلقي ‏شد و حق مشترک دو کشور در اداره اروند رود (شط العرب) و هم تقسيم آب هاي اين آبراه پراهميت را ‏مورد تاکيد قرار مي داد. ‏به گزارش روزنامه الحيات، جلال طالباني درادامه خاطرنشان کرد: اين توافقنامه پيش ازاين، از‎ ‎طرف ‏گروه‌هاي معارض صدام يعني همان گروه‌هايي که درحال حاضر در راس کار‏‎ ‎هستند، لغو شد‎. رييس جمهور عراق که همچون رييس دولت آن کشور و بسياري از اعضاي دولت فعلي در سال هاي ‏ديکتاتوري صدام حسين توسط ايران حمايت مي شد و بيش تر اوقات در خاک ايران زندگي مي کرد گفته است ‏توافقنامه الجزاير بين صدام و شاه ايران به‎ ‎امضا رسيد، نه بين جمهوري اسلامي ايران و دولت کنوني عراق‏.جلال طالباني درعين حال اشاره کرد که از امضاي چندين بيانيه مشترک با‎ ‎ايران، به علت درج توافقنامه ‏الجزاير در متن آنها خودداري کرده است‏. به نوشته اين روزنامه عرب زبان، توافقنامه الجزاير يک توافقنامه سياسي‎ ‎است و بعد ازآن تنظيم شد که عراق‏‎ ‎درسال 1969 اعلام کرد آب‌هاي اين رودخانه به طور کامل متعلق به عراق است و با ارتش پادشاهي ايران در ‏موقعيت جنگي قرار گرفت و به دنبال پيش رفت ارتش ايران، صدام حسين از سوي دولت عراق آمادگي خود ‏را براي امضاي توافق نامه اي ابراز داشت و‏‎ ‎درمقابل ايران هم متعهد شد که با گروه‌هاي کرد عراقي مبارزه ‏کند. درسال 1980، صدام با مشاهده از هم پاشيدن ارتش پادشاهي و اشغال سفارت آمريکا در تهران و گروگان ‏گيري پنجاه آمريکائي موقع را غنيمت شمرد که لغو يک جانبه قرارداد الجزاير را اعلام دارد و به اين ترتيب ‏جنگي بين دو کشور آغاز شد که هشت سال به طول انجاميد و ويراني هاي وسيعي در هر دو کشور نفت خيز ‏به بار آورد و هزاران عراقي و ايراني کشته شدند. ده سال بعد صدام حسين که براي حمله به کويت نياز به ‏جلب حمايت کشورهاي منطقه داشت در نامه اي به رييس جمهور وقت ايران لغو قرارداد 1975 را ناديده ‏گذاشت و به نوعي آماده اجراي آن توافقنامه شد.‏ اروند رود واقع در 400 کليومتري بغداد از تلاقي دو رود دجله و فرات‏‎ ‎درشهر قرنه تشکيل مي شود که طول ‏آن تقريبا 190 کيلومتر است و به خليج‏فارس‎ ‎مي‏ريزد و عرض آن هم دربعضي قسمت‌ها به حدود دو کيلومتر ‏مي‏رسد. ‎‎واكنش ايران‎‎‎اظهارات طالباني واكنش سريع ايران را در پي داشت. سفير كشور ايران در بغداد‎ ‎تصريح كرد: قرارداد ‏‏1975 الجزاير جزو اسناد بين‌المللي و لايتغير است‎.‎ حسن كاظمي قمي، سفير جمهوري اسلامي ايران در عراق گفت. ‎بحث‌هايي كه در اين خصوص مطرح است ‏در مورد اجرايي كردن بندهاي اين‎ ‎توافقنامه است كه در برخي موارد نيز اجرا شده ضمن اينكه قرار است ‏هياتي‎ ‎نيز در جهت اجرايي كردن آن به تهران سفر كند‏‎.‎ كاظمي قمي در عين‌حال گفت: اطلاع دقيقي در مورد اظهارات طالباني و‏‎ ‎اينكه چگونه منتشر شده ندارم اما ‏تنها اين نكته را مي‌توانم مورد تاكيد‎ ‎قرار دهم كه اين سند لايتغير است و ما در جهت اجرايي كردن آن گام بر‏‎ ‎مي‌داريم. سفير ايران در پاسخ به سوال ديگري در مورد اختلافات موجود بر سر‏‎ ‎ميله‌هاي مرزي توافق شده در اين ‏قرارداد اظهار داشت: بحث ميله‌ها كارهايي فني‎ ‎است و ربطي به اصل عهدنامه ندارد. سخنگوي وزارت امور خارجه ايران نيز هرگونه اظهارنظر در خصوص لغو معاهده 1975 ‎الجزاير را فاقد ‏وجاهت حقوقي خواند و برلزوم پايبندي عراق به اين‎ ‎معاهده تاکيد کرد.‏‎ ‎‎محمدعلي حسيني سخنگوي وزارت خارجه ايران در پاسخ به اظهارات‎ ‎طالباني رييس جمهور عراق در ‏خصوص معاهده 1975 اظهار داشت: روابط ايران و‎ ‎عراق از سال 1975 بر "عهدنامه مربوط به مرز ‏دولتي و حسن همجواري مورخ 23‏‎ ‎خرداد 1354 برابر با 13 ژوئن 1975" و موافقتنامه ها و پروتکل‌هاي ‏ضميمه آن‎ ‎استوار بوده است. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، دولت جمهوري اسلامي ايران‎ ‎با توجه به اصل ‏وفاي به عهد به اين عهدنامه احترام گذاشته و مفاد آن را‎ ‎دقيقا رعايت نموده است. جمهوري اسلامي ايران نه ‏تنها در هيچ مقطعي اعتبار‏‎ ‎معاهدات 1975 را زير سئوال نبرده، بلکه طي يادداشت هاي عديده اي که در‏‎ ‎سازمان ملل متحد نيز به ثبت رسانده بر معتبر و نافذ بودن معاهدات مزبور‎ ‎تاکيد داشته و دارد. سخنگوي وزارت خارجه تاکيد کرد: از ديدگاه حقوق بين‌الملل نيز، معاهدات ناظر بر وضعيت مرزهاي ‏کشورها (معاهدات مرزي) موجد حقوق و تعهدات‎ ‎عيني براي دولت ها بوده و داراي ماهيت ابدي و لايتغير ‏مي‌باشد و مقولاتي‎ ‎نظير جنگ، جانشيني دولتها و تغيير بنيادين اوضاع و احوال نيز نمي‌تواند در‎ ‎زمان انعقاد ‏عهدنامه مرز دولتي و حسن همجواري (مورخ 13 ژوئن 1975) قويا‎ ‎مورد نظر دولتين ايران و عراق نيز ‏بوده و اين منظور در ماده 5 عهدنامه‏‎ ‎صريحا مورد تاکيد قرار گرفته است: "طرفين تاييد مي‌نمايند که خط ‏مرزي‎ ‎زميني و رودخانه‌هاي آنان لايتغير، دائمي و قطعي مي‌باشد"‏.وي افزود: بنابراين با توجه به اصول متقن فوق، هرگونه اظهارنظر در خصوص‎ ‎لغو معاهده 1975 الجزاير ‏فاقد وجاهت حقوقي است. از نظر جمهوري اسلامي‎ ‎ايران معاهده 1975 سنگ بناي دوستي و تحکيم روابط ‏بين دو کشور بوده و چشم‎ ‎انداز توسعه و گسترش روابط بين دو کشور تنها در چارچوب معاهده مذکور قابل‏‎ ‎ترسيم مي‌باشد. لذا از رئيس جمهور عراق انتظار مي‌رود که بر اساس اصول و‎ ‎موازين حقوق بين‌الملل ناظر ‏بر التزام و پايبندي به تعهدات دو جانبه‏‎ ‎فيمابين دولت ها و نيز اصل حسن همجواري و همچنين ماده 8 قانون ‏اساسي آن‏‎ ‎کشور به تعهدات کشور خويش پايبند باشد.

کشته شدن زرتشت

زرتشت در سن ۷۷ سالگی در روز خور یا یازدهم اردیبهشت ماه (به نقل از متن پهلوی زادسپرم) در نیایشگاه بلخ بدست یک تورانی به نام توربراتور کشته شد . کلام شاهنامه فردوسی دلالت بر مرگ توأم با خشونت زرتشت، در هنگام حمله ارجاسب به بلخ، در این شهر می‌کند.
از آنجا به بلخ آمد جهان شد ز تاراج و کشتن سیا
نهادند سر سوی آتشکده بر آن کاخ و ایوان زرآژده
همه زند و اّستا همی سوختند چه پر مایه تر بود بر توختند
ورا هیربد بود هشتاد مرد زبانشان ز یزدان پر از یاد کرد
همه پیش آتش بکشتندشان ره بندگی بسر نوشندشان
ز خونشان بمرد آتش زردهشت ندانم چرا هیربد را بکشت
زرتشت در هنگام یورش ناگهانی قبایل تور در بلخ به دست یک تورانی کشته شد. در کتاب‌های پهلوی نام قاتل وی توربرادروش یادشده‌است.

کورش.....

كورش بزرگ فرزند كمبوجيه و ماندانا اولين كسي بود كه فلات ايران را براي نخستين بار در تاريخ زير يك پرچم در آورد و پادشاهي ايران را تشكيل داد.
در سال 546 قبل از ميلاد , كراسوس شاه ليديا با انديشه پيروزي بر سرزمين پارسيان يورشبر ايران زمين را آغاز كرد. وي پيش از يورش, از كاهن معبد دلفي در يونان در زمينه يورش به پارسيان نگر(نظر)خواهي كرد و كاهن به او وعده داد كه اگر حمله كند, امپراطوري بزرگي را نابود خواهد كرد.جنگ با ايران براي ليديا يك فاجعه تاريخي بود. كروسوس بسختي شكست خورد. كورش خاك ليديا را در هم نورديد. كروسوس به اسارت ايرانيان در آمد و خاك ليديا(تركيه فعلي) ضميمه شاهنشاهي كورش قرار گرفت و مرزهاي شرقي ايران به درياي اژه رسيد. كورش كراسوس را بخشيد و از او يك فرمانده با وفا ساخت و بعدها همين كراسوس و ارتش ليديا براي پيشبرد هدفهاي امنيت گسترانه كورش نبردها كردند.

كورش كه شخصيتي آزاد انديش و عاري از پي دورزي(تعصب) بود , خدايان و اديان ملل شكست خورده را به رسميت شناخت , همگان را در اجراي مراسم دينيشان آزاد گذاشت, معابدشان را در زير پوشش كمكهاي دولتي قرار داد و بدينسان دل هاي همه ي ملت هاي مغلوب را بسوي خويش جلب كرد. چشم تاريخ تا آن هنگام چنان فاتح پر مهر و شفقتي را به خود نديده بود و ملت هاي مغلوب در برابر اين همه مهر و بزرگواري چاره اي جز محبت او را نداشتند و دوستي او در دل همه اقوام تحت قرمانروائي ايران ريشه دواند.

پس از اينكه مرزهاي شرقي ايران در جوار بابل قرار گرفت, آوازه انساندوستي و بزرگمنشي كورش به ميانرودان رسيد و بابليان را كه از جور ستمگري به نام نبونهيد به تنگ آمده بودند بر آن داشت كه دست استمداد بسوي كورش دراز كنند. فتح امپراطوري بابل براي كورش با همكاري مردم بابل و هماهنگي روحانيون مردوخ انجام شد.

كورش بزرگ با ايماني كه به اهورا مزدا داشت, جهان گشائي را به هدف برقرار كردن آشتي و آسايش و برابري و از ميان بردن ستم و ناراستي انجام ميداد. هر كشوري را كه گشود, فرمانروائيش را دوباره به همان حكومتگران پيشين واگذاشته بود تا از سوي او سرزمين خودشان را با دادگري اداره كنند. در هيچ جا به معابد و متوليان امور ديني ملل مغلوب آسيب وارد نكرد

كورش پس از تسخير بابل اعلام بخشش همگاني كرد, اديان بومي را آزاد اعلام كرد, هيچ انساني را به بردگي نگرفت و سپاهيانش را از تجاوز به جان و مال رعايا باز داشت و دستور داد خرابيهاي جنگ را بازسازي كنند و در اين راه خود پيش قدم شد و شروع به بازسازي ديوار شهر كرد. در ميانرودان چهل هزار يهودي توسط شاهان آشور و بابل براي بردگي به اين منطقه آورده شده بودند. كورش دستور آزادي آنها را صادر كرد و به آنها وعده داد موجبات برگشتشان را به سرزمينشان فراهم كند.بعد از فتح ميانرودان, شام(سوريه) . فينيقيه و فلسطين نيز ضميمه خاك ايران شدند

در استوانه معروف به اعلاميه حقوق بشر اين پادشاه انساندوست چنين نوشته است:

منم كورش شاه جهان, شاه بزرگ, شاه شكوهمند, شاه بابل, شاه سومر و اكاد, شاه چهار اقليم بزرگ جهان, پور كمبوجيه شاه بزرگ شاه انشان, نوه كورش شاه بزرگ شاه انشان, از دودمان شاهان روزگاران دور…. هنگامي كه دوستانه قدم درون بابل نهادم و در ميان هلهله هاي شادي مردم كاخ شاهان و تختگاه آنها را به تصرف در آوردم سلطان بزرگ مردوخ دلهاي نيك مردان بابل را با من همراه ساخت زيرا من همواره بر آن بودم كه او را بزرگ بدارم و بستايم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند من به هيچكس اجازه ندادم كه در سومر و اكاد دست به تجاوز و تعدي بزند.من در بابل و ديگر شهر هاي مقدس نظم و امنيت برقرار كردم.از آن پس مردم بابل به آزادي رسيدند و يوغ بردگي از دوششان برداشته شد… مردم اين سرزمينها را به سرزمينهايشان برگرداندم و املاکشان را به آنها باز دادم
رفتار انساندوستانه كورش با اقوام معلوب از او يك شخصيت مقدس و مافوق بشري ساخت. روحانيون بابل او را پيامبر مردوخ , و انبياي اسرائيل او را شبان يهوه و مسيح موعود و تجسم عيني خداي دادگستر خوانده اند. مسلمانان او را ذوالقرنين مي دانند.که نامش در قرآن آمده است .

مرزهاي كشور كورش در شرق از حدود رود سند و رود سيحون آغاز مي شد و در غرب به درياي مديترانه و درياي اژه مي رسيد.نقش كورش در سازندگي تاريخ اهميت ويژه اي دارد. در اين زمينه گزينوفون مي گويد: “كشور كورش بزرگترين و شكوهمندترين بود و اين سرزمين پهناور را كورش به نيروي تدبيرش يك تنه اداره مي كرد. كورش چنان به ملتهائي كه در اين سرزمينها مي زيستند دلبستگي داشتو از آنها مواظبت مي نمود كه گوئي همه آنها فرزند اويند.مردم اين سرزمينها نيز به بوبه خود ويرا پدر و سرپرست غمخوار خودشان مي دانستند. كارگزاران دولت در عهد كورش به تمامي عهد و پيمانها و سوگندهايشان وفاداري نشان ميدادند و از او فرمان مي بردند.”

كورش پس از حدودا 2۳ سال فرمانروائي درگذشت و پيكرش در پاسارگاد به خاك سپرده شد.....

داریوش و بر تخت نشینی او

داريوش در 1142 پيش از تاریخ خورشیدی پس از مرگ كمبوجيه Cambyses و فرونشاندن شورش بردياي دروغي Gaumata از سوي بزرگان ايران به پادشاهي برگزيده شد. داريوش هنگامي به پادشاهي رسيد كه به سبب غيبت زياد كمبوجيه از ايران و رويداد گئوماتا، تمام استانهاي كشور در شورش بسر ميبرد. داريوش براي بازگردانيدن آرامش و برقراري يكپارچگي كشور 70 سال جنگيد و در نزديك به 20 جنگ شركت كرد و سرانجام شاهنشاهي ايران را كه رو به نيستي ميرفت دوباره زنده كرد و دوران پادشاهي شاهنشاهان هخامنشي را به اوج خود رساند. در دوران او ايران از 30 استان (ساتراپ ) تشكيل شد و مصر ششمين استان ايران بود.

داريوش در سال 517 پيش از ميلاد به مصر رفت و آئين مصريان را گرامي شمرد و پرستشگاهي در آمون Ammon براي آنان ساخت و بدينگونه بار ديگر آزادي اديان در شاهنشاهي ايران را كه كوروش بزرگ بنيانگزار آن بود به جهانيان يادآور گرديد।




براي ياري به تجارت خارجي مصر داريوش كانال سوئز را ميان درياي مديترانه و درياي سرخ گشود. شاهراه ميان ممفيس پايتخت مصرو شهر كوروش (دركنار رود سيحون در شمال شرقي ايران) و شاهراه بين سارد و شوش به درازاي 2400 كيلومتر، از جمله راههايي است كه داريوش در سراسر كشور پهناور شاهنشاهي ايران ساخت و با برقراري سيستم چاپار Post ميان اين استانها پيوند و پيوستگي بوجود آورد. داريوش براي دريافت ماليات روشي دادگسترانه پديد آورد و همواره ماموران دولت خود را زير نظر داشت و آنان را از ستم و جور به مردم پرهيز ميداشت. در زمان او براي نخستين بار در ايران سكه طلا زده شد كه “داريك” نام داشت.

او افزون بر ارتشي نيرومند، سپاه جاويدان را بنياد نهاد كه 10 هزار تن بودند و هيچگاه از شمار آنان كم نميشد و هميشه آماده جانبازي در راه انجام فرمان پادشاه بودند. جنگ مشهور ماراتن Marathon از جمله جنگهاي ميان ايران و يونان بود كه در دوران داريوش روي داد. تاريخ دانان به داريوش لقب بزرگ داده اند و پس از او بسياري از نام آوران تاريخ از جمله اسكندر، پادشاهان سلوكي، پادشاهان ساساني و خلفاي بني اميه و بني عباس هريك به گونه اي از روش كشورداري داريوش بزرگ تقليد كرده اند. داريوش در 1007 سال پیش از شروع سال خورشیدی در گذشت.

بابا طاهر عريان

بابا طاهر عر یا ن پیری وارسته و درویشی فروتن بود که دل به حقیقت بسته و صفای عشق به معبود را با خلوت دل در هم آمیخته بود. بابا طاهر از شاعران اواسط قرن پنجم هجری قمری و از معاصران طغرل بیک سلجوقی بوده است .امروز آگاهی زیادی از زندگی بابا طاهر در دست نیست. فقط در بعضی از کتب صوفیه ، ذکری از مقام معنوی و مسلک و ریاضت و درویشی، تقوی و استغنای او آمده است . نامش طاهر و باطنش طاهرتر و منزه تر از نامش ، شهرتش به بابا به خاطر سیر کامل او در طریقت زهد ، عشق به حقیقت و شیدایی او بوده است. او مسلک درویشی و از خود فانی بودن و بی توجهی به علایق دنیوی را در زندگی همواره مراعات می کرد. آنچنانچه در خور سالکان حقیقی است دل در گرو دوست بسته و از جنبه خودبینی و خویش گرایی دور ساخته و موجب شده که او هیچگاه در صدد تظاهر و خودستایی بر نیاید. مقبره بابا طاهر در شهر همدان واقع است که اکنون مرقدش طوافگاه اهل دل می باشد.• شب تاریک و راه باریک و من مست قدح از دست ما افتاد و نشکست• نگه دارنده اش نیکو نگه داشت و گرنه صد قدح نفتاده بشکست• ز دست چرخ گردون داد دیرم هزاران ناله و فریاد دیرم• نشسته، دلستانم با خس و خار دل خود را چگونه شاد دیرم• دلا، خوبان دل خونین پسندند دلا خون شو ، که خوبان این پسندند• متاع کفر و دین بی مشتری نیست گروهی آن ، گروهی این پسندند• ندونم لوت و عریونم که کرده خودم جلادو بی جونم که کرده• بده خنجر که تا سینه کنم چاک ببینم عشق بر جونم چه کرده• بشم، واشم از این عالم بدر شم بشم از چین و ماچین دورتر شم• بشم از حاجیان حج بپرسم که این دیری بسه یا دورتر شم• اگر دل دلبره ، دلبر کدمه؟ وگر دلبر دله ، دل را چو نومه؟• اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چونست و آن چون• یکی را داده ای صد گونه نعمت یکی را قرص جو آلوده در خون• مرا نه سر نه سامان آفریدند پریشانم پریشان آفریدند• ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد• بسازم خنجری نیشش ز پولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

خدا در کیش زرتشت

درباره خدا در کیش زرتشتی سخن بسیار گفته شده و میشود گروهی معلوم الحال از راه گژاندیشی و نادانی می گویند ایرانیان باستان که منظور زرتشتیان است آتش پرست بودند و اتش را خدا میدانستند.گروهی نیز مدعی میشوند که ایرانیان به دو خدا باور داشتند یکی اهورامزدا خدای نیکی و دیگری اهریمن خدای بدی.
برخی از خاورشناسان باختر زمین در پژوهشهای خود آماج ویژه ای را دنبال می کنند و ان اماج این است که نشان دهند که همه چیز برخاسته از تورات است و همه فرهنگهای جهان در مقابل تورات هیچ و پوچ است و تورات پیش اهنگ فرهنگ بشری است با پیگیری اینگونه اماج است که این گونه پژوهش گران نه تنها در مورد اوستا و فرهنگ ایران بلکه در مورد هرچیزی که مربوط به فرهنگی جز فرهنگ تورات باشد راه کژروی میپویند و با دگرگون ساختن مفاهیم کتابهای دینی و کهن سایر ملل هدف خویش را براورده میسازند بر پژوهندگان ایران زمین است که با دوری از این گونه لغزشهای که ره اورد تورات محوران (بواقع ادیان سه گانه سامی) است راه راستی را درپیش گیرند و حقیقت این اندیشه را برای مردمان بیان کنند که این خود رسالت اشو زرتشت بود بیان راستی برای بهترین راستی؟!
فرهنگ زرتشتی به خدای یکتا که هستی بخش بزرگ داناست باور دارد و جز این چیزی در فرهنگ زرتشتی نیست و زرتشتیان جز این باوری ندارند.26 سال است که یک روند مشخص سعی در تخریب چهره زرتشتیان در درون ایران دارد و در این راه با ترویج دروغ ها و ایراد تحمت های مختلف به جامعه بهدینان سعی در تخریب برنامه ریزی شده چهره این جامعه رنج کشیده دارند.جامعه ای که در پس طوفان سیاه حمله تازیان و کشتارهای چنگیز گونه حکام صفوی و تند روی های اسلامیست های افراطی توانسته موجودیت خود را حفظ کند.
هیچ کس به اندازه خود اشو زرتشت نمیتواند توصیف ماهیت مینوی اهورامزدا را بنماید.
اینک چند سروده:
پس زرتشت گفت:ای اهورامزدای پاک مرا از نام برترین خودت که بزرگترین، بهترین،زیباترین ،کارسازترین،پیروزگرترین،درمان بخش ترین و برای راندن مردم بدمنش کاراترین است اگاه ساز تا با یاری ان بر همه مردمان بدمنش و بدکار و بدکردار چیره شوم و از انان گزندی بمن نرسد.
پروردگار اهورامزدا فرمود:ای اشو زرشت. نخستین نام من پژوهندنی است، دومین نام من گرداورنده است،سوم افزایینده و چهارم راستی و پاکی بهترین،پنجم افریدگار همه پاکی ها و نیکی ها،ششم خرد،هفتم خردمند،هشتم دانش، نهم دانشمند،دهم پاک کننده،یازدهم پاک،دوازدهم هستی بخش،سیزدهم سودمند تر، چهاردهم دشمن بدیها،پانزدهم توانا، شانزدهم پاداش دهنده، هفدهم نگهبان،هجدهم درمان بخش،نوزدهم دادار،بیستم مزدا نام من است.
ای زرتشت مرا بستای،به روز و به شب،که من اهورامزدا هستم برای نگهداری و شادمانی تو خواهم امد.
برای نگهداری و شادمانی تو سروش پاک خواهد امد.
برای نگهداری و شادی تو خواهد امد ابها و گیاهان و فرورهای پاک.
ای زرتشت اگر بخواهی بر مردمان بدمنش و ستمگران و کوردلان و کردلان راهزنان دوپا و فریبکاران و گرگان چهارپا و دوپا وانبوه دشمنان راستی با انبوهی از درفشهای برافراشته و درفشهای خونین برافراخته پیروز شوی پس این نامها را بیاد بسپار و به روز و شب فراخوان.
منم پاسبان، منم دادار و پروردگار، منم دانا و منم مینو و سودرسان،تندرستی بخش ترین نام من است،اتوربان نام است،مه اتوربان نام است،اهورا نام من است،مزدا نام من است،اشو نام من است،اشوترین نام من است،فرهمند نام من است،بینا نام من است،بینا ترین نام من است،بیناترین نام من است،درونگر نام من است درونگرترین نام من است،نگهبان نام من است،یاور نام من است، دادار نام من است،پروردگار نام من است،آگاه نام من است،اگاه ترین نام من است،افزاینده خوشبختی نام من است،مانتره فزاینده خوشبختی نام من است،فرمانروای توانا نام من است،نافریبکار نام من است،نافریبخور نام من است،دورکننده بد اندیشی نام من است،پیروز نام من است،سراسر پیروز نام من است،آفریدگار سراسر جهان نام من است،فروغ سراسر جهان نام من است،پر فروغ نام من است،فروغمند بخود نام من است، سودرسان نام من است سودرسان ترین نام من است، توانا نام من است،شادی بخش ترین نام من است،راستی نام من است،برفراز نام من است،فرمانروا نام من است، تیز بین نام من است،چنین است نامهای من.
ای سپیتمان زرتشت اگر کسی در این جهان مادی نام مرا زمزمه کند و یا به اوای بلند بخواند ایستاده یا نشسته،بهنگام بیدار شدن و بهنگام بستن و گشودن کشتی و... بدان شخص نه در ان روز و نه در ان شب دیو خشم و کینه و سرشت بد اندیشی نمیتواند گزندی برساند و گفتار و کردار و پندار بد را در او راه نخواهد بود.
بیاد نامهای من باش و از دروغگو و بد اندیش دوری جوی و از تبهکار و بدکار و گژروان دوری کن و دان که من نگهدار تو هستم همانگونه که هزار مرد یک تن را را نگهبانی نمایند.
و...
درود بر فرکیانی، درود بر ایران ویج،درود به خوشی و خوشبختی مزدا داده، درود بر راستی و درستی، درود بر همه افرینش راستین،(یتااهو وئیریو ، اشم وهو)
میستایم اهورامزدای فروغمند پرشکوه را.

جایگاه زن در ایران باستان

در ايران باستان زنان به عنوان يكي از متمدن ترين اقوام جهان داراي جايگاه بسيار بلند و مقامي بس ارجمند بوده اند.ايرانيان همچون اعراب زن را ننگ نمی دانستند بلكه او را موجودي مقدس و پاك كه لازمه حيات است دانسته و مقام او را ارج نهاده اند.
از نشانه هاي عظمت و بزرگي كوروش تدوين اولين منشور حقوق بشر است كه هم اكنون در موزه بريتانيا نگهداري مي شود این منشور مدركي است براي اثبات عدالت جنسيتي ، به گونه اي كه كوروش توجه خاصي به مقام و شخصيت زن داشته است.در زمان كوروش زن حامله حق كار كردن نداشته و به دستور وي براي زنان حامله جيره و حقوق ماهيانه تا هنگام تولد نوزاد در نظر گرفته شده بود.
زنان در طول تاريخ ايران داراي جايگاه و ارزش بوده اند تا آنجا كه در كتاب مقدس زرتشتيان (اوستا) هيچ مردی از لحاظ اخلاقي و مذهبي بر زنان ارجحيت ندارد و شعار اصلی زرتشتیان یعنی گفتار نيك، كردار نيك و پنداريك براي مردان و زنان توصيه شده است . خصايل زن خوب ، پارسا و با عفت شعار اصلي زرتشتيان بوده است.
به جرات مي توان گفت زن در ايران قبل از اسلام و در دوره ساساني جایگاه بسيار بالايي داشته و به عنوان يكي از اعضاء مهم جامعه در مسايل مختلف شركت مي كرده است به گونه اي كه گاه تصميم گيريهاي نهايي را انجام داده است .تا جایی که چند تن از پادشاهان ايراني زن بودند كه از جمله آنان "آذر ميدخت " دختر خسرو پرويز را مي توان نام برد.اين موضوع نشان از برابري حقوق زن و مرد از هر لحاظ در اين دوران دارد.زنان در ايران باستان داراي آنچنان ارزش و شخصيتي بودند كه حتي در ميان اديان جايي باز كرده بودند و بزرگ و ستودني قلمداد مي شدند ، چنانچه در آيين زرتشت يك روز از سال به نام روز زن نامگذاري شده است.مردم ایران روز پنجم اسپندارمد "اسفند " را جشن مي گرفتند و به آن عيد زن مي گفتند ، در اين روز مرسوم بود كه مردان بايد براي زنانشان هديه هايي ارزنده تهيه کرده و به آنان تقديم کنند كه اين مراسم در ايران باستان "مزدگيران" نام داشت و تقدير و تشكري از زحمات زن محسوب می شد.

افسانه تولد کوروش بزرگ

هرودوت، تاريخ نگار قرن چهارم قبل از ميلاد، بهترين کس است که افسانه تولد کوروش را از بـقـيـه افسانه هاي ديگر توصيف کرده است. از نظر او آستياگ، پدربزرگ مادري او بود؛ که شبي در خواب مي بـيـند که دخترش ماندانا، بمقـدار خيلي زيادي آب توليد مي کند که تمام شهر و امپراطوري آن را فرا مي گيرد. موقعـي که مرد مقدس ( مغ - روحاني زرتشتي ) از خواب او مطلع مي شود، به او از پـيامد آن اخطار مي کند.
بـنابراين، آستياگ، پدر ماندانا، دخترش را به يک پارسي به نام کمبودجيه که يک اصيل زاده پارسي بود داد و گفت که او از يک ماد خيلي کمتر است و نمي تواند خطري داشته باشد. کمتر از يک سال از ازدواج ماندانا با کمبودجيـه نگذشته بود که آستياگ، دوباره خوابي مي بـيـند، که يک درخت مو از شکم دخترش ماندانا مي رويد که تمام آسيا را فرا گرفته است. مجوسان سريعـاً يک فال بد را پـيش بـيـني ميکنـند و به او مي گويـند که از ماندانا پسري زاده خواهد شد که تخت تو را بزور خواهد گرفت. پادشاه دنـبال دخترش فرستاده و او را تا موقعـي که پسرش را بدنـيا نياورده است تحت نظر شديد امنـيتي مي گيرد. بعـد از بدنيا آمدن بچه، چند نفر از اطرافيان شاه به يک نجيـب زاده ماد به نام " هارپاگوس " گفـتـند که شاه گفته بايد اين بچه تازه بدنيا آمده را برده و از بـيـن ببري و نگران چـيزي نباش. اما هارپاگوس تصميم گرفت که خودش بچه را از بـين نبرد.
بجاي آن، او يک چوپان سلطـنـتي را صدا کرده و به او گفت که فرمان پادشاه است و بايد اين بچه را از بـيـن ببرد و نگذارد که زنده بماند و اگر اين کار را نکند به کيفر و مجازات خواهد رسيد. اما همسر چوپان که باردار بود در نبود او يک پسر زائيد که مرده بود و وقـتي که چوپان به خانه آمد و زنش بچه را ديد او را راضي کرد که بچه را خودشان نگه داشته و بزرگ کنند. بجاي آن جنازه مرده بچه خودشان را به هارپاگوس نشان دهند و بگويـند که او همان بچه است.
کوروش بزودي يک پسر جوان برجسته و کارآمد شد و هميشه دوستانش را از قدرت رهبري که داشت تحت الشعـاع قرار مي داد. يک روز موقع بازي با ديگر بچه ها، او را به عـنوان پادشاه انـتخاب کردند. او بـيدرنگ و سريع اين نـقش را قـبول کرد، و پسر يک از بزرگان ماد را که نميخواست از او دستور بگيرد مجازات کرد. پدر بچه مجازات شده به آستـياگ شکايت کرد و همه چـيـز را برعکس و وارانه جلوه داد که بتواند کوروش را تـنـبـيه بکند. موقعـي که آستـياگ از او پرسيد که چرا اين گونه وحشـيانه رفتار کرده است، کوروش به دفاع از خود پرداخته و گفت که او نـقـش يک پادشاه را بازي مي کرد و بايد کسي را که دستور او را عـمل نکرده است، تـنـبـيه کند. آستياگ سريعـا متوجه شد که اين سخنان يک بچه چوپان نـيـست و متوجه شد که او نوه خود و فرزند ماندانا دخترش است. بعـدا آن داستان بوسيله چوپان، اگر چه به بـيـميلي و اکراه اما تاًيـيـد شد. به همين خاطر آسـتـياگ، هارپاگوس را بخاطر آنکه فرمانـش را انجام نداده بود تـنـبـيه کرد و بدن پسرش را غـذاي سلطـنـتي درست کرد. بنا بر نظر مجوسيان پادشاه به کوروش اجازه داد که به پارس پـيـش والدين واقـعي خود برگردد.
هارپاگوس با خود عـهد کرد که انـتـقام مرگ پسرش را با تـشويـق کردن کوروش، با به تصرف درآوردن تخت پدر بزرگش بگيرد. هرودوت تشريح مي کند که هارپاگوس نـقـشه خود را بر روي يک کاغـذ کشيـد و در شکم يک خرگوش صحرايي تازه شکار شده گذاشت. سپس شکم خرگوش صحرايي را دوخته و آن را به يکي از نديمان خاص خود داد، و او را بصورت يک شکارچي راهي پارس شد و آن خرگوش را به کوروش داده و گفت که بايد شکمش را باز کند. او بعـد از خواندن نامه هارپاگوس، بفکر گرفتن قدرت از آستياگ شد. موقـعي که نـقـشه او به مراحل حساس خود رسيد، قبايل پارسي را تـشويـق کرد که طـرفدار او باشـند تا بـتوانند که يوغ بندگي آستياگ و ماد را از گردن خود به در افکنند. کوروش موفـق شد که پدربزرگ خود، آستياگ را سرنگون کند و فرمانرواي ماد و پارس شود.
چگونگي تولد کوروش که بوسيله هردودت به زيـبايي و جذابـيت کامل گفـته شده و به واقعـيت برطبق شواهد بسيار نزديک است، هنوز منـبع قابل اطميـناني براي خيلي ها است.

عیسی مسیح و اساطیر ایران باستان

کلاٌ تأثیر اساسی آیینهای ایران باستان بر اساطیر و آیینهای مسیحیت را به پنج صورت مهم می توان بازیابی نمود: 1- به صورت حضور زکریا (که همان جمشید، سپیتمه، گودرز،هوم، پوروشسپ پدرزرتشت وحتی به جای خود زرتشت است) و یحیی (که به جای همان زرتشت وهمچنین به جای متاثیاس، معلم انقلابی یهود در عهد هیرود کبیر و همکاریهودای جلیلی فرزند زیپورایی = عیسی مسیح تاریخی است) در کنار مریم و عیسی مسیح: در انجیل لوقا مژدهً تولد یحیی پیغمبر با چنین کلماتی بازگویی شده است: "داستان رااز یک کاهن یهودی شروع می کنم به نام زکریا که در زمانی زندگی میکرد که هیرودیس، پادشاه یهودیه بود. زکریا از افراد گروه ابیا بود که در خانه خدا خدمت می کردند. همسرش الیزابت هم مثل خودش از قبیلهً کاهنان یهود و از نسل هارون برادر موسی بود. زکریا و الیزابت هردو در نظر خدا بسیار درستکار بودند و با جان و دل از کّلیهً دسورات و قوانین خدا اطاعت می کردند. وطی آنها فرزندی نداشتند، چون الیزابت بچه دار نمی شد و از این گذشته هر دوی ایشان خیلی پیر شده بودند. یک روز که زکریا در خانهً خدا مشغول خدمت بود(چون گروه ابیا در آن هفته سر خدمت بودند)، این افتخار نصیب او هم شد که به جایگاه مقدس خانهً خدا وارد شود و در حضور خداوند بخور بسوزاند. در همین وقت مردم دسته دسته در صحن خانه خدا ایستاده بودند و مثل همیشه در وقت سوزانیدن بخور دعا می کردند. زکریا در جایگاه مقدس بود که ناگهان فرشته ای بر او ظاهر شد و در طرف راست ظرفی که در روی آن بخور می سوزاندند، ایستاد. زکریا از دیدن فرشته تکانی خورد و ترسید! اما فرشته به او گفت: "زکریا، نه ترس، چون من آمده ام به تو بگویم که خدا دعای تو را شنیده است و همسرش الیزابت برای تو پسری می زاید و تو اسمش را یحیی می گذاری. هر دو شما از تولدش غرق شادی میشوید و در شادی شما هم خیلی ها شریک میشوند. زیرا او یکی از مردان بزرگ خدا میشود. او هرگز نباید لب به شراب یا مشروبات مستی آور دیگر بزند، چون حتّی پیش از تولدش از روح خدا پُرخواهد بود. او خیلی از یهودی ها را به سوی خداوند، خدای خود بر می گرداند. مثل الیاس (کی آخسار، هووخشتره) یک مرد خشن و با قدرت میشود. پیشاپیش مسیح می آید تا مردم را برای آمدن او آماده کند و به آنها یاد بدهد که مثل اجداد خود، خداوند را دوست داشته و مردم خداترسی باشند." دراینجا زکریا به معانی دانای سرودهای دینی و با حافظه هم به جای سپیتمه (جمشید، گودرز، پوروشسپ) و هم به جای زرتشت پسر همین سپیتمه می باشد؛ چه وی در مقام شوهر الیزابت (توپل) خود همان گئوماته زرتشت شوهر آتوسا (توپل) دختر معروف کورش است. از سوی دیگر خود یحیی (لفظاٌ یعنی زنده می ماند، جاودانی، یا بخشیدهً خدا) ملقب به معمدان (غسل تعمید دهنده) همان زرتشت/ بیژن است که در اساطیر ایرانی اسفندیار و کیخسرو را غسل تعمید جاودانگی می دهد. این نام در معنی بخشیدهً خدا همچنین حاوی مفهوم لفظی نام متاثیاس است که فرزند فردی به نام مارقالوث بوده است و چنانکه قبلاٌ اشاره شد همکار انقلابی یهودای جلیلی فرزند زیپورایی بوده که به فرمان هیرودیس به قتل رسیده است و خود همین یهودای جلیلی که از واقعه سرنگون کردن تمثال عقاب طلایی (سمبل امپراطوری روم) از بالای درب بیت المقدس جان سالم به در برده بود خود نیز معلم و روحانی انقلابی بوده و در عهد هیرودیس و جانشینانش زندگی کرده و سرانجام توسط پونتوس پلاطس والی رومی یهودیه دستگیر و اعدام گردیده است. درخود انجیلها به معنی لفظی نام پدر همین یهودای جلیلی اشاره شده است چه در انجیل مرقس میخوانیم: "یکی از همان روزها، عیسی از شهر ناصره استان جلیل نزد یحیی - که لباسی از پشم شترو کمر بندی از چرم داشت و خوراکش هم ملخ و عسل صحرایی بود- رفت و یحیی هم او را در رود اردن تعمید داد. هنگامی عیسی از آب بیرون آمد، دید که آسمان باز شد و روح پاک خدا به شکل کبوتری فرود آمد و روی او قرار گرفت وصدایی از آسمان گفت: "تو فرزند عزیز منی که از تو بسیارخشنودم" و ما می دانیم که کلمهً عبری زیپورای یعنی نام پدر یهودای جلیلی (عیسی مسیح تاریخی)به معنی پرنده است. در مورد مطابقت نام زکریا با سپیتمه (پوروشسپ، جمشید، گودرز، یعنی پدر زرتشت) گفتنی است، غیاث الدین خواندمیر در حبیب السیر اسطورهً دیرینه ای را در مورد زکریا نقل می نماید که به وضوح یادآور اسطوره های اوستایی وپارسی و شاهنامه ای پناه بردن جمشید به درون درخت و اره گردیدن وی توسط مأموران اژیدهاک (ضحاک) و سپیتوره (دارندهً بره سفید یعنی کورش) می باشد.در این جا ابتدا باید اضافه کنیم چنانکه کتسیاس مورخ و طبیب یونانی دربار پادشاهان میانی هخامنشی می گوید در اصل سپیتمه (جمشید، فرواک، یا همان زکریا) به فرمان کورش(فریدون) به قتل رسیده بود تا این داماد و ولیعهد رسمی آستیاگ (اژیدهاک، بیوراسب) را از سر راه خود بر داشته باشد و قتل وی توسط اژی دهاک افسانهً جا افتاده ای بیش نبوده است. خواند میر می آورد چون مریم عذرا به عیسی مسیح حامله گشت یهود که کارشان برافترا بود جناب نبوی (زکریا) را که دوست خانوادهً مریم (الههً تقدیر) و یوسف (در اصل اسطوره الهه اریسفون) بود به زنا متهم داشته و قاصد قتل اوشدند و زکریا این معنی را فهم کرده به طریق فراراز میان آن اشرار بیرون رفت و در اثناء راه از درختی آوازی شنید که یا نبی الله، به جانب من بیا. زکریا به نزدیک آن درخت رفت و درخت شقه شده و زکریا را در جوف خود جای داد و بعد با اجزایش به هم متصل گشت. ولی شیطان گوشهً جامهً او را بگرفت تا از درخت بیرون ماند و جمعی که از عقب زکریا متوجه بودند، شیطان را به طورت انسانی دیده، پرسیدند که پیری با این صفات در این راه به نظر تو آمد؟ ابلیس جواب داد که من شخصی ساحرتر از آن پیر ندیدم که به سحر این شجره را شکافت و در جوف آن پنهان شد و اینک گوشهً جامهً او بیرون مانده و قوم به تعلیم آن لعین زکریا علیه السلام را با اره دوپاره کردند." دراساطیرپارسیان زرتشتی اساس این اسطوره به جمشید (سپیتمه) منسوب شده و شاعری پارسی به نام نوشیروان آن را چنین به نظم کشیده است : چو شه جمشید دانست حال آن روز شبان و روز او می بود پر سوز از آن پس سال صد در بیشهً چین بگشتندش شبان و روز غمگین همان شیطان و بیور هردو باهم بدیدنش همانجا بود پر غم چو شه جمشید دید ایشان بدانجا بنالید آن زمان در پیش یکتا به غورم رس خداوندا در این دم رهم از هردو تن من خود پر از غم درختی بود آنجا ای نکوکار ببین تو قدرت آن پاک دادار دهن باز کرد از لطف یزدان که شه جمشید گشت آنجای پنهان همان ضحاک و شیطان ستمگر ندیدنش بدانجایش تو بنگر درون آن درخت او گشت پنهان از او بودند پس هردو پریشان همان ابلیس ناپاک ستمکار بدانسته ازآن احوال و کردار به بیورگفت آن شیطان بد رگ درون آن درخت او هست بی شک از پس آمدند آن هردو بد فعل که تا او را کند آن هردو نااهل به فرمود آنگهی آن هر دو ایشان گنای مینوی با ضحاک ماران به فرق آن درخت اره نهادند بریدند و پس آنها هر دو شادند.... بریدند پس درخت شاه جمشید که او از جان شیرین گشت نومید.... فردوسی اره شدن جمشید توسط ضحاک (در واقع سپیتورهً اوستا، کورش) را چنین تصویر نموده است: چو جمشید را بخت شد کندرو به تنگ آوریدش جهاندار نو برفت و بدو داد تخت و کلاه بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه نهان گشت و گیتی برو شد سیاه سپرده به ضحاک تخت و کلاه چو صد سالش اندر جهان کس ندید ز چشم همه مردمان ناپدید صدم سال روزی به دریای چین پدید آمد آن شاه ناپاک دین چو ضحاکش آورد ناکه به چنگ یکایک ندادش زمانی درنگ به اره مراورا به دونیم کرد جهان را از او پاک و بی بیم کرد گذشته برو سالیان هفت سد پدید آوریدش بسی نیک و بد با توجه به نام دریای چین و حکومت سپیتمه/جمشید در سمت آذربایجان محتملاٌ محل اختفای سپیتمه (جمشید) جزیرهً شاهی دریاچهً چیچست (اورمیه) یا یکی دیگر از جزایر این دریاچه بوده است و لابد در آنجا وی توسط مأموران کورش (سپیتورهً اوستا) دستگیر شده وبه قتل رسیده است. گفتنی است که زکریا در اساطیرعهد اسلامی فرزند برخیا (مرد دوردست) یاد شده و با یک نسل تأخیر معاصر داریوش به حساب آمده است. ما معنی نام برخیا را در نامهای اوستایی ویونگهان (درخشندهً دوردست) و دوراسرو (صرب دوردستها) سراغ داریم که نامهای پدر سپیتمه/ جمشید ذکرشده اند. در کتب پهلوی نام این فرد اسطوره ای همچنین سامک (کناری) و سیامک (سیاه مویمند=سرمت) ذکر شده که منظور سرمتهای آنتایی یعنی صربهای دوردست (= بوسنی ها) می باشند که روزگاری درکنار مصب رود ولگا سکنی داشته اند. نامهای توراتی و قرآنی شالح و زکریا یعنی واعظ و با حافظه به جای فرواک کتب پهلوی می باشند که به همان معنی واعظ بوده و نام پدر هوشنگ (زرتشت) به شمار آمده است. قابل توجه است چنانکه اشاره شد یحیی در انجیل متی دارای لباسی از پشم شتر(اشاره به شتر اسطوره ای صالح، زرتوشترا= زرتشت) و کمربند چرمی (به جای زنار زرتشتیان) است و مانند بهوبالی فرقهً جین هندوان (بهلول،در اصل زرتشت/ بودا) در بیابان با حشرات و پرندگان معاشرت می کند. بدیهی است این بدان معنی نیست که زرتشت تحت اسامی زکریا یا یحیی بن زکریا در بالین مریم اسطوره ای (الهه تقدیروجهان زیرین) حضور یافته باشد و از قدیسه ای به نام مریم ،عیسی مسیح (در اصل یهودای جلیلی فرزند زیپورایی) زاده شده باشد. به طور ساده مسیحیان با ربط دادن عیسی مسیح به زرتشت (زکریا و یحیی) و ماریا (قدیسه ای که الههً تقدیر و جهان زیرین و مادر آدونیس خدای محبوب فنیقی به شمار می رفته) خواسته اند که مقام الوهیت به یهودای جلیلی فرزند زیپورایی داده و وی را محشور با خانواده معروف و محبوب زرتشت و معادل خدای معروف فینیقی آدونیس (سرور من) نشان دهند. 2- به صورت اسطورهً حضور سه مغ شرقی بر بالین مریم و عیسی نوزاد: در انجیل متی موضوع آمدن ستاره شناسان شرقی در جستجوی عیسی نوزاد با چنین عباراتی بیان گردیده است: "عیسی در زمان سلطنت هیرودیس، در شهر بیت لحم یهودیه به دنیا آمد. در آن موقع چند ستاره شناس از مشرق زمین به اورشلیم آنده پرسیدند:« کجاست آن کودکی که باید پادشاه یهود بشود؟ ما ستارهً اورا در سرزمینهای دوردست شرق دیده ایم و آمده ایم او را بپرستیم.» وقتی این مطلب به گوش هیرودیس پادشاه رسید، سخت پریشان حال شد و بین تمام مردم اورشلیم سرو صدای آن پیچید. او تمام علمای مذهبی قوم یهود را فرا خواند و از آنها پرسید:«آیا پیغمبران خبر داده اند که مسیح کجا باید به دنیا بیاید؟» آنها جواب دادند: « بلی، در بیت لحم چون میکای پیغمبر اینطور نوشته است: ای شهر کوچک بیت لحم،تو در یهودیه یک دهکده بی ارزش نیستی،چون از تو پیشوائی ظهور می کند تا قوم بنی اسرائیل را رهبری کند.» آنگاه هیرودیس پیغام محرمانه ای برای ستاره شناسان فرستاد و خواهش کرد بیایند او را ببینند.در این دیدار برای او دقیقاٌ معلوم شد که اولین بار ستاره را کی ستاره را دیدند. بعد هم به آنها گفت:« به بیت لحم بروید و دنبال آن بچه بگردید، و بعد پیش من برگردید وبه من هم بروم او را بپرستم.» پس از این گفت و گو، ستاره شناسان به راه خود ادامه دادند. ناگهان دوباره ستاره دیدند که در پیشاپیش آنها حرکت تا به بیت لحم رسیده بالای جایی که کودک در آنجا بود ایستاد. ستاره شناسان از شادی در پوست نمی گنجیدند. وارد خانه ای شدند که کودک و مادرش مریم در آن بودند. پیشانی در خاک گذاشتند کودک را پرستش کردند. سپس هدیه های خویش را باز کردند و طلا و عطر و مواد خوشبو به او تقدیم کردند. اما در راه باز گشت به وطن، از راه اورشلیم نرفتند تا به هیرودیس گزارش بدهند، چون خداوند در خواب به آنها فرموده بود کهاز راه دیگری به وطن بر گردند." در مورد سه مغ ستاره شناس مذکور گفتنی است که در روایات کهن برای آنان اسامی کاسپار، ملخیور و بالتاسار را آورده اند که به ترتیب نشانگر کاسپیریان،حبشیان ماهیخوار سواحل بلوچستان (علی الاصول مسی خورها، ملیخورها) سورنی پرتوسورها، طبق قاعده تبدیل حروف زبانهای ایرانی همان بالتیسورها) می باشند. می دانیم این مردمان تحت حاکمیت پادشاه قدرتمند خاندان سورنی یعنی گندوفار بوده اند. مطابق روایات مسیحیان گویا گندوفار(گندآور) توسط سنت توماس آیین عیسوی پذیرفت؛ معهذا این روایت درست نیست چه گندوفار بین سالهای 48 تا19 قبل از میلاد حکومت کرده است. نام مغان (مردم انجمنی) در اینجا سوای نام روحانیون کهن ایران همچنین یادآور نام کهن سرزمین بلوچستان یعنی ماگان ( یعنی سرزمین پر تمساح) بوده است. 3- به شکل مراسم دینی میترایی که مسیحیان آنها را به خود اختصاص داده اند و بعد هم برای ایز گم کردن به میتراپرستان اتهام تقلید شیطانی از مسیحیت را زده اند. از آن جمله اند اسطورهً زایش میترا و روز تولد وی در 25 دسامبر و مراسم تطهیر و غسل تعمید و استفادهً آیینی از کلاه شبه میترایی و مراسم عشاء ربانی (شام مقدس آخر) که با صرف نان و شراب مقدس همراه بوده است. استاد هاشم رضی در مقالهً میترا (مهر) در این باره می آورد:" انجمن های میترایی سری بود و در سردابها تشکیل میشد و مهرابه های مهری دینان نیز به شکل غار بنا میشد و در آن دخمه ها، مراسم اسرارآمیز آیین انجام میشد. مراسم تطهیر و غسل تعمید در هر دو مذهب مشترک بود. عید فصح عیسویان اقتباسی است از جشن اردیبهشتی مهرپرستان، در این جشن میترا به آسمان صعود می کند چنانکه عیسی نیز به آسمان بالا می رود. افروختن شمع در کلیساها، حوضچهً آب مقدس در مدخل کلیساها،نواختن ناقوس، سرود دسته جمعی با موسیقی همه اقتباسهایی از آیین میترایی است. مراسم شام واپسین اکاریست و صرف نان و شراب مترک در دو آیین است. دوازده مقام میترایی و دوازده فلک یاور میترا، بدل به حواریون دوازده گانهً عیسی شدند. روز یکشنبه چنانچه ارنامش پیداست، روز ویژهً مهرپرستان بود که به وسیلهً مسیحیان اقتباس شده و روز مقدس شمرده شد. عید کریسمس، روز تولد مهر بود که در سدهً چهارم میلادی روز تولد مسیح معین شد. رهبانیت و ریاضت در آیین میترا وجود داشت و در عیسویت نیز داخل شد. مسیح و مهر هردو در رستاخیز ظهور می کنند و اعمال مردمان را داوری می نمایند. اعتقاد به روح و خلود و قیامت از موارد مشترک است . تولد هردو از مادری باکره و دوشیزه است. هنگام زایش هر دو شبانان حضور می یابند.همانگونه که مهر میانجی میان خداوند و بشر است، مسیح نیز واسطهً خدا و انسان می باشد. در آیین میترا هفت درجه و مقام وجود داشت و شمعدان هفت شاخه که در مراسم کلیسا از آن استفاده میشود، نشان هفت مقام در آیین میترا است. نشان هلال ماه بالای هفت شاخهً شمعدان مؤید این نظر است. مقام هفتم از آیین میترا، مقام پدر پدران است که وارد آیین مسیح شد و کشیشان پدران مقدس و پاپ پدرپدران شد. مهر در برج بره،بره به دوش دارد وعیسی نیز بره به آغوش گرفته است." 4- اعتقاد به ظهور اژدها (اژی دهاک، اِئا/ مردوک) در روز رستاخیز: درانجیل مکاشفه یوحنا درباب حبس هزار سالهً شیطان (اژی دهاک، به عنوان خدای زمین) میخوانیم: "بعد فرشته ای را دیدم که از آسمان پایین آمد و در دستش کلید چاه بی ته و زنجیر محکمی بود. فرشته اژدها را گرفت و به مدت هزارسال او را زنجیر کرد و در چاه بی ته انداخت. بعد در آن را بست و قفل کرد، به طوریکه نه تواند هیچ ملتی را قول بزند، تا آن هزار سال به پایان رسد. پس ازآن برای چند لحظه باز آزاد گذاشته میشود. اژدها، همان مار قدیم است که به او اهریمن و شیطان هم میگویند." در اساطیر پهلوی اژی دهاک (مارشکل) سلطنت هزارساله داشته و به طور دائمی در عرض یک هزاره در بند است تا اینکه بعد طی این مدت درآغاز هزارهً هوشیدر آزاد می گردد ولی بدست گرشاسب/ رستم از جاودانهای زرتشتیان کشته میشود. 5- به شکل ظهور غول ظالم که مطابق با ظهور سوشیانت زرتشتیها هم امام زمان و هم دّجال(در ظاهر به معنی بسیار مّکار و در اصل به معنی مغ= انجمنی) نزد شیعیان است: در انجیل مکاشفهً یوحنا در این باب می خوانیم: "وقتی دورهً سه سال و نیمهً شهادت خود را تمام کردند، آن غول ظالم از ته چاه بیرون می آید، به ایشان (دوشاهد بلا آور خدا) اعلان جنگ می دهد. بعد آنها را شکست داده می کشد و اجساد آنها را سه روز و نیم در خیابانهای شهر بزرگ به نمایش می گذارند. این شهر ازنظر ظلم و فساد شبیه سدوم و مصر است و جایی است که خداوند ایشان روی صلیب کشته شد. به کسی اجازه داده نمیشود جنازهً آنها را تماشا خواهند کرد. در سراسر دنیا، همه برای این دوسخنگوی خدا که این قدر مردم را به تنگ آورده بودند به جشن و پایکوبی خواهند پرداخت و برای همدیگر هدیه خواهند فرستاد." این اعتقاد لابد از آنجا برخاسته که مکان سوشیانت یعنی ناجی موعود زرتشتیان دریای کانس اویه (یعنی لفظاٌ کان و چاه آب) یا همان دریاچهً هامون (جای تجمع آب فراوان) به شمارمی آمده است و این در نزد مسیحیان و شیعیان به مفهوم چاه غول ظالم و دّجال و امام زمان گرفته شده است. نا گفته نماند غول ناجی که از نطفهً حفاظت شدهً زرتشت تنومند در دریای کانس اویه محسوب می شده است انعکاسی از شکل خیالی و اخروی خود وی بوده است.

زرتشت پیامبر ایران باستان

در ابتدا باید بگم که زرتشت در واقع یکی از چندین پیامبرانی هست که از طرف خداوند برای راهنمایی انسانها اومد وتقریبا 1400 تا 1500 سال پیش از میلاد مسیح در ایران بدنیا آمد و مانند پیامبران دیگر بشریت رو به یکتا پرستی دعوت کرد و طبق معمول چون روحانیون آن زمان برای خودشون با دعوت مردم به بت پرستی کار و کاسبی بهم زده بودند زرتشت از طرف خداوند مامور شد تا بشر رو از چند گانه پرستی به یگانه پرستی دعوت کنه، بر خلاف گفته بعضی ها که زیاد سنگ اسلام رو به سینه می زنند و جز اسلام بقیه ادیان رو حرام یا باطل می دونند باید بگم که هر پیامبری که از طرف خداوند اومد و دینی اراعه داد و یکتا پرستی رو بیان کرد، بیاناتش کاملا درسته اما سایر ادیان الهی فقط در زمان خودشون کاربرد داشتند و نمیشه اون ادیان رو در زمان امروز بکار برد با اینکه اسلام آمد و خداوند فرمود که آخرین کتاب آسمانی هست و بعد از محمد نه پیغمبری خواهد آمد و بعد از قرآن نه کتاب آسمانی دیگری، پس انسانی که عقلش درست کار کنه و منطق رو قبول داشته باشه باید بپذیره که دین اسلام کامل ترین دینی هست که خدا برای هدایت انسان نازل کرده و این دین ، دینی هست که قابل ارتقا هست منظورم در واقع این هست که این دین هم در زمان محمد کاربرد داشته و هم اینکه در زمان حال هم ما می تونیم از اون استفاده کنیم و راه رسیدن به خدا، راه کمال و راه آرامش رو در اون بیابیم ، بلکه به شما قول خواهم داد که در آینده هم این دین راهنمای تمامی انسانها بشه در سر تا سر جهاناما زرتشت، زرتشت بیانات خود رو به وسیله شعر در کتاب اوستا می گفت و به هر قسمت از اشعارش یسنا می گفتنددر یکی از یسناهات زرتشت فرمود: خداوند بزرگ و یکتا، فقط یکی هست که نا دیدنی است و هر کس که سالک و پویای راه حق باشد آنرا بوسیله خرد، درون خود خواهد یافت، تضاد بین خیر و شر، تاریکی و روشنایی، نیکی و بدی و .... از عوارض ماده و زندگی گیتیایی است و از این دو راه، انسان باید به توسط خرد و گزینشی که خداوند به او عطا کرده است، یکی را بر گزیند یعنی چون تضاد در هستی گیتیایی و مادی ضروری هست، آدمی مسئول مستقیم اعمال و کردار خود استپس از بیانات زرتشت پی می بریم که در دین او هم مانند دین اسلام به این موضوع اشاره می کند که زره ای از وجود خدا در تمامی انسانها هست و در دست خود بشر هست که با اعمالش اون زره رو در وجودش حفظ کنند یا با اعمالی که خداوند اون رو از انجامش باز داشته اون زره رو در وجود خودش محو کنند و چیز های دیگری وجود دارند از جمله این موارد که در اسلام بحث جبر مطرح هست که من دردین زرتشت ندیدم یا مثلا بحث قضا و قدر مطرح هست که باز دردین زرتشت این طور نیست و هر کس و هر چیز رو مسبب اصلی کارهای خودش می دونه و از این قبیل مواردجالب اینجاست که زرتشت گریستن رو کاملا بد می دونست و اصلا جزو خوهای اهریمنی می دونست یا نا امیدی که متاسفانه بعضی ها این مسائل و موارد رو در اسلام وارد کردندیک نکته جالب که به ذهنم رسید تا بگم اینه که خیلی ها در مورد ظهور امام زمان یا منجی عالم عقاید مختلفی دارند اما من برای خودم به این نتیجه رسیدم که اسلام چون آخرین دینی هست که خدا برای بشر فرستاده و فرموده که این دین هیچ گاه تحریف نخواهد شد، اما به نظر من اون زمان که امام عصر ظهور کنند، زمانی هست که دین اسلام تحریف شده و دیگه هیچ دینی نیست که بشر به واسطه اون خدا رو بشناسه، که هم اکننون هم مشاهده میشه که بعضی انسانهای سود جو که در نقاب ترویج کننده دین هستند اما در واقع با مسائلی که خودشون در دین وارد می کنند و حرفها و حدیث هایی که خودشون از خودشون در می اورند، دین رو کم کم به بیراهه می کشونند و حتی ذهن بشر رو از اسلام واقعی دور می کنند ، در صورتی که اسلام واقعی اون چیزی نیست که حتی ما در حال حاضر با اون رو به رو هستیم، اسلام متجدد و مدرن رو از ما دور نگه داشتند و به جای اون اسلامی که از اون فقط گریه و زاری و سیاه پوشی و غم هست رو پیش پای ما گذاشتند، در صورتی که اسلام واقی پر از شور و شادی و مهربانی و صمیمیت هست، ما متاسفانه داریم گناهانمون رو پشت نقاب اسلام و با نام اسلام می پوشونیم ودین رو دست کاری می کنیمبه هر حال دیگه قضاوت رو میگذارم به عهده خودتون وازتون می خوام که با مطالعه اطلاعات تون رو وسعت بدید، به امید روزی که اسلام واقعی که سراسر آزادی و شادی و محبت هست در بین مردم رواج پیدا کنه

نظامی گنجوی، سخنور بزرگ پارسي

حکيم الياس بن يوسف بن زکي بن مويد، ملقب به جمال الدين و مکني به ابومحمد و معروف به حکيم نظامي گنجوي . از اعاظم شعراي فارسي زبان است . وي در حوالي سنه 530 ق. از مادري کردنژاد در گنجه بزاد و همه عمر خود را در گنجه به زهد وعزلت به سر برد و تنها سفري کوتاه مدت به دعوت سلطان قزل ارسلان به سي فرسنگي گنجه کرد و از اين پادشاه عزت و حرمت ديد. از شاعران همزمان خويش با خاقاني ارتباط داشته است و در مرگ او رثايي گفته است . از شاهان معاصر[با خود،] با اينان مربوط بوده است: فخرالدين بهرامشاه حکمفرماي ارزنگان از دست نشاندگان قلج ارسلان که کتاب مخزن الاسرار را به نام او به نظم درآورده است، اتابک شمس الدين محمد جهان پهلوان که منظومه خسرو و شيرين بدو تقديم شده است، و طغرل بن ارسلان سلجوقي و قزل ارسلان بن ايلدگز که در همين منظومه از ايشان نام برده است، ابوالمظفر اخستان بن منوچهر شروانشاه که ليلي و مجنون را به نام او کرده است، نصرةالدين ابوبکربن جهان پهلوان اتابک آذربايجان که شرفنامه به نام او مصدر است، و چند تن ديگر از امرا واتابکان آن سامان. در تاريخ وفات نظامي هم چون تاريخ ولادت‌اش اختلاف است، حاجي خليفه 596 و آذر بيگدلي 589 و هدايت 576 و تقي الدين کاشي 606 و مولف نتايج الافکار 602 ق. بنا به تحقيقي که آقاي دکتر صفا کرده است با احتساب 84 سال عمر نظامي و فرض اين که وي در سال 530 ولادت يافته باشد عدد 614 براي سال درگذشت او به صواب نزديک‌تر مي نمايد. مدفن او در گنجه است.آقاي دکتر صفا راجع به سبک و اشعار نظامي آرد: «نظامي از شاعراني است که بي شک بايد او را در شمار ارکان شعر فارسي و از استادان مسلم اين زبان دانست، وي ازآن سخنگوياني است که مانند فردوسي و سعدي توانست با ايجاد يا تکميل سبک خاصي توفيق يابد ... تنها شاعري که توانست شعر تمثيلي را در زبان فارسي به حد اعلاي تکامل برساند نظامي است، وي در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ايجاد ترکيبات خاص تازه و ابداع و اختراع معاني و مضامين نو و دلپسند در هر مورد و تصوير جزييات و نيروي تخيل و دقت در وصف و ايجاد مناظر رائع و ريزه کاري در توصيف طبيعت و اشخاص و احوال و به کار بردن تشبيهات و استعارات مطبوع و نو، در شمار کساني است که بعد از خود نظيري نيافته است آثاري که از اين سخنسراي قوي طبع نازک انديشه بازمانده است، عبارت است از: 1 - ديوان قصايد و غزل ها و قطعات او که به روايت دولتشاه بالغ بر 20000 بيت بوده است، و اکنون از آن همه جز مختصري به دست نيست، قصايد و غزليات بازمانده از آن ديوان بزرگ را مرحوم وحيد دستگردي فراهم آورده و به نام گنجينه گنجوي منتشر ساخته است. و اينک نمونه اي از اشعار اين ديوان . از قصايد اوست : در اين چمن که ز پيري خميده شد کمرم // ز شاخه هاي بقا بعد ازين چه بهره برم // نه سايه اي است ز نخلم نه ميوه اي کس را // که تندباد حوادث بريخت برگ و برم // ز نافه مشک تر آيد پديد و اين عجب است // که نافه گشت عيان از سواد مشک ترم 2 - مثنوي مخزن الاسرار که در حدود 2260 بيت است به بحر سريع، مشتمل بر 20 مقاله در اخلاق و مواعظ و حِکَم که در حدود سال 570 ق. به اتمام رسيده است و از آن است اين ابيات : اي به زمين بر چو فلک نازنين // نازکشت هم فلک و هم زمين ... // هر که تو بيني ز سپيد و سياه // بر سرکاري است درين کارگاه 3 - مثنوي خسرو و شيرين به بحر هزج مسدس مقصور و محذوف در 6500 بيت، که به سال 576 ق. نظم‌اش پايان گرفته است و اين مثنوي از دلکش ترين شاهکارهاي عشقي زبان فارسي است. ابيات زير در توصيف آب تني کردن شيرين از آن جاست : چو قصد چشمه کرد آن چشمه نور // فلک را آب در چشم آمد از دور // سهيل از شعر شکرگون برآورد // نفير از شعري گردون برآورد // پرندي آسمانگون بر ميان زد // شد اندر آب و آتش در جهان زد // فلک را کرد کحلي پوش پروين // موصل کرد نيلوفر به نسرين // حصارش نيل شد، يعني شبانگاه // ز چرخ نيلگون سر برزد آن ماه // تن سيمينش مي غلطيد در آب // چو غلط قاقمي بر روي سنجاب // در آب انداخته از گيسوان شست // نه ماهي بلکه ماه آورده در دست // مگر دانسته بود از پيش ديدن // که مهماني نوش خواهد رسيدن // در آب چشمه سار آن شکر ناب // ز بهر ميهمان مي ساخت جلاب . 4 - مثنوي ليلي و مجنون به بحر هزج مسدس اخرب مقبوض مقصور و محذوف و 4700 بيت است، نظم اين مثنوي به سال 588 ق. به پايان رسيده است و از آن جاست : مجنون چو حديث عشق بشنيد // اول بگريست ، پس بخنديد // از جاي چو مار حلقه برجست // در حلقه زلف کعبه زد دست // مي گفت گرفته حلقه در بر // کامروز منم چو حلقه بر در // در حلقه عشق جان فروشم // بي حلقه او مباد گوشم ... // يارب به خدايي خداييت و آنگه به کمال پادشاييت // کز عشق بغايتي رسانم // کو ماند اگر چه من نمانم // گر چه ز شراب عشق مستم // عاشقتر از اين کنم که هستم . 5 - مثنوي هفت پيکر که آن را بهرامنامه و هفت گنبد نيز خوانده اند، در 5136 بيت به بحر خفيف مسدس مخبون مقصور و محذوف است در سرگذشت افسانه اي بهرام گور، عشقبازي او با هفت دختر از شاهزادگان هفت اقليم ، از آن منظومه است در صفت خورنق: چونکه برشد به بام او بهرام // زهره برداشت بر نشاطش جام // کوشکي ديد کرده چون گردون // آفتابش درون و ماه برون // آفتاب از درون به جلوه گري // مه ز بيرون چراغ رهگذري // بر سر او هميشه باد وزان // دور از آن باد ت باد خزان . 6 - مثنوي ديگر اسکندرنامه است در 10500 بيت به بحر متقارب مثمن مقصور و محذوف، مشتمل بر دو بخش يکي شرفنامه، ديگري اقبالنامه که در حوالي سال 600 به اتمام رسيده است. و اين ابيات در مرگ دارا از آن کتاب است: سکندر چو دانست کآن ابلهان // دليرندبر خون شاهنشهان // پشيمان شد از کرده پيمان خويش // که برخاستش عصمت از جان خويش چو در موکب قلب دارا رسيد // ز موکب روان هيچکس را نديد // تن مرزبان ديد در خاک و خون // کلاه کياني شده سرنگون // سليماني افتاده در پاي مور // همان پشه اي کرده بر پيل زور // به بازوي بهمن برآموده مار // ز رويين دژ افتاده اسفنديار // نهال فريدون و گلزار جم // بباد خزان گشته تاراج غم // نسب نامه دولت کيقباد // ورق بر ورق هر سوئي برده باد. (برگرفته از لغت‌نامه دهخدا)

پیش گفتار شا هنامه حکیم فردوسی

پیش گفتار شا هنامه حکیم فردوسی
یکی نامه بود از گه باستان ---- فراوان بدو اندرون داستان
یکی پهلوان بود دهقان نژاد ---- دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روز گار نخست ---- گذشته سخنها همه باز جست
ز هر کشوری موبدی سالخرد ---- بیاورد و این نامه را گرد کرد
بپرسیدشان از نژاد کیان ----- از آن نامداران فرخ گوان
که گیتی به آغاز چون داشتند --- که ایدون به ما خار بگذاشتند
چگونه سر آمد به بد اختری --- بر ایشان همه روز گند آوری
محمد ابن عبد الرزاق پور بابک خراسانی( سامانیان ) برای نخستین بار قبل از فردوسی توسی فرمان به گرد آوری شاهنامه داد که به آن شاهنامه ابو منصوری گویند که تنها مقدمه آن شاهنامه برجای مانده است او چهار موبد فرزانه را از جایجای ایران فرا خواند به نامهای :
شادان برزین از توس – ماهروی خورشید بهرام از نیشابور
شاج یا ماخ از هرات – یزدان داد از سیستان
آن را از نوشته های کهن پهلوی و اوستایی و خدای نامه ها به فارسی آن زمان برگرداندند و روانشاد
ابو منصور محمد معمری وزیر دانشمند وی.. آنرا ویراست و آراست.... و انوشه روان فردوسی توسی این داستان راستان ایران را به نظم در آورد.
بدین نامه چون دست بردم فراز یکی پهلوان بود گردن فراز
جوان بود و از تخمه پهلوان خردمند و بیدار و روشن روان
مرا گفت کز من چه باید همی که جانت سخن بر گراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس بر آرم.نیارم نیازت به کس
همی داشتم چون یکی تازه سیب که از باد بر من نیاید نهیب
چنان نامور گم شد از انجمن چو از باد سرو سهی در چمن
ستم باد بر جان او ماه و سال کجا بر تن شاه شد بد سگال
محمد ابن عبد الرزاق پور بابک خراسانی در طی توطئه ای کشته میشود و پسر وی امیرک منصور از فردوسی حمایت میکند و او را در سرودن شاهنامه تشویق مینماید. و به گفته فردوسی به دست نهنگان مردم کش (محمود غزنوی) پس از چندین سال زندانی شدن کشته میشود و فردوسی بر محمود غزنوی به خاطر این کار زشتش نفرین میفرستد و او رانکوهش میکند.

تو این را دروغ و فسانه مخوان --- به یک سان روشن زمانه مدان
از او هرچه اندر خورد با خرد --- دگر بر ره رمز معنی برد
در پیشگفتار داستان اکوان دیو . از آن جا که بلند کردن پهلوانی چون رستم و به آسمان بردن او را . برخی باور نمی کرده اند.. می گوید : اگر چه این سخن گزافه می نماید. اما اگر معنی آنرا برای خردمندان یاد آوری کنی گزاف نیست و اگر چه سخن بر دل نمی نشیند اما تو از گفتار دهقان پیر بشنو :
نباشی بر این گفته همداستان ---- که دهقان همی گوید از باستان
خردمند کاین داستان بشنود --- بدانش گراید . بدین نگرود
و لیکن چو معنیش یاد آوری ---- شود رام و کوته کند داوری
تو بشنو ز گفتار دهقان پیر ---- اگر چه نباشد سخن دلپذیر
اکوان دیو همان اکومن یا اندیشه بد است که در برابر وهومن ( رستم ) یا اندیشه نیک قرار می گیرد و دیو اندیشه بد است که میتواند پهلوانی چون رستم را از زمین به آسمان برد و رمز آن چنین است : زیبایی دیو که به صورت گوری زرین در آمده بود او را به غرور و نخوت افکند. چون همیشه اندیشه های بد ظاهری زیبا و درونی پلید دارد مثل : دزدی برای راحتی و آسایش دنیا .. اما رستم راه نبرد با او را میدا ند و به همین روی در برابر وی واژگونه سخن گفته و تندرستی جسته است....
و چیزها اندر این دفتر بیاید که شگفت نماید. چونان آن مارها که بر دوش ضحاک رستند. اما آن کس که دشمن خرد باشداین را دروغ نماید. چون به دیده خرد بنگری و مغز آن را دریابی.. تو را راست آید..
همی خواهم از دادگر یک خدای --- که چندان بمانم به گیتی به جای
که این نامه شهریاران پیش --- بپیوندم از خوب گفتار خویش
سر آمد کنون قصه یزدگرد به ماه سپندار مز روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار که من گفتم این نامه شاهوار
چو این نام بر نامه آمد به بن --- ز من روی گیتی شود پر سخن
نمیرم از این پس که من زنده ام --- که تخم سخن را پراکنده ام
بناهای آباد گردد خراب --- ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند ---- که از باد و باران نیابد گزند
جهان کرده ام از سخن چون بهشت ---- از این پیش تخم سخن کس نکشت
هر آن کس که دارد هوش و رای و دین ---- پس از مرگ بر من کند آفرین
انوری " این قصیده سرای بزرگ میگوید :
آفرین بر روان فردوسی ---- آن همایون نژاد فرخنده
او نه استاد بود و ما شاگرد ---- او خداوند بود و ما بنده
اگر روزی فرا برسد که جوانان ایران پی ببرند به افتخارات بلند نیاکانشان که این کشور را به صورت کانون فروزش و افروزش فرهنگ و دانش بشری در آورده بودند و هزاران سال در میانه جهان به آفاق جهان دانش و فرهنگ صادر میکردند و جهان داران همه در مراحل مختلف دانش بشری وا مدار نیاکان ما هستند اگر همه ایرانیان به نیاکان خودشان مفتخر بشوند و بلند شوند و راه آینده را هموار کنند و مشعل دانش را به دست گیرند ..ما در این پهنه جهان غریب و بیکس نمی افتیم ... روان نیاکان به یاری ما خواهد آمد...
بدانید نیاکان ما سخن بر گزافه نگفته اند و هر آنچه گفته اند یک در هزار آن واقعیت هاست.کشور ما پایتخت جهان بود . کشور ما پایتخت جهان هست...
گوی با خصم بد اندیش که این پرچم ما سالها همسر خورشید فلک پیما بود
نقش بیداد و خیانت همه شد نقش بر آب نقش ما بود که جاوید و جهان آرا بود
ایدون باد... ایدون تر باد

۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه

ایران،اسکندر و اعراب

1)بر کسی پوشیده نیست که اسکندر مقدونی با اوج نفرتی که ارسطو در دل او نهاده بود به ایران حمله کرد تا به هر صورت فرهنگ هلنی را جایگزین فرهنگ ایرانی سازد ودر این راه از هیچ عملی فروگذاز نبود تا جایی که بناهای عظیم شهر پارسه یا تخت جمشید را سوزاند ونابود کرد .اما پس از مدتی از نابودی هخامنشیان وی متحول وشیفته ی فرهنگ ایرانی می شود زن ایرانی می گیرد لباس ایرانی می پوشد وبه گفته ی منتسکیو (فیلسوف فرانسوی) ایرانی می شود((ودر مقابل کسانی که می خواستند که وی با یونانیان چون آقا و با ایرانیان چون برده معامله کند ایستادگی کرد.))
این رفتار وی برای یونانیان بسیار گران وناصواب بود تا جایی که لوکیانوس فیلسوف یونانی در کتاب (مکالمات مردگان) می گوید:((اما تو ردای مقدونی را ترک گفته وجامه ی آستیندار ایرانیان را پوشیدی و کلاه افراشته ی آنان را بر سر گذارده ای وبرای آنکه مسخره گی را به نهایت برسانی از اخلاق شکست خوردگان تقلید کردی...)) .
2)بررسی تاریخ جنگهای اسلام جهت گسترش این دین ابراهیمی نشان می دهد که اعراب پس از یورش به هر کشور نژاد وزبان آن کشور تغییر داده وبقایای فرهنگی ایشان ر ا نابود ساختند .نمونه های قابل ذکر عبارتند از کشورهای مصر تونس سوریه ولبنان که توان بازدارندگی جهت دفاع از فرهنگ و تمدن خود را نداشته و چندی پس از اشغال زبان ونژادشان به عربی تغییر کرد.تنها کشوری که در این منطقه حضور داشته و به چنان سرنوشتی دچار نگردید ایران است .هر چند که فرهنگ و تمدن ایران پس از تصرف به شکلی بسیار بی رحمانه مورد تجاوز مهاجمان قرار گرفت تا جایی که (ابن خلدون)عربی می گوید : در زمانی که ایران فتح شد کتابهای بسیاری از کتابخانه ها بدست آمد.
در نتیجه سعد ابی وقاص به عمربن خطاب نامه نوشت تادرباره ی کتابها تصمیم گرفته شود.عمر پاسخ دادکه همه کتابها را در آب بریزید ویا آنکه آتش بزنید.زیرا اگر چیزهایی در انها باشد که برای راهنمایی وهدایت انسانها باشد که الله ما را هدایت کرده است ونیازی به آنان نیست.... پس به دستور عمر همه کتابها نابود گشت وهیچ برای ایرانیان باقی نماند.اما ایران با وجود تغییر زبان مقاومت نموده و با همت سرداران نامی همچون ابومسلم و بابک خرمدین ومازیار و سایر میهن پرستان با حفظ نژاد ایرانی زبان جدیدی را طرح نمود که امروزه به نام زبان فارسی برای ایرانیان به جای مانده است. ضمنا خدمات ایران به اعراب ومسلمانان ونه(( بالعکس)) بسیار بی نهایت می باشد. زیرا ایرانیان تا پیش از اسلام به خدای یگانه اعتقاد داشتند واین ایرانیان نبودند که دختران خود را زنده بگور می کردند .به همین صورت دانشمندان ایرانی همچون (ابو علی سینا)(ذکریای رازی)و(خواجه نصیرالدین طوسی)هستند که در دنیا به نام دانشمندان اسلامی معروفندوهمینطور معماری ایرانی در ارتقاء معماری اسلامی کمک شایانی نموده است.نتیجه گیری که می توان از این دو مثال ومطالب عنوان شده نمود این است که اگر تمدنی به حق و سرنوشت ساز باشد هیچ عاملی یارای نابودی آنرا نخواهد داشت.((خلاصه آنکه جهان به ندرت فرهنگی این اندازه زنده و فعال دیده است. یونان وروم در دوره های تاریخی از حیث شماره ی افکار ثمر بخش ودامنه کارآمدی این افکار بر ایران برتری پیدا کردند.ولی روزگار یونان وروم درمقایسه با روزگار ایران بسیار کوتاه بود.چون واحد مقیاس زندگی تاریخی ایران باشد یونان جز واقعه ای افتخار آمیز وعظمت روم جز پرده ای از نمایشنامه جهانی جلوه گر نمی شود.نمودی با چنین عظمت ونیرومندی آدمی را در صحنه تاریخ به اشتباه می اندازد.نه تنها تاریخ آسیا بلکه تاریخ جهان هم تا زمانی که منابع قدرت ایران کشف و بیان واندازه گیری نشود ودامنه تاثیرآن به سنجش در نیاید ودرست فهم نشود غیر قابل فهم خواهد ماند.))

آریو برزن سردار بزرگ ایران زمین

آریو برزن يكي از سرداران بزرگ تاريخ ايران است كه در برابر يورش اسكندر مقدونی به ايران زمين دليرانه از سرزمين خود پاسداری كرد و در اين راه جان باخت و حماسه «دربند پارس» را از خود در تاريخ به يادگار گذاشت برخی او را از اجداد لرها يا كردها می دانند.
اسكندر مقدوني در سال 331 پيش از ميلاد، پس از پيروزی در سومين جنگ خود با ايرانيان ( جنگ آربل يا گوگامل) و شكست پايانی ايران،بربابل و شوش و استخر چيرگی يافت و برای دست يافتن به پارسه، روانه اين شهر گرديد. اسكندر برای فتح پارسه سپاهيان خود را به دو پاره بخش كرد : بخشي به فرماندهی «پارمن يونوس» از راه جلگه رامهرمز و بهبهان به سوی پارسه روان شد؛ و خود اسكندر با سپاهان سبك اسلحه راه كوهستان كهگيلويه را در پيش گرفت و در تنگه هاي دربند پارس با مقاومت ايرانيان روبرو شد.در جنگ دربند پارس، آخرين پاسداران ايران با شماری اندك به فرماندهی آريو برزن در برابر سپاهيان پرشمار اسكندر دلاورانه دفاع و سپاهيان مقدونی را ناچار به عقب نشينی کردند.
با وجود آريو برزن و پاسداران تنگه های پارس، گذشتن سپاهيان اسكندر از اين تنگه هاي كوهستاني امكان پذير نبود. از اين رو، اسكندر به نقشه جنگي ايرانيان در جنگ ترموپيل متوسل شد؛ و با کمک یکی از اسیران از بيراهه گذشت و با گذر از راههاي سخت كوهستاني خود را به پشت نگهبانان ايراني رساند و آنان را در محاصره گرفت.آريو برزن، با چهل سوار و پنج هزار پياده و وارد كردن تلفات سنگين به دشمن ، خط محاصره را شكست و براي ياري به پایتخت به سوي پارسه شتافت؛ ولي سپاهياني كه به دستور اسكندر از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پيش از رسيدن او به پايتخت، به پارسه دست يافته بودند.
آريو برزن، با وجود واژگوني پايتخت و در حالي كه سخت در تعقيب سپاهيان دشمن بود، حاضر به تسليم نشد؛ و آن قدر در پیكار با دشمن پا فشرد که گذشته از خود او همه يارانش از پاي در افتادند و جنگ هنگامي به پايان رسيد كه آخرين سرباز پارسي زير فرمان آريو برزن به خاك افتاده بود.

اهورا مزدا در سخنان زرتشت «گاتاها»


واژه اي كه زرتشت در اوستا (گاتاها) براي خداي يگانه به كار برده اهورامزدا است.
در آغاز بيشتر نيايشها اين عبارت به چشم مي خورد: «خشنوتره اهورهه مزدا» يعني به خشنودي اهورامزدا. در گاتاها گاهي اهورامزدا جدا از هم استعمال شده است؛ مثلاً در يسناي 28 بند اول، مزدا تنها براي خدا آمده است. در بند هشتم همين يسنا ابتدا اهور و پس از چندين كلمه فاصله، مزدا آمده است. در بند ششم برعكس اول مزدا و پس از چند جمله، اهور ديده مي شود. در بند دوم مزدا اهورا به كار برده شده است.
در سراسر گاتاها هر جا، اين دو واژه با هم آمده است، مزدا مقدم بر اهورا است. در يسنا 28 بند اول زرتشت مي گويد: «تو اي مزدا اهورا مرا از خرد خويش تعليم ده و از زبان خويش آگاه ساز كه روز واپسين چگونه خواهد بود؟» در ساير بخشهاي اوستا بر عكس گاتاها هر جا كه اين دو واژه با هم آمده، اهورا مقدم بر مزدا است البته در بعضي قسمتهاي اوستا نيز مزدا اهورا آمده است. در سنگ نوشته هاي ميخي نيز بيشتر اهورا مقدم بر مزدا مي باشد.
مزدا در بعضي بندهاي گاتاها به معني حافظه و به حافظه سپردن و به ياد داشتن است. اين واژه در سانسكريت مذش، به معني دانش و هوش مي باشد. بنابراين وقتي كه مزدا براي خدا به كار برده شده است از آن معني هوشيار و آگاه و دانا اراده كرده اند. پس اهورا مزدا به معني سرور دانا است.
از نظر زرتشت تنها اهورامزدا شايسته پرستش است: «تو بايد آن كس را با ستايش پارسايي خود بستايي كه هميشه مزدا اهورا نام دارد.»
همچنين مي گويد: «كسي كه به ضد دروغپرست با زبان و انديشه و دست ستيزگي كند، خوشنودي مزدا اهورا را به جاي آورد.» (يسنا 33، بند 2) زرتشت عظمت و جبروت را مختص اهورامزدا مي داند و او را آفريننده يكتا و خداوند توانا مي داند. وي در سينا 44 با يك زبان شاعرانه درباره توحيد و اقتدار خداوند مي گويد: «از تو مي پرسم اي اهورا مزدا كيست پدر راستي؟ كيست نخستين كسي راه سير خورشيد و ستاره بنمود؟ از كيست كه ماه گاه تهي است و گاهي پر؟ كيست نگهدار زمين در پايين و سپهر در بالا؟ كيست آفريننده آب و گياه؟ كيست كه به باد و ابر تند روي آموخت؟ كيست آفريننده روشنايي سود بخش و تاريكي كيست كه خواب و بيداري آورد؟ كيست كه بامداد و نيمروز و شب قرار داد؟ و دينداران را به اداي فريضه گماشت؟ كيست آفريننده فرشته مهر و محبت آرمتي؟ كيست كه از روي دانش و خرد احترام پدر در دل پسر نها؟ پس از تمام اين پرسشها زرتشت در پاسخ چنين مي گويد: «من مي كوشم فردا كه تو را به توسط خرد مقدس آفريدگار كل به درستي بشناسم.» (پورداوود، ص 70-71) اهورامزدا خيرخواه بندگانش است و ستايش ايشان را مي شنود: (يسناي 45 – بند 6) زرتشت خدايش را مي بيند و كلمات او را مي شنود او شنيدن صدا خدا را توضيح مي دهد او از خدا مي خواهد تا با او سخن بگويد «با دهان خودش» وي در همين ارتباط در جاي ديگر مي گويد: «اي اهورامزدا همين كه تو را با ديده دل نگريستم در انديشه خود دريافتم كه تويي سرآغاز و سرانجام، تويي سرچشمه منش پاك، تويي آفريننده راستي و تويي داور دادگر كارهاي جهاني» زرتشت عظمت خدا را نه با انديشه و تمركز بلكه با شهود مستقيم ديد.

زندگي زرتشت

زرتشتيان چون به بقاي روح و فروهر نياکان خود باور دارند، پس از مرگ، علاقه زيادي به اينکه به سر مزار درگذشته بروند و شيون و زاري كنند، را ندارند، بنابراين براي زرتشتيان، اصولا مهم نبوده که اشوزرتشت در کجا دفن شده است.
بنا به مدارک و باور ديني زرتشتيان، اشو زرتشت ، از اوان کودکي نزد فردي به نام” برزين“ به فراگيري علوم زمانه پرداخت و با تفکر و تامل به باورهاي پدران خود شک کرد، و رسم ها و باورهاي آنان را ناآگاهانه تشخيص داد و زير سوال برد، و سال ها انديشيد که چگونه مي تواند اين نارسايي ها را برطرف کند، و حتي در علم پزشكي نيز کم و بيش آگاهي هايي به دست آورده بود. تا اينکه در سن بيست سالگي به کوه اطراف زندگي خود يعني کوه اشيدرنه ( oshidarene) که بيشتر آن را کوه سبلان مي دانند، پناه برد و دور از هياهو به مدت ده سال تمام، فکر کرد و انديشيد و در اسرار طبيعت غور کرده، با خداي خود راز و نياز مي کرد و در سن سي سالگي به پيامبري برگزيده شد، سپس با انرژي تمام از کوه پايين آمد و به ميان خانواده و مردم خود آمد(يسنا هات28-بند7) و کوشش کرد دين خود را به مردم بشناساند.
نخستين کسي که دين او را پذیرفت، پسرعموي او ميديوماه بود(گاتها هات 51- بند19) و سپس گروهي از خانواده او دين وي را پذيرفتند، تا اينکه پس از مدتي که در شهر خودش، بسياري از قدرتمندان( که منافع خود را با آموزش هاي او در خطرديده ) با او دشمني کردند، و وي توانايي گسترش دين بهي را نداشت و نمي توانست پيروان زيادي جمع نمايد (يسنا هات46-بند 1 )

اشو زرتشت به همراه تعدادي از پيروان خود به سوي شرق هجرت نمود و خود را به ”سرزمين بلخ“ رساند که تحت فرماندهي پادشاهي به نام ويشتاسب يا گشتاسب شاه بوده است. وي به دربار اين پادشاه رفت و او و درباريانش را به دين خود دعوت کرد، گشتاسب شاه که خود مرد فاضلي بود، از دانشمندان دربار دعوت کرد که در حضور وي با اشو زرتشت جلسات بحث تشکيل دهند، اشو زرتشت اصول دين خود يعني دين مزديسني (مزداپرستي) را توضيح داد و آنها سخنان اشو زرتشت را شنیدند و سووالات بسياري مطرح کردند که همگي را پيامبر، پاسخ داد و بالاخره پس از چندين جلسه بحث و گفتگو همه حاضرين به درست بودن دين مزديسني پي برده و دين اشو زرتشت را پذيرفتند.
گشتاسب پادشاه، آتوسا زن او ، اسفنديار و پشوتن فرزندان گشتاسب، جاماسب و فره شوشتر دو برادر دانشمند و وزراي دربار پادشاه ایران و به تدريج بيشتر مردم شهر بلخ دين زرتشت را پذيرفتند، اشو زرتشت در اين هنگام 42 سال داشته است.
آرام، آرام و به تدريج دين زرتشت در سرزمين ايران و کشورهاي همجوار پيرواني پيدا کرد، تا اينکه، در سن هفتاد و هفت سالگي، اشوزرتشت در حالي که در آتشکده بلخ با تعدادي از پيروانش مشغول نيايش بوده است، با یورش لشگر تورانی ، توسط فردي توراني به نام «تور براتور» به شهادت مي رسد و هفتاد و دو تن از ياران زرتشت نيز در اين ميان به شهادت مي‌رسند.
اصلاح عمده‌اي که زرتشت در ايران انجام داد اين بود که پرستش ايزدان متعدد را ممنوع و يکتاپرستي را ترويج داد. در آيين او، اهورامزدا خداي يگانه و امشاسپندان صفات انتزاعي او هستند.
او در سيستم فلسفي خود دو اصل سپنتامينو و انگره مينو را وارد کرد که هر کدام داراي خصوصيات و مشخصاتي هستند.

اصول بنيادين دين زرتشت

دين زرتشت را «مَزدَ یَسنی» مي‌گويند. مزدا به معني داناي بزرگ و يسني به معني پرستي که معني ترکيبي آن «پرستش خداي يکتا» يا «خدا پرستي» مي‌باشد.
اساس دين زرتشت بر اين پايه‌ها استوار است:
1- باور به يكتايي اهورامزدا
2- پيامبري اشو زرتشت
3- پيروي از اَشا (راستي)
4- داشتن انديشه، گفتار و كردار نيك
5- آزادي گزينش راه
6- پاداش كار نيك و كيفر كار زشت
7- جاوداني روان
8- رستاخيز.

بنابر رسم امانت داري ، برداشت همه و يا قسمتي از اين نوشتار
منوط به ذكر نام مهران شهرستانی - وبلاگ تاريخ و فرهنگ ايران مي باشد.

نوروز _ زيبا ترين جشن در آيين زرتشت

جشن نوروز بزرگترين ، برجسته ترين ، ويژه ترين و باشكوه ترين يادگار ايرانيان از روزگار باستان تا به امروز است. بيشترين ارزش اين جشن را ميتوان در آن دانست كه با پشت سر گذاشتن فراز و نشيبهاي گوناگون چون كوهي استوار از هجمه ها و حمله هاي يونانيان ، تركها ، مغولها و اقوام وحشي عرب جان به در برده و با روح و احساس مردم اين سرزمين چنان سرشته شده است كه همه ساله در ژرفاي دل و جان و روان خود چشم به راه فرا رسيدن آن هستند.
طبق عقايد زرتشتيان ماه فروردين به " فراوشي " اشاره دارد و دنياي مادي را در آخرين روزهاي سال دچار تحول ميكند.جشن نوروز از رسوم باستاني و ملي ايرانيان ميباشد. جزييات چگونگي اين جشن تا دوره هخامنشيان بر ما پوشيده است. در اوستا كتاب مقدس زرتشتيان نيز هيچ اشاره اي به آن نشده است. تنها اطلاعات اندكي مربوط به دوره ساسانيان در اين باره وجود دارد.

کورش سردمدار دموکراسی



تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها می رسد که برای چند نسل برانشان, در جنوب غربی ایران, حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینۀ استوانه شکلی محل حکومت آن‌ها را نقش کرده است. بنیاد‌گذار سلسلۀ هخامنشی, شاه هخامنش انشان بوده که در حدود۷۰۰می‌زیسته است. پس از مرگ او, تسپس انشان به حکومت رسید. تسپس نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول انشان وآریارمنسفارس در پادشاهی دنبال شد. سپس، پسران هر کدام, به ترتیب کمبوجیه اول انشان وآرسامس فارس, بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دخترآژدهاک پادشاه قبیله ماد و دختر شاه آرینیس لیدیه, ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.
تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت, گزنفون, وکتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند, اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند, بیشتر شبیه افسانه می باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت وپرسی سایکس, وحسن پیرنیا شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت, آژدهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژدهاک تعبیر خواب خویش را ازمغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که برماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژدهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد, زیرا می ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژدهاک دختر خود را به کمبوجیه اول به زناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج باکمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندان فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آژدهاک بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زاده‌ی دخترش را به یکی از بستگانش هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود, چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد, در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام میترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمه‌ی ددان گردد.
چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد, با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او, فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود, در جنگل رها سازد. میترادات شهامت این کار را نداشت, ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.
روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود, با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرای, فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژدهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است, چنین کنی؟" کوروش پاسخ داد: "در این باره حق با من است, زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد, من دستور تنبیه او را دادم, حال اگر شایسته مجازات می باشم, اختیار با توست."
آژدهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد, مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می گذرد با سن این کودک برابری می کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.
چوپان در زیر شکنجه وادار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژدهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژدهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید, موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژدهاک که از او پرسید: "با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم, تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم".
کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرامی‌گرفتند پرورش یافت.

هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد آژدهاک شورانید و موفق شد, کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد. با شکست کشور ماد بوسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود, پادشاهی ۳۵ ساله آژدهاک پادشاه ماد به انتها رسید, اما کوروش به آژدهاک آسیبی وارد نیاورد و او از را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در۵۴۶پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود. کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید ، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود ، خردمندانه ازکرزوس، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید . اماکرزوس در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزل ایرماق امروزی در کشورترکیه ) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه ، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد ودژ سارد که آن را تسخیر ناپذیر می پنداشتند ، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیواره های آن سقوط کردو کرزوس، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید . نکته قابل توجه رفتار کوروش پس از شکست کرزوس است . کوروش، شاه شکست خورده لیدی] را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردم سارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند ، مشمول عفو شدند . پس از لیدی کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج ، مرو، بلخ، زرنگیانا ( سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا وسیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند ) را مطیع خود کرد . هدف اصلی کوروش از لشکر کشی به شرق تأ مین امنیت و تحکیم موقعیت بود و گرنه در سمت شرق ایران آن روزگار حکومتی که بتواند با کوروش به معارض بپردازد وجود نداشت . کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران ، وسعت سرزمین های تحت تابعیت خود را دو برابر کرد . حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش و عهد شکنی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود . البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس « نابونید» پادشاه بابِل،‌ همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیش بینی های پیامبران بنی اسرائیل درباره ازادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.
بابِل بدون مدافعه در 22 مهرماه سال 539 ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند ، پادشاه محبوس گردیدو کوروش طبق عادت در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (53ق.م ) هنگامی که او در گذشت عزای ملی اعلام شد و خود کوروش در آن شرکت کرد . با فتح بابِل مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین وفنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان شناسان و حتی حقوقدانان دارد . اویهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم ازهیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود ، کمک های بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنا ن نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و درتورات ثبت است .

بزرگترین تمدن

233۷ سال پیش در روز 21 مرداد، آریوبرزن سردار بزرگ هخامنشی دفاع مردانه و شهادت‌جویانه خود را بر علیه دشمن مهاجم و ویرانگر یعنی اسکندر مقدونی آغاز کرد.
دویست سال بود كه كوروش بزرگ سلسله باشکوه و متمدن هخامنشی را بنیاد گذاشته بود. دویست سال بود كه كشور ما نیرومندترین و صلح جوترین كشور جهان به شمار می رفت. تخت جمشید با عظمت و شكوه خیره كننده اش مركز فرمان‌روایی این سرزمین پهناور بود.
در میان این همه شكوه و جلال ناگاه تندبادی سهمگین از سوی باختر وزیدن گرفت. اسكندر، مردی شهرت طلب، از سرزمین مقدونیه قدم بر خاك پاک ایران گذاشت و با لشكری بیكران به سوی قلب كشور ما رو آورد. امیدها به یك باره به نومیدی گرایید. آیا باید به همین سادگی اجازه داد تا بیگانگان سرزمین مارا لگدكوب سم اسبان خود سازند؟ هرگز! هرگز! میهن دوستان تا آخرین قطره خون خود در برابر دشمن پایداری خواهند كرد.
اسكندر گجسته با سپاه فراوان خود بخشی از خاك ایران را درنور دیده بود و به سوی تخت جمشید پیش می آمد. برای ورود به فارس او و لشكریانش می بایست از گذرگاهی تنگ در میان كوه های سر به فلك كشیده بگذرند. از این رو آریو برزن، سردار دلاور ایرانی، تنها چاره را آن دانسته بود كه در این گذرگاه راه را بر اسكندر و سپاه بیكران او بگیرد.
آفتاب تازه تاریكی شب را زدوده بود كه آریوبرزن، برپشت اسبی زیبا و نیرومند سپاه خود را از پشت كوه به سوی بلندترین نقطه آن به پیش راند. اسب سردار، با یال های فرو ریخته و دم برافراشته پیش از اسب های دیگر، سوار خود را به بالا می كشید، هر چند گامی كه برمی داشت، بادی در بینی می افكند، نفس را به تندی بیرون می داد و سر را بالا می كشید و این چنین آشفتگی و بی تابی خود را آشكار می ساخت. گویی او نیز از سر انجام نا گوار اما پرشكوه و سرفرازانه سوار خود آگاه است.
وقتی آریوبرزن و همراهان به بالای كوه رسیدند، سپاهیان اسكندر وارد گذرگاه شده بودند. در این هنگام آریوبرزن فرمان داد تا سربازانش همزمان با تیرباران سنگ های بزرگ را از بالای كوه به پایین در غلتانند.سنگ ها با قدرت هرچه تمام تر به پایین كوه می غلتیدند و در میان سپاه اسكندر می افتادند یا در راه به برآمدگی یا سنگی دیگر برمی خوردند و خرد می شدند و با شدتی حیرت آور درمیان مقدونی ها فرو می آمدند و گروهی را پس از گروه دیگر نقش بر زمین می ساختند.اسكندر كه تا آن هنگام در هیچ جا مانعی در برابر سپاه ویرانگر خود ندیده بود، غرق اندوه گردید، فرمان عقب نشینی داد و در حالی كه در هر لحظه تنی چند از سپاهیانش به خاك می غلتیدند به جلگه برگشت.
در این هنگام یكی از اسیران جنگی كه در سرزمینی بیگانه گرفتار شده بود و تاریخنگاران نامش را لی‌بانی نوشته‌اند، به اسكندر پیغام داد كه من پیش از این، به این سرزمین آمده ام و به اوضاع این نواحی آگاهی دارم. راهی می شناسم كه سپاه تو را به بالای كوه می رساند.هنگامی كه شب از نیمه گذشته و تاریكی همه جا سایه افكنده بود، اسكندر، درحالیكه بخشی از سپاه خود را در جلگه جا گذاشته بود، در راهی كه اسیر نشان داده بود پیش روی كرد.آفتاب هنوز فروغ زرین خود را بر كوه و جلگه نتابانده بود كه سپاهیان آریوبرزن دریافتند كه دشمن از هر سو آنان را محاصره كرده است.
آیا باید تسلیم شد و چیرگی دشمن را بر خان و مان دید و ذلت و خفت را به جان خرید یا جنگید و خاك میهن را از خون خود گلگون كرد؟ دلیران جان به کف ایران راه دوم را برگزیدند. آنان نه تنها تسلیم نشدند، بلكه نبردی كردند كه پس از دوهزار و سیصد سال هنوز خاطره ی آن در یادها باقی است.
نبرد دلاوران ایرانی شگفت آور بود. حتی آنان كه سلاح نداشتند به سپاه دشمن حمله می كردند و می كشتند و كشته می شدند. آریوبرزن با معدودی سوار و پیاده خود را به سپاه عظیم دشمن زد. گروهی بسیار از آنان را به خاك افكند و با اینكه بسیاری از سربازان خود را از دست داد، توانست حلقه‌ی سپاه دشمن را بشكافد. او می خواست زودتر از دشمن خود را به تخت جمشید برساند تا بتواند از آن دفاع كند. در این هنگام آن قسمت از سپاه اسكندر كه در جلگه مانده بود، راه را بر او گرفت.
در اینجا آریوبرزن، این سردار شجاع، بی باكانه بر دشمن حمله كرد. خود، خواهر و سپاهیانش چندان جنگیدند كه همگی كشته شدند و نموداری از شجاعت و از جان گذشتگی در راه میهن را برای آیندگان به یادگار گذاشتند.
آری ایران ما،در درازنای تاریخ پرشکوه و سربلند خود هزاران هزار سرباز و سردار چون آریوبرزن به خود دیده است؛ مردان و زنانی كه دلاورانه جنگیدند و با سربلندی و افتخار جان خود را فدا كرده اند؛ به کوچه‌ها و خیابانها بنگرید! همه‌جا نام این دلاوران و شهیدان را می‌توانید ببینید.
نام و راهشان جاودانه باد.
چون ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یك تن مباد
جشن ازدواج ولیعهد پارس، شور و حرارت خاصی در مردم ایجاد کرده است. این جا سرزمین پارس است. ماندانا به فرزند برومندش نگریست و او را از ته دل ستود. به یاد گذشته ها افتاد ...
ماندانا در رویا پدر بزرگش را دید. هووخشتره بزرگ که دولت ستمگر و قدرتمند آشور را در هم شکسته بود و ماد را از چنگال آن رهانیده بود. نینوا با خاک یکسان شده است و دیگر نامی از آن نیست. ماندانا چشم گشود و فرزند برومندش را دید. دوباره به گذشته فکر کرد. آستیاگ، پدر عیاش و بی عرضه اش را به یاد آورد که با مرگ هووخشتره بر تخت سلطنت جلوس کرده بود. او سایه ای بیش نبود. پادشاه اصلی ماد، آری ینیس ملکه لیدیه ای ماد بود... و به برادر ناتنی اش کیاکسار فکر کرد. پسر آری ینیس. او هم همچون پدرش موجود کثیفی بود. ماندانا از عاقبت ماد می ترسید. دوباره چشم گشود و پسرش، کوروش را دید. لبخند زد و سعی کرد در آن شب فرخنده، شاد باشد. پسرش موجی از امیدواری در او ایجاد می کرد. ماندانا به یاد کودکی کوروش افتاد و بی اختیار اشکی از گوشه چشمش لغزید. زمانی که آستیاگ، قصد داشت به هر نحوی وی را نابود کند...
***
این جا قصر پر شکوه پادشاه ماد است. آستیاک - که این روز ها آژی دهاک نامیده می شود - در تخت زیبای خود خفته است. گویی راحت نیست. پهلو به پهلو می شود. عرق می ریزد و ... ناگهان از خواب می پرد. آری ینیس به سویش می شتابد. آستیاگ ناله می کند: درخت! یک درخت... کوروش... وااااااااای!!
- چه دیده اید سرور من؟: یک درخت. از شکم ماندانا بیرون آمد. او خودش بود... خودش بود!- چه کسی خودش بود سرور من؟: کوروش!... کوروش. از شکم ماندانا درختی بر آمد. شاخ و برگ گُسترد و تمام آسیا را فرا گرفت. او کوروش است. فوراً دستور مسمومیت او را صادر کنید. فوراً!
***
ماندانا به یاد آورد که چگونه از کوروش دور افتاد. زمانی که نیرنگ آستیاگ بی ثمر ماند و پسر دلبندش به دست مرد چوپانی به نام مهرداد و همسر مهربانش بزرگ شد. در بیابان و صحرا، طبیعت معلم کوروش بود. کوروش، جوان برومندی شده بود که به نزد مادرش ماندانا و پدرش کمبوجیه بازگشت... ماندانا برای آخرین بار به خودش نهیب زد تا در جشن ازدواج پسرش کوروش، شاد باشد.
اندکی بعد از پایان مراسم جشن و سرور، جوانان پارسی در میدان بزرگ شهر به زور آزمایی پرداختند. آنجا بود که کئوبرو - کسی که به کوروش چیزهای بسیاری آموخته بود - جوانی را به او معرفی کرد. او، هیکلی قوی و عضلاتی نیرومند داشت و برای شرکت در جشن ازدواج به پارس آمده بوده بود. مرد جوان ، در مسابقات شمشیر زنی و اسب دوانی و کشتی، برتری خود را به رخ حریفان کشید. کوروش سردار بزرگ خود را شناخته بود. او کسی نبود جز، آبرادات.
یک ماه گذشت. وقت آن رسیده بود که کوروش، اولین قدم خود را در برقراری کشوری مستقل و قدرتمند بردارد. جلسه ای تشکیل شد که در آن کوروش، آبرادات، کئوبرو، ویشتاسب، بغابوخش و آراسپ شرکت داشتند. کوروش گفت: لیدی، ماد ، بابل، مصر، پارس... چقدر از شنیدن این نامها دلتنگم. اوضاع امروز جهان ما این گونه است: کشور های کوچک و نیرنگ های بزرگ. لیدی و ماد با هم متحد اند، چرا که آری ینیس، ملکه ماد ، خواهر کرزوس پادشاه لیدی است. خوب می دانید که کرزوس به جز یک پسر گنگ و لال کس دیگری ندارد. پس اگر دیر بجنبیم، لیدی و ماد تحت فرمان آریه نیس در خواهند آمد. از طرفی، بخت النصر هم در بابل از هیچ گونه آزار بر یهودیان دریغ نمی ورزد. خراج سنگینی که ماد بر ما تحمیل می کند کمرشکن است و تاسف بیشتر برای آنکه این خراج گزاف، صرف عیاشی های آستیاگ و کیاکسار و آری ینیس می شود. ما باید از نامه های سری که بین لیدی و ماد از سوی آریه نیس و برادرش کرزوس انجام می شود باخبر شویم. آبرادات! من تو را مامور این کار می کنم. تو باید به لیدی بروی و این نامه ها را بدست آوری. ماموریت بعدی تو آنست که به ماد بروی و سعی در جمع آوری نیرو کنی. مردم ماد از ظلم و ستم آستیاگ خسته شده اند و او راآژی دهاک می نامند. پس به محض حمله ما، به ما ملحق خواهند شد.آبرادات تنها یک جمله گفت: بله سرور من.
آبرادات به لیدی رفت و با استفاده از اعتقادات خرافی مردم لیدی و کرزوس، به عنوان یک جادوگر وارد کاخ کرزوس شد و نامه ها را بدست آورد. سپس عازم ماد شد و علی رغم خطر های فراوان، نظر مردم را به سوی کوروش جلب کرد. کوروش نیز در پارس مشغول جمع آوری نیرو و آموزش دادن آنها بود. اکنون مقدمات حمله فراهم شده بود. کوروش، ماد را بدون کوچکترین مقاومتی فتح کرد. آستیاگ در مقابل نوه خویش شکست خورد و سربازان او به محض دیدن بیرق عقاب نشان کوروش ، سلاح هایشان را زمین گذاشتند و به او پیوستند. کوروش پدر بزرگ خود را امان داد و با او به مهربانی رفتار کرد و او را نزد خود نگه داشت. اما آری ینیس و فرزندش کیاکسار به لیدی گریختند تا خود را محیای جنگ با کوروش کنند. جنگ با لیدی و تصرف سارد، قدم بعدی کوروش بود.
کوروش، مرد تصمیم های بزرگ، اینک از هر لحاظ آماده نبرد با لیدی است. سپاه کوروش و کرزوس همدیگر را در پتریوم ملاقات کردند. سربازان سنگین اسلحه لیدی در مقابل سپاهیان دلیر کوروش تاب مقاومت نیاوردند و به سمت سارد گریختند ولی کوروش بر خلاف انتظار کرزوس، از راه کوهستانی و در زمستانی سرد وی را تعقیب کرد. کرزوس که انتظار نداشت کوروش او را از آن راه تنگ کوهستانی تعقیب کند، پیاده نظام های خود را مرخص کرد. وقتی کرزوس در سارد با لشگر کوروش رو به رو شد دریافت که عمر امپراطوری سارد پایان یافته است. هوش سرشار کوروش بار دیگر نمایان شد و در میدان جنگ، اندک اسب سواران باقی مانده لشگر کرزوس نیز با دیدن شتر های کوروش رمیدند. کوروش از کشتن کرزوس هم صرفه نظر کرد و از غارت کردن مردم پرهیز نمود. تا آنجا که گویی جنگی رخ نداده است. فرمان معروف کوروش در حمایت مردم شکست خورده، روی استوانه گِلی نوشته شد و همینک نیز موجود است.
آخرین قدم کوروش، فتح بابل بود. با فتح بابل، کشور رویایی و افسونگر، کوروش فرمانروای سه قدرت بزرگ جهان شد. لیدی ، ماد و بابل. سربازان پر زرق و برق بابل ، به هیچ وجه مانعی برای تصرف کشورشان نبودند. اینک موقع تاجگذاری شاه جهان شده بود. پارسیان ترجیح دادند تا برای زیبایی بیشتر از لباس های مادی استفاده کنند. کوروش با وقار خاصی بر گردونه باشکوهش حرکت می کرد و جمعی که مشعل به دست داشتند گرد او را گرفته بودند. قبای ارغوانی کوروش که پودهایی زربفت داشت، فریبنده و مجذوب کننده بود. کوروش، تاج پر شکوه ایران را بر سر نهاد. دو شاخ بلورین بر سر کوروش خودنمایی می کرد. او یک انسان معمولی نبود. حضار، بی اختیار در مقابل عظمت کوروش کبیر تعظیم کردند.
کوروش به آینده هم نگریست. در زمانی که نوروز فرا رسیده بود، کمبوجیه پسرش را به عنوان ولیعهد خویش برگزید و به عنوان فرمانروای بابل منصوب کرد.
ایران، یگانه قدرت جهان آنروز، تنها مصر را در مقابل داشت. اما گویا مقدر نبود که کوروش کبیر، وسعت قلمرو خویش را پس از فتح مصر ببیند. زمانی که کمبوجیه به نیابت از پدر برای فتح مصر عازم شده بود، کوروش در لشگر کشی به نزدیکی دریاچه آرال در مقابله با اقوام وحشی زخمی شد و در گذشت. جسد او را هشت سال بعد، داریوش کبیر به تخت جمشید آورد و به توصیه خود کوروش، با احترامی خاص به معبد آناهیتا انتقال داد.
کوروش، یگانه مرد بزرگی که اهل تسامح بود، کسی که پس از فتح لیدی در حمایت از دشمن شکست خورده نخستین اعلامیه حقوق بشر را صادر کرد، کسی که یهود را از چنگال بخت النصر رهانید، کسی که با ایجاد سد آهنینش، فساد یاجوج و ماجوج را فرونشاند، ذوالقرنینی که قرآن از او با احترام یاد کرد، پس از ایجاد سرزمینی آباد، چهره در نقاب خاک کشید و به اهوره مزدا پیوست. بوته گل کوشترک چند هزار ساله بر مزار کوروش در پاسارگاد، همچنان نفس می کشد و عصاره جلال و شکوه پادشاه بزرگ ایران را تراوش می کند.

لوح حقوق بشر که اکنون سر در سازمان ملل است

لوح حقوق بشر کورش کبیر
اینک که به یاری مزدا تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سرگذاشته ام اعلام می کنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد دین و آئین و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من دین و آئین و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند.
من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد هرگز سلطنت خود را بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد و هر ملت آزاد است که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید و هرگاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد.
من تا روزی که پادشاه ایران هستم نخواهم گذاشت کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد من حق وی را از ظالم خواهم گرفت وبه او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد.
من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال تصرف نماید و من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت که شخصی دیگری را به بیگاری بگیرد و بدون پرداخت مزد وی را به کار وا دارد.
من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دینی را که میل دارد بپرستد و در هر نقطه کخ میل دارد سکونت کند مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غصب ننماید و هر شغل را که میل دارد پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است به مصرف برساند مشروط بر اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند.
من اعلام می کنم که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده مجازات کرد و مجازات برادر گناهکار و بر عکس به کای ممنوع است و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر می شود فقط مقصر باید مجازات گردد نه دیگران.
من تا روزی که به یاری مزدا زنده هستم و سلطنت می کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان به عنوان غلام و کنیز بفروشند و حکام و زیر دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموریت خود مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد.
از مزدا خواهانم که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملتهای ممالک اربعه بر عهده گرفته ام موفق گرداند.
متن سنگ نوشته ای که به فرمان کورش کبیردر پاسارگاد حک شد.
«ای رهگذر هر که هستی و از هر کجا که بیایی می دانم سرانجام روزی بر این مکان گذر خواهی کرد. این منم، کوروش، شاه بزرگ، شاه چهارگوشه جهان، شاه سرزمین ها، برخاک اندکی که مرا در برگرفته رشک مبر، مرا بگذار و بگذر.»

شجره نامه کورش کبیر


۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

اخرین سخنان کورش قبل از مرگ









وصیت نامه کورش کبیر






اینك كه من از دنیا می روم، بیست و پنج كشور جز امپراتوری ایران است و در تمامی این كشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن كشورها دارای احترام هستند و مردم آن كشورها نیز در ایران دارای احترامند، جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این كشورها كوشا باشد و راه نگهداری این كشورها این است كه در امور داخلی آن ها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .
اكنون كه من از این دنیا می روم تو دوازده كرور دریك زر در خزانه داری و این زر یكی از اركان قدرت تو می باشد، زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلكه به ثروت نیز هست. البته به خاطر داشته باش تو باید به این حزانه بیفزایی نه این كه از آن بكاهی، من نمی گویم كه در مواقع ضروری از آن برداشت نكن، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند، اما در اولین فرصت آن چه برداشتی به خزانه بر گردان .
مادرت آتوسا ( دختر كورش كبیر ) بر گردن من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم كن .
ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف كشور هستم و من روش ساختن این انبارها را كه از سنگ ساخته می شود و به شكل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن به وجود نمی آید و غله در این انبارها چندین سال می ماند بدون این كه فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه بدهی تا این كه همواره آذوغه دو یاسه سال كشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از این كه غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامین كسری خوار و بار استفاده كن و غله جدید را بعد از این كه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو برای آذوقه در این مملكت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشك سالی شود .
هرگز دوستان و ندیمان خود را به كارهای مملكتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو كافیست، چون اگر دوستان و ندیمان خود را به كار های مملكتی بگماری و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نا مشروع نمایند نخواهی توانست آنها را مجازات كنی چون با تو دوست اند و تو ناچاری رعایت دوستی نمایی.
كانالی كه من می حواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود آورم ( كانال سوئز ) به اتمام نرسید و تمام كردن این كانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد، تو باید آن كانال را به اتمام رسانی و عوارض عبور كشتی ها از آن كانال نباید آن قدر سنگین باشد كه ناخدایان كشتی ها ترجیح بدهند كه از آن عبور نكنند .
اكنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا این كه در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار كند، ولی فرصت نكردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این كار را به انجام برسانی، با یك ارتش قدرتمند به یونان حمله كن و به یونانیان بفهمان كه پادشاه ایران قادر است مرتكبین فجایع را تنبیه كند .
توصیه دیگر من به تو این است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوی آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط مكن و برای این كه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند، قانون مالیات را وضع كردم كه تماس عمال دیوان با مردم را خیلی كم كرده است و اگر این قانون را حفظ نمایی عمال حكومت زیاد با مردم تماس نخواهند داشت .
افسران و سربازان ارتش را راضی نگاه دار و با آنها بدرفتاری نكن، اگر با آنها بد رفتاری نمایی آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل كنند ، اما در میدان جنگ تلافی خواهند كرد ولو به قیمت كشته شدن خودشان باشد و تلافی آن ها این طور خواهد بود كه دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا این كه وسیله شكست خوردن تو را فراهم كنند .
امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا این كه فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بیشتر شود تو با اطمینان بیشتری حكومت خواهی كرد .
همواره حامی كیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نكن كه از كیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش كه هر كسی باید آزاد باشد تا از هر كیشی كه میل دارد پیروی كند .
بعد از این كه من زندگی را بدرود گفتم ، بدن من را بشوی و آنگاه كفنی را كه من خود فراهم كردم بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مكن تا هر زمانی كه می توانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی من را آنجا ببینی و بفهمی كه من پدرت پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج كشور سلطنت می كردم مردم و تو نیز خواهید مرد زیرا كه سرنوشت آدمی این است كه بمیرد، خواه پادشاه بیست و پنج كشور باشد ، خواه یك خاركن و هیچ كس در این جهان باقی نخواهد ماند، اگر تو هر زمان كه فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت مرا ببینی، غرور و خودخواهی بر تو غلبه نخواهد كرد، اما وقتی مرگ خود را نزدیك دیدی، بگو قبر مرا مسدود كنند و وصیت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا این كه بتواند تابوت حاوی جسدت را ببیند.
زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعی و هم قاضی نشو، اگر از كسی ادعایی داری موافقت كن یك قاضی بی طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد و رای صادر كند، زیرا كسی كه مدعیست اگر قضاوت كند ظلم خواهد كرد.
هرگز از آباد كردن دست برندار زیرا كه اگر از آبادكردن دست برداری كشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت، زیرا قائده اینست كه وقتی كشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود، در آباد كردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازی را در درجه اول قرار بده .
عفو و دوستی را فراموش مكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولی عفو باید فقط موقعی باشد كه كسی نسبت به تو خطایی كرده باشد و اگر به دیگری خطایی كرده باشد و تو عفو كنی ظلم كرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای .
بیش از این چیزی نمی گویم، این اظهارات را با حضور كسانی كه غیر از تو اینجا حاضراند كردم تا این كه بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را كرده ام و اینك بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می كنم مرگم نزدیك شده است .