233۷ سال پیش در روز 21 مرداد، آریوبرزن سردار بزرگ هخامنشی دفاع مردانه و شهادتجویانه خود را بر علیه دشمن مهاجم و ویرانگر یعنی اسکندر مقدونی آغاز کرد.
دویست سال بود كه كوروش بزرگ سلسله باشکوه و متمدن هخامنشی را بنیاد گذاشته بود. دویست سال بود كه كشور ما نیرومندترین و صلح جوترین كشور جهان به شمار می رفت. تخت جمشید با عظمت و شكوه خیره كننده اش مركز فرمانروایی این سرزمین پهناور بود.
در میان این همه شكوه و جلال ناگاه تندبادی سهمگین از سوی باختر وزیدن گرفت. اسكندر، مردی شهرت طلب، از سرزمین مقدونیه قدم بر خاك پاک ایران گذاشت و با لشكری بیكران به سوی قلب كشور ما رو آورد. امیدها به یك باره به نومیدی گرایید. آیا باید به همین سادگی اجازه داد تا بیگانگان سرزمین مارا لگدكوب سم اسبان خود سازند؟ هرگز! هرگز! میهن دوستان تا آخرین قطره خون خود در برابر دشمن پایداری خواهند كرد.
اسكندر گجسته با سپاه فراوان خود بخشی از خاك ایران را درنور دیده بود و به سوی تخت جمشید پیش می آمد. برای ورود به فارس او و لشكریانش می بایست از گذرگاهی تنگ در میان كوه های سر به فلك كشیده بگذرند. از این رو آریو برزن، سردار دلاور ایرانی، تنها چاره را آن دانسته بود كه در این گذرگاه راه را بر اسكندر و سپاه بیكران او بگیرد.
آفتاب تازه تاریكی شب را زدوده بود كه آریوبرزن، برپشت اسبی زیبا و نیرومند سپاه خود را از پشت كوه به سوی بلندترین نقطه آن به پیش راند. اسب سردار، با یال های فرو ریخته و دم برافراشته پیش از اسب های دیگر، سوار خود را به بالا می كشید، هر چند گامی كه برمی داشت، بادی در بینی می افكند، نفس را به تندی بیرون می داد و سر را بالا می كشید و این چنین آشفتگی و بی تابی خود را آشكار می ساخت. گویی او نیز از سر انجام نا گوار اما پرشكوه و سرفرازانه سوار خود آگاه است.
وقتی آریوبرزن و همراهان به بالای كوه رسیدند، سپاهیان اسكندر وارد گذرگاه شده بودند. در این هنگام آریوبرزن فرمان داد تا سربازانش همزمان با تیرباران سنگ های بزرگ را از بالای كوه به پایین در غلتانند.سنگ ها با قدرت هرچه تمام تر به پایین كوه می غلتیدند و در میان سپاه اسكندر می افتادند یا در راه به برآمدگی یا سنگی دیگر برمی خوردند و خرد می شدند و با شدتی حیرت آور درمیان مقدونی ها فرو می آمدند و گروهی را پس از گروه دیگر نقش بر زمین می ساختند.اسكندر كه تا آن هنگام در هیچ جا مانعی در برابر سپاه ویرانگر خود ندیده بود، غرق اندوه گردید، فرمان عقب نشینی داد و در حالی كه در هر لحظه تنی چند از سپاهیانش به خاك می غلتیدند به جلگه برگشت.
در این هنگام یكی از اسیران جنگی كه در سرزمینی بیگانه گرفتار شده بود و تاریخنگاران نامش را لیبانی نوشتهاند، به اسكندر پیغام داد كه من پیش از این، به این سرزمین آمده ام و به اوضاع این نواحی آگاهی دارم. راهی می شناسم كه سپاه تو را به بالای كوه می رساند.هنگامی كه شب از نیمه گذشته و تاریكی همه جا سایه افكنده بود، اسكندر، درحالیكه بخشی از سپاه خود را در جلگه جا گذاشته بود، در راهی كه اسیر نشان داده بود پیش روی كرد.آفتاب هنوز فروغ زرین خود را بر كوه و جلگه نتابانده بود كه سپاهیان آریوبرزن دریافتند كه دشمن از هر سو آنان را محاصره كرده است.
آیا باید تسلیم شد و چیرگی دشمن را بر خان و مان دید و ذلت و خفت را به جان خرید یا جنگید و خاك میهن را از خون خود گلگون كرد؟ دلیران جان به کف ایران راه دوم را برگزیدند. آنان نه تنها تسلیم نشدند، بلكه نبردی كردند كه پس از دوهزار و سیصد سال هنوز خاطره ی آن در یادها باقی است.
نبرد دلاوران ایرانی شگفت آور بود. حتی آنان كه سلاح نداشتند به سپاه دشمن حمله می كردند و می كشتند و كشته می شدند. آریوبرزن با معدودی سوار و پیاده خود را به سپاه عظیم دشمن زد. گروهی بسیار از آنان را به خاك افكند و با اینكه بسیاری از سربازان خود را از دست داد، توانست حلقهی سپاه دشمن را بشكافد. او می خواست زودتر از دشمن خود را به تخت جمشید برساند تا بتواند از آن دفاع كند. در این هنگام آن قسمت از سپاه اسكندر كه در جلگه مانده بود، راه را بر او گرفت.
در اینجا آریوبرزن، این سردار شجاع، بی باكانه بر دشمن حمله كرد. خود، خواهر و سپاهیانش چندان جنگیدند كه همگی كشته شدند و نموداری از شجاعت و از جان گذشتگی در راه میهن را برای آیندگان به یادگار گذاشتند.
آری ایران ما،در درازنای تاریخ پرشکوه و سربلند خود هزاران هزار سرباز و سردار چون آریوبرزن به خود دیده است؛ مردان و زنانی كه دلاورانه جنگیدند و با سربلندی و افتخار جان خود را فدا كرده اند؛ به کوچهها و خیابانها بنگرید! همهجا نام این دلاوران و شهیدان را میتوانید ببینید.
دویست سال بود كه كوروش بزرگ سلسله باشکوه و متمدن هخامنشی را بنیاد گذاشته بود. دویست سال بود كه كشور ما نیرومندترین و صلح جوترین كشور جهان به شمار می رفت. تخت جمشید با عظمت و شكوه خیره كننده اش مركز فرمانروایی این سرزمین پهناور بود.
در میان این همه شكوه و جلال ناگاه تندبادی سهمگین از سوی باختر وزیدن گرفت. اسكندر، مردی شهرت طلب، از سرزمین مقدونیه قدم بر خاك پاک ایران گذاشت و با لشكری بیكران به سوی قلب كشور ما رو آورد. امیدها به یك باره به نومیدی گرایید. آیا باید به همین سادگی اجازه داد تا بیگانگان سرزمین مارا لگدكوب سم اسبان خود سازند؟ هرگز! هرگز! میهن دوستان تا آخرین قطره خون خود در برابر دشمن پایداری خواهند كرد.
اسكندر گجسته با سپاه فراوان خود بخشی از خاك ایران را درنور دیده بود و به سوی تخت جمشید پیش می آمد. برای ورود به فارس او و لشكریانش می بایست از گذرگاهی تنگ در میان كوه های سر به فلك كشیده بگذرند. از این رو آریو برزن، سردار دلاور ایرانی، تنها چاره را آن دانسته بود كه در این گذرگاه راه را بر اسكندر و سپاه بیكران او بگیرد.
آفتاب تازه تاریكی شب را زدوده بود كه آریوبرزن، برپشت اسبی زیبا و نیرومند سپاه خود را از پشت كوه به سوی بلندترین نقطه آن به پیش راند. اسب سردار، با یال های فرو ریخته و دم برافراشته پیش از اسب های دیگر، سوار خود را به بالا می كشید، هر چند گامی كه برمی داشت، بادی در بینی می افكند، نفس را به تندی بیرون می داد و سر را بالا می كشید و این چنین آشفتگی و بی تابی خود را آشكار می ساخت. گویی او نیز از سر انجام نا گوار اما پرشكوه و سرفرازانه سوار خود آگاه است.
وقتی آریوبرزن و همراهان به بالای كوه رسیدند، سپاهیان اسكندر وارد گذرگاه شده بودند. در این هنگام آریوبرزن فرمان داد تا سربازانش همزمان با تیرباران سنگ های بزرگ را از بالای كوه به پایین در غلتانند.سنگ ها با قدرت هرچه تمام تر به پایین كوه می غلتیدند و در میان سپاه اسكندر می افتادند یا در راه به برآمدگی یا سنگی دیگر برمی خوردند و خرد می شدند و با شدتی حیرت آور درمیان مقدونی ها فرو می آمدند و گروهی را پس از گروه دیگر نقش بر زمین می ساختند.اسكندر كه تا آن هنگام در هیچ جا مانعی در برابر سپاه ویرانگر خود ندیده بود، غرق اندوه گردید، فرمان عقب نشینی داد و در حالی كه در هر لحظه تنی چند از سپاهیانش به خاك می غلتیدند به جلگه برگشت.
در این هنگام یكی از اسیران جنگی كه در سرزمینی بیگانه گرفتار شده بود و تاریخنگاران نامش را لیبانی نوشتهاند، به اسكندر پیغام داد كه من پیش از این، به این سرزمین آمده ام و به اوضاع این نواحی آگاهی دارم. راهی می شناسم كه سپاه تو را به بالای كوه می رساند.هنگامی كه شب از نیمه گذشته و تاریكی همه جا سایه افكنده بود، اسكندر، درحالیكه بخشی از سپاه خود را در جلگه جا گذاشته بود، در راهی كه اسیر نشان داده بود پیش روی كرد.آفتاب هنوز فروغ زرین خود را بر كوه و جلگه نتابانده بود كه سپاهیان آریوبرزن دریافتند كه دشمن از هر سو آنان را محاصره كرده است.
آیا باید تسلیم شد و چیرگی دشمن را بر خان و مان دید و ذلت و خفت را به جان خرید یا جنگید و خاك میهن را از خون خود گلگون كرد؟ دلیران جان به کف ایران راه دوم را برگزیدند. آنان نه تنها تسلیم نشدند، بلكه نبردی كردند كه پس از دوهزار و سیصد سال هنوز خاطره ی آن در یادها باقی است.
نبرد دلاوران ایرانی شگفت آور بود. حتی آنان كه سلاح نداشتند به سپاه دشمن حمله می كردند و می كشتند و كشته می شدند. آریوبرزن با معدودی سوار و پیاده خود را به سپاه عظیم دشمن زد. گروهی بسیار از آنان را به خاك افكند و با اینكه بسیاری از سربازان خود را از دست داد، توانست حلقهی سپاه دشمن را بشكافد. او می خواست زودتر از دشمن خود را به تخت جمشید برساند تا بتواند از آن دفاع كند. در این هنگام آن قسمت از سپاه اسكندر كه در جلگه مانده بود، راه را بر او گرفت.
در اینجا آریوبرزن، این سردار شجاع، بی باكانه بر دشمن حمله كرد. خود، خواهر و سپاهیانش چندان جنگیدند كه همگی كشته شدند و نموداری از شجاعت و از جان گذشتگی در راه میهن را برای آیندگان به یادگار گذاشتند.
آری ایران ما،در درازنای تاریخ پرشکوه و سربلند خود هزاران هزار سرباز و سردار چون آریوبرزن به خود دیده است؛ مردان و زنانی كه دلاورانه جنگیدند و با سربلندی و افتخار جان خود را فدا كرده اند؛ به کوچهها و خیابانها بنگرید! همهجا نام این دلاوران و شهیدان را میتوانید ببینید.
نام و راهشان جاودانه باد.
چون ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یك تن مباد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر